حلقه وصل: در روزهای گذشته قسمتهای گزینش شده ای از چندین هفته بحث با دین ستیزان را در مورد موضوع تحدی قران کریم خدمت تان تقدیم کردیم. مخالفانی که برخی شان قبلا روحانی بودند و عربی را میتوانستند درس بدهند! برخی دکترای فلسفه داشتند. برخی تخصص در تاریخ و غیره.
اما همه میدانیم که در جهان واقعیت، قران کریم هیچ مثل و مانندی ندارد. انکار این واقعیت بدیهی ، مخالفان را وارد چرخه ای از حماقتها، رذالت ها ، لجاجتها و وقاحتهای بی پایان میکند! مثلا کودکانه ترین حماقتها در اینکه به جای پاسخ تحدی آنرا استهزاء کنند؛ رذالت در اینکه سوال «قران مثل دارد یا ندارد» را تبدیل کنند به اینکه «قران نعوذا بالله ایراد دارد یا ندارد؛ موفق بوده است یا نبوده؛ اسلام جهانی هست یا نیست و ...» یا به جای ارائه نمونه ای مثل قران ، ادعای ابهام در ملاکها و معیارها و نوع داوری کنند؛ لجاجت در اینکه ، تمام کتابها مثل قران بی مثل است! و وقاحت در اینکه عجز تمام انسانها از مثل آوری معجزه نیست! یا پاسخ تحدی قران کریم به عربی ، میشود اتل متل فارسی! یا شعر گوته به آلمانی و غیره!
خود قرآن کریم میفرماید: وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ... نشانه هاى ما را جز هر خائن ناسپاسگزارى انكار نمى كند (لقمان۳۲) وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ ... و جز ستمگران منكر آيات ما نمى شوند (لقمان۴۹) وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الْكَافِرُونَ... و جز كافران [كسى] آيات ما را انكار نمى كند(عنکبوت ۴۷) و نشانیهای دیگر...
مثلا دیدیم که هیچ کدام شان متوجه نبودند (یا نمیخواستند متوجه باشند!) که اصلا قبل از هر چیز ، تکلیف تحدی در زمان خود صدر اسلام چه میشود؟ کدام کتابی وقتی نوشته میشود ، میتواند شبیه هیچ کتابی قبل از خود نباشد؟! تمام کتابهای عالم اساسا در «عالم امثال» هستند. یعنی بر پایه ی نمونه های قبلی (حالا یا ارتقای نمونه های قبلی یا تکرارشان و یا ضعیفتر) و تداوم آنها در آینده اند. که اگر موفق باشند ، نهایتا ممکن است «براساس شباهتهای قبلی» نمونه جدیدی ارائه بدهند و تبدیل به سبکها و مکاتب ادبی ، هنری و یا علمی جدید بشوند...
در عالم هنر و ادبیات نیز تقسیم آثار به سبکها و ژانرهای مختلف دقیقا همین طور است. اما برای اینکه این قسمت از بحث بهتر تببین و باز شود ، به یک نمونه ی دیگر دقت کنیم. (در یادداشت قبلی نمونه ای مربوط به یکی از آیات سوره مبارکه توبه را ، تحت عنوان آیه دیما ، بحث کردیم) نمونه ای که «مسیلمه کذاب» در همان سالهای ابتدایی ارائه داد و حداقل جدی تر از اکثر نمونه های دیگر است. اما از آنجا که قبلا پاسخش داده شده، معمولا امروزه کسی از مخالفان جرات نمیکند حتی اسمش را بیاورد! اما نمونه ی ارائه شده توسط مسیلمه کذاب به هر حال قابل اعتناتر از بسیاری از نمونه های دیگر است. تا جایی که برخی از علمای جهان اسلام معتقدند تحدی به سوره های کوچک موضوعیت ندارد. یعنی باید مثل همان سوره هایی باشد که آیات تحدی در آنها ذکر شده است. (اسرا ، یونس، هود ، طور و بقره) وگرنه به تصور این طیف از مفسرین ، برخی از فضلا ممکن است بتوانند مثل سوره های کوچک را بیاورند.
البته اگر خودمان را جای مخالفان بگذاریم، اگر راست میگویند و میخواهند پاسخ تحدی بدهند، چرا اصلا چهار کتاب مثل قرآن کریم نیاورده اند؟! چرا هیچ وقت جرات نکرده اند مثلا سوره ای مثل بقره و یا آل عمران را بیاورند؟! اما به نظر نگارنده قطعا این ادعای اخیر محل مناقشه جدی ست! حداقل به یک دلیل کاملا بدیهی و واضح! و آن اینکه اگر مخالفین میتوانستند سوره ای مانند سوره های کوچک قران کریم بیاورند ، تا کنون بارها این کار را کرده بودند...
برخی دیگر نیز معتقدند کسی نمیتواند سوره ای مانند قران بیاورد ، زیرا خداوند به اراده ی خود مانع از این کار میشود. یعنی هیچگاه این اراده جدی در مخالفین به وجود نمی آید که مانند قران کریم را بیاورند. شاید این ادعای اخیر نیز در نتیجه ی نهایی موضوع تغییری ایجاد نکند. زیرا اصل مطلب این است که به هر دلیل و دلایلی قران کریم بی مانند است. اما چنین ادعاهایی نیز نشان میدهد که شاید حتی طیفی از متفکرین اسلامی نیز هنوز پی به کنه مطلب تحدی نبرده اند! همین سوء تفاهم ها ست که گاهی این تصور را به وجود آورده که فقط کافران در پی مثل آوری برای قران هستند! به عبارت دیگر ، تصور میکنند که مسلمین و مومنین نه حق دارند در این راستا تلاش کنند و نه اساسا چنین چیزی را خواهان هستند. (که قران بی مثل بماند!) اما با توجه به متن آیات تحدی ، چنین برداشتی را نمیتوان داشت. هیچ یک از مخلوقات خداوند سبحان نمیتوانند این تحدی را پاسخ دهند. چه مومن و چه کافر. حال برویم سراغ همان نمونه یاد شده از مسیلمه کذاب:
در برابر سوره مبارکه کوثر:
«بسم الله الرحمن الرحیم. انا اعطیناک الکوثر. فصل لربک وانحر. ان شانئک هوالابتر.»
گفته شده: «انا اعطیناک الجواهر. فصل لربک و جاهر. ولا تعتمد القول الساحر».
اولا بگذریم که نمونه مذکور بسم الله دارد یا ندارد. (خود بسم الله بسیار مهم است. یعنی آیه ای که بتواند در ابتدای تمام سوره ها بیاید. غیر از یک استثاء)
قطعا شرح و تفسیر سوره مبارکه کوثر نیز به مراتب مفصلتر از این حرفها ست که در اینجا مستقیما به این بحث ورود کنیم. اما اجمالا:
1- در همین کوچکترین سوره قران کریم یک پیشگویی بسیار مهم و مشهور صورت گرفته است. یعنی وعده داده شده که نسل پاک حضرت ختمی مرتبت صلی الله تداوم یافته و زیاد میشود. اما نسل کسی که به پیامبر از این نظر طعنه زده بود ، ابتر و منقرض خواهد شد. و میدانیم که این اتفاق دقیقا افتاده است و از تمام فرزندان و نوادگان این شخص حتی یک نفر نیز نسلش ادامه پیدا نکرده است...
2- قدما تصور میکردند که نطفه کاملا متعلق به مرد است و زن فقط آنرا پرورش میدهد. اگر هم فرزند خیلی وقتها شبیه مادرش میشود ، به این دلیل است که در بدن او رشد و پرورش یافته است. یا نهایتا حتی اگر هم چنین نباشد ، نسل انسان فقط توسط پدر و پسر تداوم می یابد. یعنی اصل خون و رگ و ریشه ی انسانها از پدرشان است و ویژگیهای مادرانه ثانوی ست. اما امروزه با توجه به علم ژنتیک و جنین شناسی میدانیم که اصلا از این خبرها نیست. فرزند (چه دختر و چه پسر) همان قدر ممکن است از پدر ژن به ارث ببرد که از مادر هم. در سوره مبارکه کوثر نیز دقیقا به همین مطلب اشاره شده است. (که نسل پیامبر ص از جانب حضرت بی بی سلام الله تداوم خواهد یافت.)
3- درثانی همین سوره کوچک را میتوان یک تحول بنیادین و اساسی در باورهای اجتماعی دانست. و آن اینکه: «دختر نیز از جهت تداوم نسل هیچ تفاوت خاصی با پسر ندارد.» یعنی فرزندان و سلاله پاک پیامبر صلی الله همان قدر از طرف حضرت بی بی سلام الله تداوم یافته که احتمالا میتوانست توسط پسری متعلق به حضرت ص ادامه یابد. کاملا بدیهی ست که این مبنا چقدر توانسته و میتواند اساس رویکرد و ذهنیت جوامع را تغییر دهد! (که هنوز هم متاسفانه همین باور غلط وجود دارد که نسل تنها از طرف پسر تداوم می یابد!) حال حساب کنید که مثلا کدام یک از جنبشهای فمنیستی توانسته تا به این درجه ، در این راستا تحول ایجاد کرده ، یا مبنای ایجاد تغییر نگرش اساسی قرار گیرد؟! (طبیعتا مشخص است که شرح و تفسیر همین یک نکته نیاز به چندین کتاب روانشناسی و جامعه شناسی و غیره دارد) تا همین مقدار فعلا کافی ست.
حالا از خود بپرسیم که سوره بدلی «جواهر» اصلا چه میخواهد بگوید؟
4- بگذریم از اینکه طرف عمدتا فقط چند کلمه از یک سوره را تغییر داده و جایگزین کرده و تا نود درصد دقیقا از خود آن سوره تقلید کرده است! (این بیشتر تقلب است تا مثل آوری! چون مثلا حافظ از یک غزل خواجو یکی دو مصرع ، یا بیت ، یا تصویر و مضمون را تکرار میکند. که تازه ، آن را هم در اکثر مواقع ارتقاء میدهد.) اما حالا ارفاق کرده و بگذریم؛ از این هم بگذریم که «کوثر» دو هجا دارد و جواهر سه هجا! و یا قسمت آخر (و لا تعتمد القول الساحر) اصلا وزنش شبیه به آیه آخر سوره مبارکه کوثر (ان شانئک هوالبتر) نیست. به هر حال ، ظاهرا ماجرا از این قرار میشود که: به شخصی جواهرات عطا شده است. کدام جواهرات؟ معلوم نیست! (یعنی شخص رسما دارد دروغ میگوید!) اما در سوره مبارکه کوثر دقیقا میدانیم که شأن نزول آن چیست! به علاوه ، مسیلمه کذاب واقعا ادعای پیامبری داشت. و واقعا ادعا داشت که این مزخرفات را خداوند بر او نازل کرده است! (وگرنه هیچ اشکالی ندارد که رسما ادعا میکرد میخواهد پاسخ تحدی قران کریم بدهد!) حالا چرا این خدای واقعی ، دقیقا مثل خدای حضرت ختمی مرتبت ص سوره نازل کرده است؟! خودش قدرت تخیل و نوآوری نداشته؟! (مجددا میخواهم دقت شود که اصل محتوای سوره چقدر و از چند جهت رسما دروغ و کذب است؟! دروغهایی که خود گوینده و مخاطبانش ، همگی متوجه آن هستند!)
5- سپس میگوید «فصل لربک و جاهر» حالا که به تو جواهرات داده شده است ، نماز بخوان و «جهر» کن. یعنی موضوع را آشکار کن. جهر کلمه ای ست متضاد پنهان بودن و سر و اسرار. مثلا در اخبار میشنویم که معتادین متجاهر از سطح شهر جمع آوری شدند. معتاد متجاهر یعنی معتادهایی که جرایم و خلاف شان آشکار است. و تعمد دارند در این عدم تلاش برای پنهانکاری و آشکار کردن خلاف شان. (جهر یعنی سعی و تلاش و تعمد برای آشکار کردن چیزی یا موضوعی. یا عدم تلاش برای پنهان و مخفی نگاه داشتنش) از بار منفی این کلمه (مخصوصا وقتی به صورت اسم فاعل «جاهر» به کار برود) بگذریم؛ به کسی جواهرات داده شده و از او میخواهند به این دلیل نماز بخواند! چرا؟ آیا این فرد این قدر اهل دنیا طلبی و ظواهر است که به خاطر جواهرات باید نماز بخواند؟! این یک توصیه اخلاقی ست ، یا یک افتضاح در راستای ترویج دنیا طلبی؟! چرا این آدم باید راه بیفتد و این جواهراتش را آشکار کند؟! مانکن و مدل است یا پیامبر؟! از این هم بگذیم...
6- به کسی جواهرات عطا شده است. آیا این جواهرات قیمتی و فوق العاده است؟ اگر آری ، شما به کسی جواهرات نفیس و فوق العاده قیمتی بدهید ، نخستین توصیه تان به او چیست؟ مگر نه اینکه از او خواهید خواست مواظب باشد و احتیاط کند و آن جواهرات را در جایی مطمئن نگهداری کند؟! بگذریم از اینکه به کسی جواهرات داده شده و از او خواسته اند آنها را آشکار کرده و مثلا فخرفروشی کند! و به خاطر مال دنیا نماز بخواند! حالا چرا سفارش شده آنها را «جاهر» کند؟! چیزی که بناست جاهر باشد ، قاعدتا حفاظ و گاوصندوق و بادیگارد و ... ندارد! (بلکه اگر هم مثلا قبلا داشته ، الان دستور به جهر و کنار گذاشتن آنها داده شده است!) آیا این جواهرات این قدر بی ارزش بوده است؟ بدلی بوده است؟! اگر بله ، پس چرا قبلا گفته به خاطر یک مشت جواهرات بی ارزش (که نیازی نیست مواظب شان بود و در جای امنی نگهداری شوند!) طرف نماز بخواند؟!
اما «ونحر» در سوره مبارکه کوثر دقیقا برعکس است! با قربانی دادن نیز موضوع برای مردم روشن میشود ، اما هیچکدام از این مشکلات مضحک پیش نمی آید! نماز و قربانی کردن هر دو از عبادات هستند. اما نماز و «جاهر» کردن جواهرات چه ربطی به هم دارند؟ طرف چطور هم نماز بخواند و هم جواهرات خودش را آشکار کند؟! (یکی از جنس عبادات است و دیگری چیزی مثل تفاخر)
7- از تمام اینها گذشته (فرض کنیم شاید بتوان برای هرکدام شان توضیحی آورد) حالا ماجرای این ساحر و جادوگر چیست؟! این جادوگر یک دفعه آخر داستان از کجا پیدایش شد؟ چه ربطی به آن جواهرات و نماز و غیره داشت؟! چه ربطی به این داشت که آن جواهرات را طرف «جهر» کند!؟ قبلا طرف به کدام جادوگری اعتماد کرده بود که حالا نباید بکند؟ اینجا داستان تمام شده ، یا تازه شروع نشده در نطفه خفه شده و رهایش کرده اند؟! اعتماد نکردن به یک جادوگر چه توضیحی در مورد جواهرات و نماز و جهر و غیره میدهد؟! جواهرات گرفته ایم و نماز بخوانیم و آنها را آشکار کنیم که چه بشود؟! مثل این میماند که آخر یک داستان یا یک فیلم و سریال ، تازه معمای یک قتل شروع شود!
8- میخواهیم دقت شود که وقتی کسی تلاش کرده یک نمونه ی جدی بیاورد و اتفاقا در ظاهر و برخورد اولیه ، آن نمونه شبیه نیز به نظر میرسد (گذشته از اینکه ثابت میشود در باطن چه افتضاحاتی درست شده) مخاطب تازه متوجه بسیاری از نکات و ظرایف سوره اصلی میشود!
در سوره مبارکه کوثر ، ابتدا یک گزاره خبری را داریم. خبر از اینکه به پیامبر «کوثر» عطا شده است. سپس یک گزاره امری داریم؛ دستور به نماز خواندن و قربانی کردن. سپس خبری مبنی بر پیشگویی ابتر شدن رقیب. وقتی میفرماید «فصل لربک وانحر» یعنی به خاطر این کوثری که به تو عطا شده نماز بخوان و خدا را شکر کن. (پس متوجه میشویم که این «کوثر» چقدر اهمیت دارد! و دیگران نیز باید توسط دریافت قربانی پی به این موضوع مهم ببرند. اما اینجا میگوید به تو جواهرات داده شده و آنها را «جهر» کن! نه پنهان و مواظبت!) سپس قربانی بده. یعنی بین مردم قربانی پخش کن که دیگران هم مطلع شوند تو چقدر بابت این «کوثر» خدا را شاکری. سپس اشاره به ابتر بودن یک رقیب. یعنی همین واژه «ابتر» تمام داستان را روشن میکند! و مخاطب متوجه میشود این «کوثر» دقیقا به همین ماجرای نسل و فرزند ارتباط دارد. یعنی خود سوره خودش را معنی و تفسیر میکند...
(تمام سوره های قرآن کریم همین ویژگی را دارند. جهانی خود بسنده و کامل! برای همین کمترین حد تحدی یک سوره تعیین شده...)
9- از تمام اینها گذشته ، در قران داستان بسیاری از پیامبران ذکر شده است. اما داستان خود رسول اکرم ص کجاست؟ همین پرسش ، کلید واژه ی درک بسیاری از آیات قران کریم است. از آیات بسیاری از سوره احزاب و توبه و مائده و ... دیگر سوره ها گرفته تا «مسد» و سوره مبارکه کوثر. سوره مبارکه کوثر تماما مربوط میشود به داستان زندگی خود حضرت رسول اکرم ص و نسل او. سوره مسد نیز که از کوچکترین سوره های قران کریم به شمار می آید ، همین طور است. اما مربوط میشود به فرعون و نمرودهای داستان زندگی پیامبر! یعنی دشمنان آن حضرت و ابولهب ، عموی کافر پیامبر ص!
10 – یکبار دیگر و با دقت بیشتر ، رئوس مطالب را مرور کنیم: کمترین حد تحدی آوردن یک سوره است. قاعدتا معلوم است که مخاطبان و مخصوصا مخالفان ، نخست از سوره های کوچکتر آغاز کرده و تلاش خواهند کرد مثل شان را بیاورند. سوره کوثر (و سپس نمونه هایی چون «مسد») کوچکترین سوره ی قران کریم است. در سوره مسد داستان دشمنان پیامبر ص ذکر شده. دشمنی که اتفاقا عموی پیامبر ص نیز بوده است. (عمویی که قطعا نمیتواند نعوذا بالله جزو اهل بیت محسوب شود!) اما در سوره مبارکه کوثر دقیقا برعکس است. صراحتا یعنی اینکه ، کوچکترین سوره قران کریم (که طبیعتا و قاعدتا از نظر تحدی هم که شده ، یکی از مطرح ترین سوره های قران کریم است) اختصاص به دختر رسول اکرم ص داشته و آن هم صراحت به اینکه ، تداوم نسل ایشان از جانب همین دختر خواهد بود. (با طرح این پیشگویی ، مسلمین بیشتر درگیر این مطلب میشوند!) ضمنا ایجاد یک تحول بنیادین در باورهای اجتماعی ، در مورد تداوم نسل توسط دختر. (موضوعی که سوره مبارکه «کوثر» را برای حداقل نیمی از افراد جامعه بسیار مهم خواهد کرد!) سپس همین مطالب را پیوند بزنید به موضوع تشیع و امامت و اهل بیت علیهما سلام و آیات تطهیر و موضوع عایشه همسر پیامبر و ... غیره. آیا یک دفعه جهانی از معنا مقابل تان باز نمیشود؟! آیا نخستین مطلبی که مثلا مخالفان اسلام (دقیقا به واسطه همین تحدی قران) با آن برخورد خواهند کرد ، همین موضوع «کوثر» و بی بی سلام الله و اهل بیت و ... تشیع نخواهد بود!؟ (مخصوصا وقتی مقایسه شود با باقی آیاتی که در مورد همسران پیامبر ص است...)
11- عرض شد که اگر بخواهیم وارد شرح و تفسیر گوشه هایی از سوره مبارکه کوثر شویم ، بحث بسیار مفصلتر از این حرفها ست. (اصلا موضوع خود «کوثر» و بهشت و ...) فقط خداوند سبحان میداند که در همین سوره ی کوچک سه آیه ای (به اضافه بسم الله) چه خبر است! (حضرت بی بی سلام الله «حجت الله علی الحجج» است! یعنی همان طور که ائمه اطهار علیهما سلام بر مردم حجت هستند ، حضرت صدیقه طاهره سلام الله بر ائمه ع حجت است! عظمت چنین مطلبی را چگونه میتوان درک کرد؟!) اما بحث اصلی ما چیز دیگری ست...
موضوع اصلی ما در اینجا استقلال و «خودبسنگی» جهان آفرینش هنری ست. در سوره مبارکه کوثر ، نخستین شرح و تفسیر هر آیه ای ، خود آیات دیگر همین سوره است. از ابتدا با «کوثر» آغاز شده و نهایتا با کلمه «ابتر» از تمام داستان سوره رمزگشایی میشود. (این موضوع در سوره مبارکه قدر نیز در خلال همان بحثهای قبلی با مخالفان مطرح شده بود...) اما در نمونه ی بدلی دقیقا برعکس است! مردک آخر سوره تازه یک موضوع کاملا بی ربط را مطرح میکند! یعنی اشاره به یک جادوگر غیر قابل اعتماد! انگار دقیقا دچار روند و فرآیندی برعکس شده است! روندی از وحدت به سمت پریشانی؛ از روشنی به سمت تاریکی و ابهام؛ (از «یخرجونهم من الظلمات الی النور ... » تا «یخرجونهم من النور الی الظلمات...»)
12- 1- از آنجا که فرصت شرح و بسط بیشتر نیست ، در انتهای همین بخش برخی از ویژگیهای قران کریم را یادآور میشویم.
قرآن کریم کتابی ست با حداقل لغات و حداکثر مفاهیم و تاویل پذیری ها. تا جایی که غیر از کلمات محدود ، حتی برخی از جملات و تعابیر نیز بارها تکرار شده است...
12- 2- رمز گشایی یک اثر (که مثلا با یکی از خطوط باستانی نوشته شده باشد) مبتنی بر تکرار حروف و کلمات و جملات است. مثلا بیشترین حروف تکرار شده را مساوی با الف میگیرند. سپس «او» سپس «ای» سپس «م» و الی آخر. در مرحله بعدی همین حروف را با توجه به شکل و نوع تلفظ شان (حروف حلقی و غیره) گمانه زنی میکنند. (البته این اشکال حروف با فرض این است که انسان آنها را نگاشته باشد. در غیر این صورت باید تکرار کلمات را مبنا قرار داد و ...) یا بیشترین افعال را «است» و «هست» «شد» و غیره فرض میکنند. سپس جایگذاری کرده و امتحان میکنند. تا نخستین حروف و کلمات پیدا شود. و در آخرین مرحله با استفاده از همین کلمات اولیه کل متن را رمز گشایی میکنند و میخوانند.
12- 3- قران کریم با توجه با همین مختصر اشاره های مذکور ، با توجه به ظرفیت تاویل پذیری آن، گویی کتاب رمز آفرینش و کد کائنات است! (استفاده از کمترین لغات در بیشترین موضوعات!)
12- 4- اما همین کتاب مثلا هنگامی که قوانین و احکام را توضیح میدهد ، در حداکثر روشنی و بدون ابهام است. (صریح و قاطع حکم داده و ابعاد و جوانب آنرا ذکر میفرماید...)
12- 5- هر اثر ادبی و هنری نیز نهایتا مجموعه ای از نمادها و علائم و نشانه ها است. چه کلمات متن یک شعر و داستان ... (خط خودش یک جور زبان نمادین است) و چه قابها و سکانسهای یک فیلم. پس خواندن یک شعر یا دیدن یک فیلم نیز نوعی از همین رمزگشایی ها ست...
12- 6- تحدی قران کریم به «مثل آوری» دعوت به خود نور و آگاهی ست. چرا که ذهن ما انسان ها نیز بر اساس تقسیم بندی موجودات (بر اساس شباهتها و مثل بودن ها ... یا تفاوتها) جهان را مورد شناسایی قرار میدهد...
نکات یادشده انشالله کم تا زیاد ، در ادامه مباحث بیشتر توضیح داده میشوند.
***
ویژگیهای یاد شده ، یکی از نخستین شروط و اولویتهای هرگونه آفرینش ادبی و هنری ست. یک اثر وقتی میتواند عنوان «آفرینش هنری و ادبی» را یدک بکشد که استقلال و «خودبسندگی» داشته باشد. یعنی بتواند جهانی دوباره را شکل داده و جان ببخشد. خود اثر باید بتواند خودش را تعریف و روشن کند. در سبک شناسی و مکاتب ادبی و هنری و «ژانرشناسی» و غیره نیز ، وقتی یک اثر واقعا در یک سبک و ژانر تعریف میشود که بتواند شاخصه ها و ویژگیهای اصلی همان مکتب ادبی و هنری و ژانر را روشن کرده و تفسیر کند. همان طور که هزار بلاتشبیه ، سوره ها و آیات قران کریم نیز دقیقا همین ویژگی را دارند.
فی المثال در مورد روند و نوع طرح حکایات مربوط به حضرت موسی ع و قوم بنی اسرائیل در قرآن کریم نیز تاکنون نکات فراوانی توسط مفسرین و پژوشگران قرآنی و دینی مطرح شده است. اگر فرصت بود به گوشه هایی از آنها بپردازیم (مخصوصا اگر فرصت بود به ادعیه و دعاهای ائمه اطهار ع نیز اشاره کنیم) میدیدیم که اگرچه هربار که حکایتی در این موارد ذکر میشود ، درعین حالی که یک حکایت مستقل و کامل است ، چطور داستان ها و حکایات دیگر را روشن کرده و بسط و گسترش میدهد. آن وقت تازه متوجه میشدیم که قران کریم فقط یک داستان را در بخشهای مختلف تقسیم نکرده است. بلکه هربار ، در هر کدام از این موارد ، ضمن اینکه داستان کلی را در عین استقلال خودشان نقل میکند و تفسیر میفرماید ، یک داستان کلی دیگر را نیز روشن میکنند! داستان خالق و مخلوق؛ داستان توحید و کثرت. داستان خدا و انسان و آفرینش. بگذریم ...
قرآن کریم کلام خداوند است. آن هم دقیقا خود کلمات خداوند سبحان. (نه مثل انجیل، نقل قول آنها توسط پیامبر یا راویان دیگر!) خداوندی که «لیس کمثله شیء» است. و حالا تحدی میدهد که خود این کلام الله نیز «مثل» ندارد! خداوندی که خالق این جهان است. جهان ما هم مثل دنیای آفرینش های ادبی و هنری جهان «امثال» است. و دقیقا در همین جا ست که تفاوتهای دو مقوله ی صنعت و هنر بیشتر آشکار میشود. در جهان واقعیت هر قدر که ریز شویم ، همان طور که هر قدر دور شویم ، باز هم با جزئیات و کلیات بیشتری مواجه میشویم. یعنی جهان از تلسکوپ همان قدر بی انتها به نظر میرسد که در زیر میکروسکوپ! نه آثار هنری میتوانند این ویژگی مثالی و همانندی (یا به قول معروف «فراکتال») را دقیقا محاکات کنند و نه آثار صنعتی.
جهان واقعیت مثلا از ماده و فراماده تشکیل شده است. (جهان فیزیکی و متافیزیکی) ماورالطبیعه و متافیزیک را که فعلا کنار بگذاریم ، جهان ماده نیز تماما از ماده و انرژی درست شده است. تمام مواد از اتمها و مولکولها تشکیل شده اند. پس در این مرحله ، از سیارات و ستارگان عظیم گرفته ، تا دانه های شن و خاک و سنگ و ... مثل هم هستند. سپس مثلا عناصر مواد به فلزات و غیر فلزات و عناصر انتقالی و واسطه تقسیم میشوند. تمام فلزات یک سری ویژگیهای مشابه یکدیگر دارند و غیر فلزات یک سری. یا تقسیم شدن به حالتهای گاز و مایع و جامد...
سپس برخی از موجودات جاندار محسوب میشوند. تمام جانداران از سلول درست شده اند. (بگذریم از استثاء ویروسها) سپس تک سلولیها را داریم و چند سلولیها را. سپس گیاهان و قارچها و باکتریها و آمیب ها و ... تا جانوران مهره دار و بی مهرگان. (ماهیها ، پرندگان ، خزندگان و ... تا پستانداران) پس میبینیم که جهان پدیده ها جهان «امثال» است. علم یعنی توانایی تقسیم پدیده ها و موجودات براساس همین مشابهت ها و تفاوتها. سپس رسیدن به یک شجره و چارچوب و قفسه و ... برای تقسیم بندی. که بتوانیم هر پدیده یا موجودی را در قفسه ی خودش بگذاریم. پس ملاحظه میکنید که ثمره ی نهایی علم و دانش نیز نهایتا پی بردن به همین «جهان امثال» و بر این اساس، رسیدن به تقسیم بندی موجودات و علوم است...
انسان نیز موجودی جهان شناس و جهاندار و جهان ساز است. در مرحله ی جهان سازی صنعت را داریم و هنر را. اما وقتی وارد جزئیات یک فرش شویم، نهایتا به «گره» ها میرسیم. (بیشتر از این ریز بشویم ، ربطی به هنر فرش بافی ندارد) یا در ساختار یک ساعت و یک اتومبیل ، نهایتا به پیچ و مهره ها و فنرها میرسیم. مثلا در صنعت شما نمیتوانید از اتم و مولکول آغاز کنید و به ساخت یک قطار برسید. فعلا هیچ مهندس و تکنسین و صنعتگری نمیتواند الکترون و پروتون و اتم و مولکول بسازد. (همین جا اشاره کنیم که تکنولوژی نانو دقیقا در همین راستا ست که بسیار اهمیت دارد!) در پزشکی و زیست شناسی نیز کسی نمیتواند از ساخت پروتئین ها آغاز کند. پزشکان عموما با «بافت» و «اندامها» کار دارند. یک قلب مصنوعی از سلولها ساخته نمیشود. بلکه کارکرد یک اندام به نام قلب را بازسازی میکند. (و «سلولهای بنیادی» نیز دقیقا به همین دیل بسیار مهم است. شاید آینده علم را همین تکنولوژی نانو و سلولهای بنیادی رقم بزند!) الغرض ، ما نمیتوانیم ساخت یک آپارتمان ، یا پل معلق ، یا اتومبیل و غیره را از ساخت الکترون و پروتون آغاز کنیم. اما در فرایند آفرینش هنری ممکن است مثلا یک انیماتور و کارتون ساز ، جهان سازی را خودش از اول شروع کند!
این مطلب اخیر ، همان نکته ی کلیدی تداوم بحث ما خواهد بود. قران کریم یک اثر هنری نیست، بلکه نباء و خبر است. (خبر و متن ادبی در عالم نویسندگی از دو جنس کاملا متفاوت هستند) اما در اوج بلاغت و فصاحت و زیبایی ست. یعنی خبر در اوج و اعجاز هنری و هنر در اوج اعجاز خبری...
در این «عالم امثال» ادبی و هنری ، کلیات همان قدر مهم هستند که جزئیات اهمیت فوق العاده دارند. یک هنرمند فیلم ساز یک شخصیت را تماما باید از صفر شروع کند و بسازد. هرچند که در فرایند محاکات خودش از طبیعت (عالم امثال) سازواره هایی را بتواند از جهان به عاریت بگیرد. (و یا به عبارت دقیقتر «بازسازی» شان کند) بنابراین حالا میتوانیم به آخرین گزاره ی مورد نظرمان برسیم: خلاقیت و آفرینش هنری ، یعنی تلاش برای «مثل آوردن». از مثل یک «شخصیت» و قهرمان گرفته تا مثل یک جامعه و جهان. قهرمان ، جامعه ، یا جهانی که «خواست» «آرزو» «آرمان» و «رویای» یک هنرمند است...
صنعت یعنی تلاش برای بهتر کردن همین جهان. اما هنر یعنی تلاش برای ساختن جهانی دیگر. برای همین ، یک اثر ادبی و هنری واقعی نیز از «جرقه» یک ایده و نبوغ آغاز میشود. (دقیقا مثل جهان واقعیت که از مهبانگ آغاز شده است.) سپس باید خود این جهان هنری «امثال» خودش را کشف کند و بسازد. در جهان ادبیات همه چیز نهایتا به کلمه میرسد. کلمات میشوند همان اتم های این جهان ادبی. در غیر آثار ادبی نیز ماجرا همین است. یعنی در آخرین مراحل تمام جزئیات ، باید به یک «کلمه» برسیم. در غیر این صورت هیچ معنایی در هیچ یک از آثار ادبی و هنری وجود نخواهد داشت. و اثر ادبی و هنری تبدیل خواهند شد به یکی از اشیا و پدیده های همین جهان واقعی. یک نقاشی بی مفهوم ، فقط یک مقدار رنگ است که روی یک کاغذ ریخته شده. یک اثر موسیقی نیز در صورت از دست دادن بار معنایی و احساسی خود میتواند تبدیل به یک پدیده ی صرفا صوتی شود.
چیزی که اینجا یک اثر را تبدیل به اثر هنری میکند ، همان به کار گیری اصول زیبایی شناسی (به قول غربیها «علم استاتیک» ) ست. زیبایی شناسی را میتوان در این کلمات خلاصه کرد: تقارن... تکرار... توالی... تشابه... تساوی... تناسب ، تا ... نهایتا توازن و اعتدال. به عنوان مثال اگر یک خط یا یک صفحه فرضی را درست از وسط یک گل یا تصویر یک انسان و یک ببر عبور دهیم ، میبینیم که در دو طرف این صفحه یا خط تقارن ، دقیقا هر چیزی سمت چپ است در سمت راست نیز تکرار شده است. گلبرگها ، چشمها و گوشها و غیره. در هنر مثلا میتوان کاشیکاری ایرانی یا فرش را مثال زد. فرش های ایرانی از تکرار دو ، یا چهار ، یا هشت و یا حتی شانزده و سی و دو و ... یک بخش به وجود می آیند. در آینه کاری نیز همین قواعد را داریم. این به زبان ساده یعنی همان تلاش و درک قاعده «مثل آوری». مثلا دلیل زیبایی یک گل همین است که «مثل هر کدام از گلبرگها» دقیقا در کنار هم به صورت مشابه و متوالی و متقابل و متقارن و متناسب و ... تکرار میشوند. گلی که پژمرده میشود و طاووسی و ببری که میمیرند ، این تناسبات و تقارنها اندک اندک از بین میرود...
در مراحل بعدی ، حروف در کلمه معنی دار میشوند و کلمه در جمله معنای اصلی خود را پیدا میکند و جملات در پارگراف ها و آنها نیز نهایتا در متن ها. (همان طور که در قران کریم نیز بلاتشبیه ، تحدی به حروف و کلمات و آیه ها معنایی ندارند. مجموع کلمات آیه ها را میسازند و مجموع آیات یک سوره را. و هر سوره یک جهان جداگانه را. جهانی که با جهان های هریک از سوره های دیگر ، سلسله وار یکدیگر را معنا میکنند. این میشود اشاره به مضمون همان حدیثی که ، هر یک از آیات را حاوی تمام آیات دیگر میداند...) در عالم «امثال متن ها» نیز مثلا به جای موجودات بی جان و جاندار ، کلمات و جملات و متنهای معمولی را داریم و کلمات و متنهای ادبی و هنری را. مثلا اگر این کلمات موزون و مخیل و مقفا شوند ، تبدیل به شعر میشوند. و در غیر این صورت نثر. و قران کریم در نخستین گام ، نه شعر است و نه نثر ساده ...
و این چنین است که قران کریم کلمات بی مثل و مانند آفریدگاری ست که خودش نیز «لیس کمثله شیء» است...
(چون مقدمات مان طولانی شد ، بخش کوتاه و ابتدایی یک گفتگو را می آوریم)
***
دکتر منصوری: یک کتاب پر از دستور قتل و غارت و سکس با زن شوهر دار و ... (ادامه ی توهین های وقیحانه!) چرا باید کسی مثلش را بیاورد؟! چه ویژگیهایی داره؟! اصلا ... یک آشغال بی ارزشه. شماها اگر شرف داشتید میفهمیدید که دارم چی میگم. محمد با این تحدی مسخره خواسته روی ... سرپوش بزاره. جمع کنید خجالت بکشید بابا!!!
سعیدی: به اعجازهای ادبی و علمی و غیره مفصل اشاره کردیم. (مواردی مثل آسمانی بودن و کلام خدا بودن و غیره را نیز بعد از اینکه فهمیدیم بی مانند است مطرح میکنیم. نه قبلش! وگرنه شما مگر قبول میکنید کلام خدا ست؟!) اما شما اگر با یک کتاب تحدی بدهید ویژگیهای آنرا کسی که میخواهد پاسخ بدهد خودش باید تشخیص بدهد. خواجو باید ملاک تعیین میکرد که بفهمیم شعرش مثل حافظ است؟! الان که معلوم نکرده نمیدانیم که اینها مثل هم هستند؟!
از اینها گذشته ، شما اگر واقعا غیرت و شرف دارید ، حداقل به خاطر پایان دادن به همین مضرات و مواردی که ادعا میکنید ... مثل قران کریم را بیاورید!! مثلش را بیاورید که قران کریم در تحدی شکست بخورد و یکباره با کل اسلام کنار برود!
(آن وقت بروید برای دفاع از شرم و حیا و شرف و یک سری از همین کمبودها... از روابط آزاد جنسی دفاع کنید و برای همجنسگرایی سینه تان را تا ساق جوراب تان پاره!)
برای صدمین بار! موضوع ما مثل داشتن یا نداشتن قران کریم است. نه ایراد داشتن و نداشتن آن!
یعنیفرض کنیم قران کریم نعوذا بالله ایراد دارد. یک سوره ایراد دار مثل همین قران کریم بیاورید! (اینکه میشود به نفع شما! یعنی یک کلام ایراد دار هم نمیتوانید بیاورید؟!)
این را بالاخره میخواهید متوجه شوید؟! یا بنا ست همین طور انشا بافی کنید و از ادب و شعورتان بهره مند شویم؟!
دکتر منصوری: شعور توی نفهم نداری که میخای دور اون کتاب ... جرثومه رذایل انسانی و ... فقط به فکر سکس با حوری و زنبارگی... هاله تقدس بکشی نقد نشه. وگرنه من به خود بی شعورت توهین نکردم. واقعیت را گفتم که شعور نداری. من فقط با به خدمت گرفتن کلمات مناسب و ادبیات سلیس و شیوا و هنری به گوشه ای از فجایع دین شما اشاره کردم جناب نعمت الله!! کسی که آزاد اندیشی را مساوی با ارتداد میدونه و فقط به یک کتاب ایمان داره که اون را هم درست نخونده ... آزادی بیان و هنر چه میفهمه!؟ یک بار اون کتاب ... را خواندی که چند ساعته روی مخ ما رفتی مثل بیارین مثل بیارین؟!!
اصلا اگر این جوریه ، شما مسلمان ها هم ی کتاب مثل شاهنامه فردوسی بیارید! یا مثل بچه آدم خجالت بکش از این همه حرف مفت زدن و جمعش کن این بساط غرقان مرقان رو... حالم به هم خورد...
سعیدی: الان بحث ما آزادی بیان و ادبیات و هنر و ... این حرفها ست؟! از آن طرف هم بنا ست با شاهنامه تحدی بدهید؟! پس ظاهرا این یعنی قبول کرده اید قران کریم بی مثل است! و حالا شما هم میخواهید یک کتاب بی مانند دیگر معرفی کنید. درست است؟ در غیر این صورت احتمالا هنوز هم خودتان متوجه نیستید چه میگویید! چون معنای تحدی به شاهنامه در برابر تحدی قران همین است. متوجه اید؟! (گرچه بعید میدانم!) اما باشد. فعلا ده بیت خدمت شما:
ببین! خوب دقت کن ای آتئیست!
پدرسگ کثافت مگر فحش نیست؟!
کثافت پدرسگ قبیح است و زشت
اراجیف بیخود نباید نوشت
تو که ظاهرا آدمی دکتری
چرا پس اضافی فلان میخوری (یا در نسخه قزوینی: زیادی چرا مفت گ ... ل میخوری)
به نیکی بچرخان زبان در دهان!
حرامی خور زاده ی حیف نان!
نجسخوار بی دین بی آبرو
نگفتم صفات خودت را بگو
تهمتن تبارم قلندر منم
هماورد طوفان و تندر منم
تو که لقمه ی پشم خشم منی
کجا لایق خشم پشم منی؟!
به رک یاوه های رکیکت مناز
مکن روده را از دهانت دراز
اگر مثل دریا نداری نمی
وگر اندکی عاقلی آدمی
میاور همی بر دهان روده باد
مبر بحث را جانب ارتداد!
نشانی ز عنقا ندارد مگس
هنر نزد ایرانیان است و بس
همین مقدار فعلا کافی ست. قبلا بیت اول را برایتان تفسیر کرده ام. در بیت دوم نیز میگوید کلماتی مثل پدرسگ و کثافت زشت هستند. نه اینکه خیال کنیم میگوید ای کثافت! کلمه پدرسگ زشت است. یا ای پدر سگ! «کثافت» حرف زشتی ست. چون در ادامه خود شعر توضیح داده و تاکید میکند که اراجیف بیهوده نباید نوشت. حالا اگر فرصت شد باقی اش را نیز تفسیر میکنیم...
اما آیا دیدید که 14 دقیقه هم طول نکشید ده بیت مثل شاهنامه بیاوریم، نه 14 قرن؟! شاهنامه شعر است و اینها هم شعر است. فارسی ست اینها هم فارسی ست. هر دو مثنوی هستند و هر دو یک وزن دارند و شباهتهای دیگر.
متوجه شدید؟ به سلامت...