حلقه وصل: انقلاب اسلامی با گذشت و سی و چند سال از عمر خود وارد مراحل جدیدی شده است. علاوه بر موضوعاتی که از گذشته در آن مطرح شده بود، مفاهیم تازهای هم وارد ادبیات انقلابی ما شده است. دیگر مستکبر و مستضعف، جنگ، شهادت، یادمان شهدا و... تنها کلمات مشترک ملیمان نیستند. «خودباوری ملی» و «هویت ملی» کلیدواژههای تازهتریست که پرتاب به آنها میپردازد.
رمان «پرتاب» نوشتۀ مهدی صفری بیانگر پویایی انقلاب است، انقلابی که در میانسالی به سر میبرد، هنوز هم چالشها و گفتمانهای جدیدی را فرا روی پویندگانش میگذارد. «پرتاب» از معدود آثاری است که به صنعت موشکی ایران پرداخته است و شخصیت سردار شهید تهرانی مقدم نیز، در بعضی قسمتهای این رمان حضور دارد.
«پرتاب» رمان کمحجمی است که به روزمرههای یک مهندس موشکی که در وزارت دفاع مشغول به کار شده است، میپردازد. در این رمان هم لحن و زبان شخصیت اصلی که نیما، همان مهندس مذکور باشد، هم نحوۀ پیشبرد داستان و هم زاویۀ دید اثر، همه شباهت بسیاری به «خاطرهنویسی» و یا «ثبت وقایع روزمره» دارند. در حقیقت، اولین مواجهۀ ما با داستان و شخصیتهایش، از لحظاتی قبل از شروع یک جلسۀ اداری مهم که بناست به چند و چون ساخت یک موشک و رادار هدفیاب آن بپردازد، آغاز میشود.
بهنام شخصیت اول کتاب است که به تازگی با سپیده ازدواج کرده. آنها هر دو از دانشجویان نخبۀ هوا و فضا هستند. بهنام با یک پیشنهاد کاری خوب در صنعت موشکسازی روبرو میشود و باقی ماجرا. شخصیتهای این کار به تناسب وزن کلی داستان کم هستند. داستان نمیتواند شخصیتهای متعددی داشته باشد. همۀ شخصیتها و در رأس آنها بهنام، بهشدت واقعگرا و شبیه عامۀ مردم هستند. همه، دغدغۀ معاش، اجارهخانه و بهطورکلی رفاه در زندگی را دارند. هیچکدام در استغنای مالی و رفاه صددرصد بهسرنمیبرند. اصلاً هستۀ اولیۀ پذیرش پیشنهاد ساخت موشک برای بهنام، دستمزد خوب آن است.
این همهفهمبودن کار است که میتواند همهخوان بودنش را منجر شود. دوستان دیگر بهنام این پیشنهاد کاری را نمیپذیرند. آنها همچون برخی دولتمردان کشور خود (ایران) معتقدند که این رشتۀ تحصیلی متعلق به کشور دیگری است و ارزش سرمایهگذاری و آزمون و خطا در کشور ما را ندارد.
اما نقدی که بر این داستان وارد است، در کمال توجه و حساسیت نویسنده بر روی محتوا، اتفاقاً بر بخش کوچکی از محتوای داستان برمیگردد. ای کاش داستان پس از پایانبندی صحیح فرمی، که همان پرتاب موشک است، تمام میشد. مشاهدۀ عاقبت خیر و شر داستان «پرتاب» ضرورت فرمی نداشت، پس ای کاش که به دلایل محتوایی هم وارد نمیشد. این که همکلاسیهای بهنام پس از آنکه با بیمهری از کشور مهاجرت کردند و به آغوش ابرخونخوارها رفتند و اینکه بهنام و امثالهم ماندند و چون شهدای هستهای و موشکی مرارتها کشیدند، خود گویای همهچیز است. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مخاطب، خود قدرت تشخیص دارد و سره را از ناسره باز خواهد شناخت و دیگر لزومی به مشاهدۀ عاقبت آنها نبود.
با اینهمه، صفری بی ربط و راه نگفته است و تنها پایان کار برخیها را که به امید نان و نوایی از کشور مهاجرت میکنند، به داستان اضافه کرده است. کسانی که یک عمر برای بیگانه میکوشند و در نهایت چیزی جز روزمرگی نصیبشان نمیشود. از مرحلۀ انسان به یک ربات هوشمند تبدیل میشوند و بزرگترین باختشان در زندگی این است که دست کم خودباوری را نیازمودند و فعل توانستن را حتی در مخیلۀ خود صرف هم نکردند.
در حوزۀ فرم، داستان شکل ساده و یکخطی قابل قبولی دارد. زبان و قلم روایت بسیار ساده است. داستان به شیوۀ کلاسیک روایت میشود. شروع داستان شروع پیرنگ اصلی است و مخاطب را گیج نمیکند. آغاز و پایان و میانه، گره و اوج و فرود دارد. تعلیقهایش بیربط و غیرمرتبط با خط اصلی نیست. شخصیت اضافه ندارد. اگرچه پرداخت شخصیتها میتوانست بیشتر باشد، اما از استاندارد خود هم خارج نشده است. توصیفات پوشش محجوب سپیده در خارج از منزل و آراستگیاش در منزل، جزء المانهای تازۀ سبک زندگی اسلامیست که این سبک رمان به آن ورود پیدا کرده است. ما در داستان مشاهده میکنیم که معیارهای زندگی قهرمان قصه، چقدر با اطرافیان و همکلاسیهایش متفاوت است و دارای چه شاخصههایی است. اینها همه تصمیمگیریهای بعدی شخصیتها را برای ما قابل درکتر میکند و منطق قصه را به ما مینمایاند.
صفری مسیر را بیخطر و آرمانی نشان نداده است؛ از خستگی و بیرمقی هم میگوید. از آنجایی که در شخصیتپردازی از انسانهای محیرالعقول و اسوه و ملکوتی سخن نرفته است، شخصیت اول مثل خیلی از ما جایی در اوج داستان مجبور شرایط و تا حدی پشیمان هم میشود. این سلاح برباری، پشتکار و انگیزهای چون خون مقدس است که راه را برای ادامه باز میکند.