حلقه وصل، حسن قنبری// از اتفاقات ویژه نمایش عمومی این روزهای سینمای ایران حضور اثری از رسول صدرعاملی به عنوان فیلمساز در آن است که بر اساس سابقه و کارنامه سینمایی اش اینگونه می توان تصور کرد که تنور اکران در این روزها را بسیار داغ خواهد. صدر عاملی با فیلمی به عنوان سال دوم دانشکده من این روزها بر پرده های نمایش حضور یافته که با نگاهی به عواملش از تهیه تا اجرا ، مخاطب را به سادگی آب خوردن ترغیب به تماشای آن می کند؛ کارگردان که مشخص است ، فیلمنامه اثر را پرویز شهبازی با آن سابقه و کارنامه نوشته است و تصاویرش از لنز دوربین هومن بهمنش عبور کرده اند و یک گروه بازیگری حرفه ای ، با سابقه و جذاب دارد که به این تیم دو بازیگر جوان و مستعد را نیز می توان افزود که با توجه به پیشینه صدرعاملی در انتخاب موشکافانه هنرپیشگان جوانش در اثری درخشان چون من ترانه پانزده سال دارم و معرفی یکی از محبوب ترین و سرآمدترین بانوان هنرپیشه سینما (ترانه علیدوستی) به مخاطب چنین انتظار می رود که همه چیز عالی بوده و مخاطب آماده تماشای یک اثر جذاب و پرکشش است. اما گویی وضع براساس گفته های فوق پیش نخواهد رفت و داستان آشفته فیلم مخاطب را با یکی از معمولی ترین و شاید به نوعی ضعیف ترین آثار سینمایی او مواجه خواهد کرد.
اصلی ترین و بزرگترین نقص و مشکل فیلم که اغلب لحظات و کلمات این یادداشت را به خود اختصاص خواهد داد نقایص متعدد فیلمنامه پرویز شهبازی و در راستای آن به اجرا و تصویر کشیدنش توسط شخص رسول صدرعاملی می باشد. فیلمنامه سال دوم دانشکده من از همان آغاز و پس از سکانس صحیح نخستینش در کمیته انضباطی دانشگاه از نظر دکوپاژ ناگهان دچار ابهام ، گنگی و عدم شخصیت پردازی پرسوناژ ها و حتی محیط قصه اش می شود و در همان گام نخست مخاطب درگیر این سوالات می شود که شخصیت های اصلی قصه (آوا و مهتاب) دانشجوی چه رشته تحصیلی ای هستند که قرار است به اردوی اصفهان بروند ، اردوی اصفهان برای چیست ، تفریحی است یا علمی و اگر علمی است در راستای کدام رشته تحصیلی به اصفهان سفر می شود و این تعداد دانشجوی دختر بر چه اساسی انتخاب شده اند تا لحظه اصلی قصه که قرار است در اصفهان رخ بدهد ایجاد شود؛ همگی این چرایی ها و سوالات ساده نخستین که قرار است کد و اطلاعاتی از قصه را به مخاطب بدهند به سادگی و با بی توجهی رها می شوندو در عوض فیلم به وضعیت مالی و خانواده مهتاب باز هم به صورتی گذرا و سطحی کی پردازد تا به سرعت پیرنگی جدید بر تنه اصلی قصه زده باشد و مسئله نخستین را که به زعم نگارنده این یادداشت احتیاجی به جابجایی لوکیشن و سفر به اصفهان نیست اگر قرار برسنگینی نیمه دوم قصه باشد را می توان کاملا نادیده گرفت و فیلم را به طور کامل در پایتخت مقابل دوربین برد.
از همان لحظه های پیش از سفر مدام تلاش بر تصویر سازی و شخصیت پردازی از فردی به نام نوزاد که مسئول اردو است به میان می اید تا تصویر ذهنی مخاطب از او به سمتی برود که گویی او عامل اصلی جنجال سفر اصفهان است ، اما نوزاد با بازی تکرای ویشکا آسایش هیچ و نقش و تصویری اینچنینی را در طول سفر ایفا نمی کند و هیچ اثری بر تنش های اندک سفر اصفهان ندارد ، کاملا منفعل است و حتی رفتارش مخاطب را از مسئله اصلی که در خصوص او تعریف شده است منحرف می کند که این نقص بازی گرفتن از فیلمنامه نشات گرفته و به کارگردان منتقل شده است تا شخصیت نوزاد هم در حد کلام و زمینه چینی بماند و تاثیری بصری در فیلم نداشته باشد و گفته ها و گمانه زنی های نخستین مهتاب را بی تاثیر جلوه دهد و کارگردان را ناچار کند تا با فاصله زمانی بسیار و بازگشت مجددش به حال نام و مسئله او را مجددا در کمیته انضباطی دانشگاه مطرح کند.
آوا دیگر شخصیت مبهم فیلمنامه است که در ساختار و پردازش های نخستین شخصیت او با مواردی چون اعتیاد و مصرف قرص ، خرید ، خوشگذرانی ، خودروی شخصی ، وضعیت مالی ، شیوه رفتاری با اطرافیانش و... مواجه هستیم که ناگهان با ورود خانواده سنتی او تمام ذهنیت مخاطب به هم می ریزد و با ادامه داستان و ورود لحظاتی از قصه به منزل آوا چالشی جدید از اسرار برای مخاطب آغاز می شود اما همین خانواده سنتی و مذهبی آوا حتی به مرز ساده ترین آرمان ها و سنت های اخلاقی خود نمی رسند ، حال آنکه فیلمنامه نویس همین تضاد و اختلاف خانواده را می توانست دست مایه نخستین و حتی اصلی ترین چالش قصه خود قرار دهد که از این مسئله هم ساده و سطحی می گذرد و شخصیت آوا هم تقریبا تا به پایان نیمه کاره و بی هویت رها می شود.
پرویز شهبازی به عنوان فیلمنامه نویس اثر از همان ابتدا کد هایی را به مخاطب می دهد که تعداد آن ها بسیار هستند و و نوید از آینده ای پر تنش و مخاطره برانگیز در ادامه فیلم می دهند ، رابطه به هم ریخته آوا و علی ، حضور نامی دیگر به نام کیانا ، عدم حضور پدر در خانواده مهتاب ، نوعی شناخت مبهم میان منصور (به عنوان نامزد مهتاب) و آوا و علی و روابط پیچیده در هم تنیده که همگی خبر از نوعی راز در ادامه فیلم می دهند نمونه ای از این کد های داستانی هستند که گره همگی آن ها بدون طرح مسئله و پرداخت به آن باز می شود و از آن ها چیزی جز سکانس های بی دلیل اضافه با دیالوگ های پرگفتار باقی نمی ماند که بی دلیل بر زمان تقریبا طولانی و یکصد دقیقه ای فیلم می افزایند.
یکی دیگر از پیرنگ های مهم مطرح شده در قصه پرویز شهبازی که در ابتدا آن را دقیق و حرفه ای ایجاد می کند و حجم انبوهی از قصه اش را هم معطوف این قضه نگاه می دارد مسئله قرص ها و اعتیاد آواست که این قرصا وارد کوله مهتاب شده اند و پس از رخداد اصلی قصه در شهر اصفهان می تواند خط اصلی قصه را ایجاد کند و تمام نگاه ها و جرائم را به سمت مهتاب بازگرداند اما مسئله قرص و اعتیاد اصلا پیش نمی رود و حتی در نگاه سنتی خانواده آوا به آن به چشم بی آبرویی خانواده از اعتیاد فرزندشان به صورت جدی نگاه نمی شود ، حال آنکه در فیلمنامه و پس از حادثه ایجاد شده برای آوا ما پلیس را در میزانس صدرعاملی می بینیم؛ پس گویی شهبازی قصد این را دارد تا ماجرای قرص ها و اعتیاد را به مهتاب ربط دهد اما ماجرای قرص و پلیس به گونه ای کاملا ساده لوحانه طی سکانس حضور مهتاب در کلانتری و چند دیالوگ کلیشه ای ساده میان او افسر پلیس به کلی به پایان می رسد و رها می شود پس خرده پیرنگ مهم دیگر شهبازی نیز شکل نگرفته رها و پایان می پذیرد تا همچنان با عبور از بخش اعظمی از زمان فیلم قصه اصلی فیلم را ندانیم.
مسئله دیگر و جز نقایص فیلمنامه و کارگردان در شیوه کد دهی های آن ها ، مسئله زمین خوردن و حادثه ایجاد شده برای آوا و دو اینسرت بسته روشویی شکسته شده است که چرایی های بسیاری را دارد و نویسنده آن را به سادگی محض و بدون هماهنگی با کارگردان به عدم مصرف قرص های آوا و یک اتفاق ساده رجوع می دهد اما پس چرا در ادامه و در کلام همه را ظنین به مهتاب می کند و اینکه صدرعاملی و شهبازی هر دو تجربه تماشای یک اثر قدرتمند و مشابه به این سکانس از فیلم شان را به نام جدایی نادر از سیمین دارند؛ در جدایی نادر از سیمین و مسئله ای که برای نادر در درگیری اش با زن (ساره بیات) رخ می دهد مشابه همین مسئله است که برای مهتاب ایجاد شده که پتانسل راز شدن را برای ادامه فیلم دارد که فرهادی در اثر خود بزرگترین رازش را این چنین ساده خلق می کند و شهبازی و صدرعاملی بهترین ایده شان را در پشت پرده و ذهنیت دادن به مخاطب درخصوص رابطه آوا و مهتاب بدل به یک گذر فاجعه آمیز از قصه می کنند.
علی مصفا در نقش پدر آوا عالی پیش می رود و سکانس بازی او در خودروی علی تقریبا تنها نقطه قوت اثر است که تا مسئله شدن پیش می رود و شیوه نگاه او به انگشتر آوا و همزمان دستبند علی و مشابهت سنگ های تزیینی آن ها گویی خبر از گره گشایی و مچ گیری پدر آوا از علی دارد که این سکانس و ایده هم پتانسیل قصه گویی و راز را دارد اما باز هم ناگهانی این پیرنگ و ایده از فیلم و فیلمنامه پاک می شود به طوری که بدل به آخرین سکانس و پلان های جدی حضور مصفا در فیلم می شوند و صدرعاملی و شهبازی تک کاراکتر پر ماجرا و ساختار اثرشان را به سادگی همراه با قصه هایی که می توانند با او بسازند از ماجرا خارج می کنند.
در ادامه یادآوری از جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی به دیگر فیلم موفق او رجوع می کنیم که مشابهت هایی با برخی لحظات فیلم سال دوم دانشکده من دارد؛ در درباره الی سکانس مشترک از بازی ترانه علیدوستی و شهاب حسینی وجود دارد که الی با یک تماس تلفنی با مادرش و ایجاد گره و ابهام ماجرا را وخیم و پیچیده تر می کند ، نخستین پیام صوتی مهتاب به علی که پرده از اشنایی مهتاب و علی بر می دارد همین پتانسیل مسئله شدن را مشابه اثر فرهادی داراست و اگر فیلمنامه نویس هوشمندانه عمل می کرد می توانست قصه پرکشش خلق کند که همچنان نگاهی مظنون وار به مهتاب دارد اما به این مسئله هم آن چنان پرداخت و اقبالی ندارد و به این وسیله فاز دوم قصه خود را که هیچ ارتباطی به نیمه نخست و اولیه اش در فرم و محتوا ندارد آغاز می کند؛ فاز دوم قصه به مسئله خیانت گونه یا نوعی بلندپروازی اجتماعی دوستی نسبت به دوست دیگرش می پردازد ، مهتاب وارد رابطه ای تقریبا عاشقانه و عاطفی با علی شده است اما پس آن حجم از پیرنگ های شکل نگرفته و تصاویر پیشین قصه چه می شود؟ رابطه علی و مهتاب هم مدام بالا و پایین دارد و سر و شکلی منظم به خود نمی گیرد و مخاطب بالاخره نمی داند که علی عاشق مهتاب است یا مهتاب و یا اگر عشقی ایجاد شده و شکل گرفته پس چرا مدام رجوع به آوا صورت می گیرد ، این نگاه سادیستی در آزار بیمار فرو رفته در کما توسط مهتاب با تعریف از وقایع روزانه اش به چه دلیلی است؟ اینکه صادق و راستگو باشی ، خب به سادگی می توان از وضعیت رخ داده سواستفاده را کرد و آوا را بعنوان راس سوم مثلث عاشقانه از ماجرای فیلم حذف کرد.
یکی دیگر از مسائل مهم فیلم کد دهی های مداوم فیلمنامه نویس از تلفن همراه آوا است ، تلفن همراهی که هیچ کس به جز مهتاب به رمز آن دسترسی ندارد و این تلفن همراه پر است از راز ها و تصاویر و اصوات دیده و شنیده نشده آوا که توانایی پیش برد قصه ای اسرارآمیز را دارد اما تلفن همراه هم پس از طرح به سادگی حذف قرص ها و اعتیاد از میان می رود و قصه اش رها می شود و فیلمنامه نویس مجددا قصه پرکشش و رازآلود اولیه اش را رها و به عاشقانه ای شاید الاق مدارانه و سطحی و خاکستری می پردازد و مخاطب را در زمهریر این مسئله باقی می گذارد که چرا برای رسیدن به این عاشقانه مسیری اینچنین مطرح شده است؟
در پایان باید به تنها نکته مثبت فیلم نیز اشاره کرد که همان قدرت همیشگی صدرعاملی در بازی گرفتن از نابازیگران و تازه بازیگرانش است که این توانایی او با قاب های صحیح هومن بهمنش در برخی لحظات هماهنگ می شوند و حداقل صدرعاملی را در بیان تصویری درون شخصیت پر التهاب مهتاب در فاز دوم قصه اش موفق نگاه می دارد. اما نباید از حقیقت کل ماجرا گذشت که سال دوم دانشکده من پتانسیل های یک فیلم سینمایی را ندارد ، تلویزیونی است و حتی در حد و اندازه های یک قسمت 45 دقیقه ای از یک سریال است که به واسطه دیالوگ های طولانی و پیاده روی های متعددش به یکصد دقیقه رسیده است؛ توانایی طرح یک قصه واحد و منسجم را ندارد و در ملغمه ای از چه کنم ها رها می شود و در پایانش نیز وجدان بیدار کارگردان بهت زده از گذشته فیلمش ، ماجرا را ساده لوحانه فیصله و ختم به خیر می کند تا همه چیز به نوعی گل و بلبل بی انجامد و شهبازی که همچنان دغدغه هایی چون مسئله دربندش (درخصوص دختران) را در ذهن دارد به هیچ وجه به دربند نزدیک نمی شود و حتی رازی را هم در حد یک سکانس از عیار14 خود خلق نمی کند و بازنده اصلی این ماجرا است.