سرویس دریچه: کارگردان متعهد و انقلابی کشورمان، فرجالله سلحشور دعوت حق را لبیک گفت. حلقه وصل ضمن تسلیت فقدان این هنرمند متعهد به جامعه هنری کشور، اقدام به بازنشر مصاحبه این مرحوم با مجله "رمزعبور" که خردادماه سال جاری منتشر شده میکند.
متن گامل این گفتگو در ادامه میآید:
راستش را بخواهید گفتگوی تفصیلی گرفتن با «فرجالله سلحشور» کار آسانی نبود. از طرفی بیماری و شیمیدرمانی باعث شده تا یک ساعت و اندی نشستن و صحبت کردن برای کارگردان بینالمللیترین آثار تلویزیون ایران، خیلی آسان نباشد و از طرف دیگر، باز بودن درب خانهی سادهی خیابان آزادی به روی دوستداران پرشمار «سلحشور» از هر طیف و قشر ومسئولیت و شغلی و در هر زمانی از اوقات روز، موجب شده بود تا گرفتن یک وقت یکی دو ساعته برای خلوت کردن با او و از گذشته گفتن، دشوار شود. چه آنکه مهمانان سرزده و غیرسرزده، وقتی میرسیدند، نمیشد منتظر پایان این گفتگو بمانند.
بنابراین چارهای جز صبر نبود تا بالاخره با لطف فراوان «قرآنیترین سینماگر ایران» وقت این گفتگو در نخستین روزی که «سلحشور» در دفتر کار خود حاضر شد، مهیا شود. اما باور کنید میارزید. شاید اگر اوضاع جسمی «سلحشور» بر وفق مراد بود، چندین ساعت دیگر این گفتگوی شیرین دربارهی کارنامهی کاری «سلحشور» ادامه پیدا میکرد. آنقدر که ترکیب صراحت همیشگیاش با خاطراتش از انقلاب و جنگ و حوزه هنری و مخملبافها و نوریزادها و سریالهایی که ساخته، شیرین بود و بکر. اما همین یک ساعت و اندی هم تجربهی به غایت شیرینی بود. مخصوصاً که با ذکری از سریال حضرت موسی، این گفتگو عاقبت به خیر شد. بهتر است به جای توصیف کردن، خودتان تجربه کنید. متن زیر مشروح گفتگوی ماهنامهی رمز عبور با «فرج الله سلشحور» است:
برای بچهها قصههای قرآن را میگفتم...
آقای سلحشور! از سالهای پیش از انقلاب شروع کنیم. چند نقل راجع به شما از قبل از انقلاب وجود دارد. یکی حضورتان در مساجد و کارهای فرهنگی و برگزاری تئاتر و ... است. یکی را هم بیشتر منتقدین شما بدان استناد میکنند و میگویند آقای سلحشور یکی از کسانی بود که سینما آتش میزد. با توجه به فضای شبهروشنفکرانهی تئاتر و سینمای پیش از انقلاب، چه شد که با آن صبغهی مذهبی، جذب فعالیتهای فرهنگی مثل تئاتر شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فکر میکنم دوازده سیزده سال داشتم که روخوانی قرآن را یاد گرفتم. آن موقع مکتب وجود داشت. گاه بعضی از بزرگان در خانهشان برای همسایهها و بچههای محل کلاس میگذاشتند و به آنها قرآن یاد میدادند. قرآن را از دوازده سالگی یاد گرفتم و الحمدلله از همان زمان تا تقریباً چند سال بعد از انقلاب به بچهها قرآن درس میدادم. یکی دیگر از کارهایی که انجام میدادیم این بود که قصههای قرآن را برای بچهها میگفتم و قصهگویی میکردم.
قصهگویی را از همان دوازده سالگی شروع کردید؟
نه، بعدها مسجد جوادالائمه که مطرح و کتابخانهاش دایر و اعضای مسجد زیاد شد، یکی از فعالیتهایم گفتن قصههای قرآنی و قصهی ائمهی معصومین(ع) و یارانشان برای بچهها بود. در همان ایام، مذهبیها در بعضی از مساجد تهران تئاتر کار میکردند. من هم در چندین مسجد فعالیت داشتم. یک بار در مسجد محلمان، مسجد حضرت علیاکبر(ع) در خیابان هاشمی تئاتری گذاشتند و از ما هم دعوت کردند، اما ما نپذیرفتیم، چون تئاتر را شاخهای از هنر مبتذل آن زمان میدانستیم. اما این گروه برای بار دوم تئاتر دیگری به نام «حرّ بن یزید ریاحی» گذاشتند که در آن بازی کردم. چون معتقد بودم مسجد زمین تا آسمان با تئاتر شهر و تالار مولوی و اینها فرق میکند. در این جور جاها کار نمیکردیم.