سرویس حاشیه نگاری: عامهی مردم حسین قاسمیجامی را نمیشناسند ولی «سریال سیمرغ» را به خوبی به خاطر میآورند. سریالی که دلاوریهای شهیدان بزرگوار «شیرودی» و «کشوری» را برای همیشه در قاب ذهن مخاطبان جاودان کرد.
قاسمیجامی از روزی که دوربین به دست گرفت علاقه خودش به ساخت فیلم در حوزه جنگ و دفاع مقدس را نشان داده است و خودش میخواست که تا به امروز در این حوزه فعالیت کند، ولی بیمهریهایی باعث میشود که به گفته خودش لجبازی کند و «پیتزا مخلوط» و «خروس بیمحل» را بسازد تا نشان دهد که فیلمسازی در خونش است.
از حسین قاسمیجامی، نویسنده و کارگردان این اثر دعوت کردیم که در دفتر حلقهوصل میزبانش باشیم. متن گفتگوی خبرنگاران حلقه وصل با کارگردان سریال خاطرهساز «سیمرغ» در ادامه میآید:
بعد از گذشت سالها مردم همچنان «سریال سیمرغ» را به خوبی به خاطر میآورند و این نشان میدهد که سیمرغ یکی از موفقترین سریالهای سیما بوده که توانسته واکاوی و بازنمایی درستی از ایثار رزمندگان جان برکف دوران دفاع مقدس داشته باشد. بهتر است برگردیم به ایده اولیه ساخت این سریال و به ما بگویید که ایده اولیه ساخت سریال سیمرغ از کجا شکل گرفت؟
ایده خیلی از فیلمهایم، بر اساس علایق خودم شکل گرفته است و حتما در خود سوژه چیزی بوده که من را شدیدا به سمت خودش کشانده و مجابم کرده که به آن بپردازم. در کنار اینها معتقد هستم که هر فردی وقتی یک فضایی را درک میکند، با آن فضا میآمیزد. مثلا وقتی که شما پدر باشید و همزمان با پسر خودتان در جبهه حضور داشته باشید و وقتی این قانون پدری و پسری با فضای جنگ آمیخته میشود، یک معنی دیگری پیدا میکند. خود من یکی از کارهایی که خیلی به آن علاقه دارم و دوست دارم که آن را انجام دهم، پرواز است.
حس اینکه دو تا خلبان در آسمان با یک وسیله پرنده چه لحظههای خاصی را با هم میگذرانند، برایم جذاب است. آن هم لحظاتی که واقعا به شهادت نزدیک بودند. آن موقع خود من هم پرواز میکردم و این لذت را درک کرده بودم و خیلی برایم جذاب شده بود و برایم سوال بود که جنگ در آسمان میتواند چطور باشد؟ قبلا جنگ روی خاک را با چشم شیشهای تجربه کرده بودم. جنگ روی دریا را هم کم و بیش درک کرده بودم ولی تجربه اینکه در آسمان واقعا چگونه میشود جنگید را نداشتم و برایم جذاب داشت. چون آسمان جایی است که در آن خاکریز نیست و تنها یک وسیله وجود دارد که تو با آن در حال پرواز هستی و در این شرایط این هماپیما دیگر برایت یک شیء نیست، بلکه یک موجود زنده است.
با این ذهنیت سالها بود که وقتی از جلوی ورزشگاه شیرودی رد میشدم با خودم میگفتم که لابد شیرودی یک فوتبالیست یا ورزشگار است. وقتی دنبال علایق خودم را گرفتم رسیدم به نام شهید شیرودی و فهمیدم که شیرودی خلبان هوانیوز بوده و در دوران دفاع مقدس چه حماسههایی در آسمان خلق کرده است. برایم خیلی جذاب و وسوسهانگیز بود که بتوانم این حماسهها را در کارهایم نشان بدهم.
تقریباً نوشتن فیلمنامه سریال سیمرغ هشت ماه طول کشید. برای نگارش این فیلمنامه با بسیاری از همرزمهای شهید شیرودی و شهید کشوری و مادران هر دو عزیز صحبت و ریز خاطراتشان را جمعآوری کردم. در شروع فیلمنامه ابتدا سراغ شهید شیرودی رفتیم و همینطور که نگارش فیلمنامه را ادامه میدادیم، آرام آرام میدیدیم که رد پای فردی به اسم شهید کشوری چقدر در زندگی شهید شیرودی پررنگ میشود. در ادامه ناخودآگاه به سمت خود شهید کشوری رفتیم و متوجه شدیم که یک حلقه دوستی خوبی بین این دو برقرار بوده و این دوستی ارتباطش خیلی عمیق است.
شاید بتوان گفت که بخش زیادی از عقیده شهید شیرودی برگرفته از شهید کشوری بوده است. با پایان نگارش فیلمنامه مقدمات تولید سریال شروع شد. در آن زمان سریال سیمرغ جزء اولین فیلمهایی بود که مستقیماً به شخصیتهای واقعی جنگ میپرداخت. به اعتقاد من یکی از ویژگیهای سریال سیمرغ همین بود که توانست این تابو را بشکند که اگر تحقیقات ما درست باشد، میتوانیم در مورد شخصیتهای جنگ فیلم بسازیم.
در دهه 70 هنوز خیلی به تاریخ جنگ نزدیک بودیم و رغبت چندانی برای پرداختن به شخصیتهای جنگ وجود نداشت و بعد از سریال سیمرغ بود که همه گفتند میشود در مورد شخصیتهای جنگ فیلم ساخت، فیلمی که به شخصیتهای واقعی جنگ بپردازد و خیالپردازی نکند. از همان ابتدا هدف ما این بود که شخصیت واقعی شهید شیرودی و شهید کشوری را بسازیم؛ یعنی جاهایی که ضعف داشتند را هم بگوییم، جاهایی هم که قوی بودند را بسازیم، اینکه چرا یکدفعه شهید شدند را هم مطرح کنیم. معنی شهادت هم همینهاست و باید پروسهای که باعث شده بود که این عزیزان در ارتش نظام شاهنشاهی به چنین انسانهای با اعتقاد و با ارادهای در جنگ تبدیل شوند را به تصویر میکشیدیم و به تصویر کشیدیم. به نظر من این قدم بزرگی بود که «سیمرغ» برداشت.
ما برای ساخت این فیلم نیاز به تدارکات ویژه داشتیم؛ هلیکوپتر، تانک و... میخواستیم. در همین راستا مکاتبهای که خود گروه تلویزیونی شاهد با دفتر حضرت آقا داشتند، مستقیماً خود حضرت آقا یک نامهای داده بودند که هوانیروز همکاری لازم و کامل را داشته باشد. علت اینکه هوانیروز یکدفعه به ما این همه امکانات داد تا ما توانستیم فیلم را به سرانجام برسانیم، همین بود.
شاید در آن برهه پرداختن به شخصیتها و فرماندهان سپاه خیلی راحتتر بوده و اگر این کار را میکردید ممکن بود مسیر رسیدن به امکانات مورد نیازتان تسهیل شود.
نه، نه، اصلا اینگونه نبود. این دستهبندیها اصلا درست نیست و یا حداقل ما در این خصوص چیزی احساس نکردیم. مثلا در زمان جنگ وقتی شهید شیرودی میخواست عملیاتی انجام دهد، عملیاتش مستقیم با بچههای سپاه هماهنگ میشد و خیلی جاها هم بچههای سپاه میگفتند که هلیکوپترهای هوانیوز بیاید و به ما کمک کنند. فارغ از این نوع دستهبندیها برای ما نیت و خلوص آنها اهمیت زیادی داشت و دارد.
خیلی جالب است، این آدمها درجهها را هم از خودشان دور میکردند. شهید شیرودی و شهید کشوری واقعا آدمهایی بودند که بدون درجه پشت هلیکوپتر مینشستند. در روزهای اول جنگ اینها با سه تا هلیکوپتر رفتند و شصت و خردهای تانک را زدند و توانستند شهر پاوه و سر پل ذهاب را آزاد کنند. با این کار مانع پیشروی عراقیها شدند و بعد از آن حضرت امام(ره) به مجموعه هوانیروز پیام دادند و تقدیر کردند.
در این موفقیت شهید شیرودی و شهید کشوری نقش مؤثری داشتند و در همان روز درجههایشان را کنار گذاشتند و یک بسیجی شدند. برای ما اینها بیشتر مهم بود. چون گاهی وقتها میبینید این پروسه برعکس میشود؛ یعنی میبینید یک بسیجی به سمت درجه میرود و یا آن درجه به سمت بسیجی میآید. این امکان وجود داشت و وجود دارد. کما اینکه شما الان میبینید حاجی جبههها را الان با عنوان سردار سرتیپ فلان صدا میزنند. شاید اگر الان شهید همت هم بودند، درجه داشتند و دیگر نمیشد ایشان را حاجی صدا زد. شاید آدمهایی مثل همت، مثل شهید باکری و... واقعا باید میرفتند، چون اینها برای همان زمان بودند.
تصورم این است که آدمی مثل شیرودی باید میرفت، اصلاً ساخته شده بودند برای اینکه در همان موقع سرنوشت مملکت را تغییر بدهند. اینها کسانی بودند که مسیر جنگ و مسیر زندگی مردم را عوض کردند ولی در عوض ما از اینها غافلیم.
چه اتفاقی که در سیمرغ میافتد که مخاطب خودش را پیدا میکند و تاثیرگذار میشود؟
من همیشه فیلمسازیام خیلی دلی بوده و به درک لحظهها خیلی اعتقاد دارم. اگر بتوانید لحظه شهادت فردی را درک کنید و به تصویر بکشید اهمیت دارد. آدمها گاهی وقتها نیاز دارند که به اصطلاح خودشان را ریست کرده و از اول شروع کنند. به نظر من خاصیت هنر هم در زندگی همین است. هنر باید زنگار روح آدمیان را بتراشد و بیرون بریزد. من همیشه با این نگاه به سمت سوژههای خود رفتم و چون کار دلی است بر دلها هم اثر میگذارد. البته در این تاثیرگذاری نباید نقش بازیگران سریال را هم نادیده بگیرید.
اوایل کار ما آقای رضا رویگری را برای شهید شیرودی و آقای خسرو شکیبایی را برای شهید کشوری تست زدیم ولی بنا به دلایلی آقای رویگری و شکیبایی نتوانستند با ما همکاری کنند. انتخاب بازیگر برای ما خیلی سخت شده بود و در نهایت برای نقش شهید شیرودی محمد جوزانی را انتخاب کردیم ولی باز برای بازیگر نقش شهید کشوری بلاتکلیف بودیم، تا اینکه یک روز رفته بودم بهشت زهرا(س) و مزار شهید کشوری را هم بلد نبودم و در مسیر به اینکه چه کسی را انتخاب کنیم، فکر میکردم. در طول مسیر ذهنم به سمت سید جواد هاشمی رفت. در همانجا تماس گرفتم و ایشان گفت که من کانون حر هستم. گفتم همانجا باش تا من بیایم. رفتم و صحبت کردم و پیشنهاد نقش شهید کشوری را به او دادم و سیدجواد هم واقعاً نقش شهید کشوری را خوب بازی کردند. علاوه بر مردم که تا مدتها سیدجواد را با نام شهید کشوری صدا میزدند، مادر خود شهید کشوری خیلی با سیدجواد ارتباط روحی برقرار کرده بود.
آقای قاسمیجامی به عنوان سوال پایانی در حال حاضر دوست دارید فیلم کدام شخصیت دفاع مقدس را بسازید؟
من خیلی دوست داشتم و دارم که درباره شهید باکری یک کاری انجام دهم. البته همه دوست دارند در مورد شهید باکری، شهید همت، شهید زینالدین، شهید بروجردی و سایر فرماندههای جنگ فیلم بسازند. این اسمهای در عرصههای مختلف جامعه و به بهانههای مختلف تکرار میشوند و مردم شناخت اولیه خوبی نسبت به این عزیزان دارند ولی من یک دورهای به خاطر ساخت فیلمهای مستند خیلی درگیر زندگی شهدا بودم. ما شهدای زیادی را داریم که اسمی نیستند ولی کارهایی که کردند، کارهای بزرگی بوده است. من خیلی دوست داشتم که در مورد یکی دو تا از آنها فیلم بسازم، چون اینها آدمهای استثنایی نبودند ولی با نحوه شهادتشان کارهای بزرگی انجام دادند و شایسته است که این کارهای بزرگ به تصویر کشیده شود.