
سرویس معرفی: علیمحمد مؤدب از جمله افرادی است که به طور كل غرق در فرهنگ و دغدغههای فرهنگی است؛ یعنی از هر مسأله و موضوعی یک برداشت فرهنگی دارد. به همین دلیل، مصاحبه با او که این روزها مدیریت مؤسسه فرهنگی «شهرستان ادب» را برعهده دارد و فعالیتهای خوبی را در زمینه ادبیات کلید زده و مدیریت کرده، خالی از لطف نیست.
با آقای مؤدب در دفتر مؤسسه به گفتوگو نشستیم و بحثمان از تأسیس یک مؤسسه فرهنگی آغاز شد و به نحوه کتابخوانی مردم ایران و سریالهای ماهوارهای ترکیهای و کرهای هم رسید. آقای مؤدب ایدههای جالبی هم برای پیادهسازی و ایجاد احساس نیاز به کتابخوانی و مصرف کالای فرهنگی در میان مردم داشت.
گفتوگوی نشریه رمزعبور را با مدیر مؤسسه فرهنگی شهرستان ادب از نظر میگذرانید:
جناب مؤدب! ایده «شهرستان ادب» از کجا شکل گرفت؟
طرح ایجاد این مؤسسه در سال ۸۴ و ۸۵ بیان شد و از همان زمان هم به دنبال اجرایی کردنش بودیم تا بالاخره توانستیم راهاندازیاش کنیم. شهرستان ادب خیلی طبیعی در ذهن من شکل گرفت؛ این رؤیایی بود در زمان دانشجویی من. رفت و آمدهایی داشتم و چندین بار در جشنوارهها شرکت کرده بودم و فضاهای ادبی را دیده بودم و در فضاهای ادبی هم به مقتضای حال و هدفمان رفت و آمدهایی داشتم. به هر حال احساس کردم برای ما انجمنی که کاملاً با ویژگیهای انقلابی سنخیت داشته باشد، نیاز هست؛ برای ما که بیشتر بچههای روستایی بودیم و از دلبستگان تفکر انقلابی و از جانبازان این تفکر بودیم. به هر حال خانوادههای ما در این انقلاب از اول با تمام وجود درگیر شدند. در همان سالهای اول انقلاب در روستاهای دور هم درگیر این انقلاب و آرمانها و جهاد بودند.
شما اصالتاً کجایی هستید؟
من اهل تربت جام هستم؛ یکی از روستاهای تربت جام. از وقتیکه پیام امام را شنیديم، دیگر تمام توان خانوادههای ما دربست در اختیار این تفکر و انقلاب بوده است. برادرهای ما که به جنگ رفتند، ما سنمان به بلوغ جنگی نرسیده بود ولی بعد که رسید، دیگر جنگ تمام شد و ما به آن نرسیدیم. دو برادر بزرگ من جانبازند. پسرخالهها و پسرداییها و... شهید شدند. اینگونه است که ما دلبسته این آرمان بودیم به خاطر طبیعت شیعی و دینیای که داشتیم و همخوانی که این آرمانها با طبیعت ما روستاییها داشت. بعداً هم علاقهمند به ادبیات شدم. ریشه شکلگیری علاقه من به ادبیات هم از سنت سرچشمه میگیرد. برادر بزرگتر من که ایشان هم جانباز هستند، برای مکتبخانهشان سرمشق از دیوان حافظ برمیداشتند. هم خوشخط میشدند و هم مشق مینوشتند. آن دیوان حافظ در خانه ما بود. خیلی کتاب نداشتیم. ولی من آن حافظ را در سنین خیلی پایین خواندم. یک جایی گفتم که حافظ معلم کلاس اول من بود.
خب؛ این توفیقی برای من بود. بالاخره با شکوه و موسیقی شعر حافظ، شعر را شناختیم و آوازهای محلی و آن دوبیتیهایی که در جان و زبان مردم خراسان بود را شنیدیم. من با این فضا و ادبیات بزرگ شدم و توفیق داشتم که در جوانی آثار خیلی از شعرای شاخص را خواندم. دوستی داشتم به نام آقای علیرضا نظری که دانشجوی زابل بود که تابهحال توفیق شکرگزاری از ایشان را نداشتم. ایشان دانشجوی ادبیات بود و خیلی از کارهای ادبیات معاصر را انجام میداد؛ مثلاً خودش شعر میگفت و بسیار اهل ادب بود و اتفاقاً پسر خادم مسجد محله بود. من با او ارتباط داشتم و کتابهای ادبی را از او میگرفتم و میخواندم. از اخوان و نیما و احمد عزیزی و... تا بعضی از بچههای انقلابی؛ همه اینها را میخواندم. بعدها هم کمکم مینوشتم و در دوران دانشجویی هم این نوشتن را ادامه داده و نهایتاً احساس کردم کمکم چیزی در درون من شکل گرفت. پس از چند سال در این زمینه، فهمیدم که فضاهای ادبی کشور جواب حس و حال ما را نمیدهد و یک غربتی در هر کدام از زمینهها احساس میکردیم. من اسمی از جمعهای مختلف نمیبرم؛ چرا که هر کدام خوبیهایی داشتند ولی من بیشتر دوست داشتم با بچههای همصنف خودم جمع شویم.
ما مدتی در کتابفروشی جمع میشدیم یا پاتوق خانگی داشتیم یا در منزل علی داوودی، شاعر افغانستانی جمع میشدیم. کمکم این ایده در من شکل گرفت که ما نیاز بهجایی داریم که ویژگیهای یک پاتوق خوب را داشته باشد و همینطور ویژگیهای دیگر را در حوزه ادبیات. این شد که این خیال و طرح در ذهن ما شکل گرفت و بالاخره توانستیم با تلاش زیاد این ایده را پیاده کنیم که خروجی آن تبدیل به مؤسسه فرهنگی شهرستان ادب شد.
دولت برای انجام این فعالیتهای فرهنگی، مکانهای مشخصی را در نظر گرفته است؛ مثل حوزه هنری سازمان تبلیغات و... که فلسفه وجودیشان به همین دلیل است که از هنرمندان حمایت کنند. چه اتفاقی افتاد که شما دیدید آن سیستم ناکارآمد است و مجبور شدید از یک کانال دیگر وارد بشوید؟
اینکه بگوییم از آن طریق نمیشود کار کرد، اینگونه نیست اما خب ما در زمینههای مختلف، جدیتر بودیم و بسیار پیگیری میکردیم. هر کدام از این نهادها و سازمانها هم ملاکهای خاص خودشان را دارند. حوزه هنری هم در بسیاری از جنبهها خدمت و فعالیت میکند. ما هم به دنبال پیگیری اهداف انقلابی خودمان بودیم. البته در زمینههای مختلف که مثلاً شعر میسرودیم، بعضی سایتهای وابسته به این نهادها، آن شعرها را بازتاب میدادند ولی خود ما وارد نمیشدیم.
وارد نمیشدید یا واردتان نمیکردند؟
به هرحال ما «رمز عبور» را بلد نبودیم. (میخندد) این مسأله طبیعی است که یک نهاد و سازمان وقتی ۲۰ نفر نیرو دارد، دیگر به دنبال افراد جدید نباشد؛ دنبال توسعه سازمان و فعالیتهایش نباشد. مثلاً یک مؤسسه فرهنگی مگر چه تعداد نیرو نیاز دارد؟ از سوی دیگر هم بالاخره عدهای سلایق خودشان رادارند و میخواهند مطابق آن فعالیت کنند. سلایق ما هم مشخص است. بالاخره آنها هم خصوصیاتی داشتند و نمیشد تغییرشان داد ولی وقتی جوانها میآیند، انرژی دارند و میخواهند فعالیتهای نو انجام دهند.
به نظرم خوب است که در هر دههای، پاتوقهای خوب جدیدی شکل بگیرد در کنار پاتوقهای قبلی؛ چرا که باعث میشود با یکدیگر گفتوگو کنند و همدیگر را اصلاح کنند. جریان تازه که شکل بگیرد، جریان قدیمی هم متوجه ایرادات خودش میشود؛ این نقد هم نقد عملی است. گروهی میآید کاری میکند و گروه قبلی میگوید نمیشود. وقتی کار صورت میگیرد، گروه قبلی مطمئناً در خودش شک میکند و تلاش میکند تا ایراداتش را اصلاح کند. این نقد میشود یک نقد جدی، عملی و واقعی. خیلی از بزرگواران هم در فعالیتهای شهرستان ادب حضور داشتند و کارهای زیادی را شروع کردند.
به نظرم شهرستان ادب تأثیر خودش را روی افراد گذاشت. شور جوانی و عشقی که بچههای ما داشتند و کارهایی که کردند، اول توسط بزرگترها گفته میشد که نمیشود! اما بعدها خودشان هم همان اقدامات را انجام دادند و عملی کردند. بعد از یک دهه فعالیت وقتی بیایی جشنوارهها و فعالیتها را نسبت به دهههای قبل تطبیق بدهی، آن وقت کسی که دارد تاریخ فرهنگ ایران را مینویسد، میتواند بگوید فلان فعالیت باعث رونق و ایجاد چه فعالیتی در مرکز پیشین شد. اینها اتفاقات واضحی برای ماست. ما ویژگی خطشکنی داریم؛ به دلیل آن طبیعت جوانی که داریم، یعنی طبیعت خطشکنی و ایدههای نو آوردن و خلاقیت.
شهرستان ادب در حال حاضر بین بچههای حزباللهی بیشتر بهعنوان انتشارات شناخته میشود ولی انگار کار انتشارات، بخش کوچکی از فعالیت شما محسوب میشود. چه فعالیتهای دیگری در زمینه اقدامات فرهنگی دارید؟
بله؛ همینطور است. خب بعضی از بچهها آثار ما را فقط در فضای کتابفروشی میبینند. الحمدلله باسابقه کمی که در انتشارات داریم، یک جایزه از رئیسجمهوری گرفتیم. تراز نشر ما خوب است و حتی ناشر برگزیده نمایشگاه کتاب بودیم. در حوزه آموزش هم میشود با جرأت بگویم که جدیترین مرکز آموزش شاعر جوان کشور، شهرستان ادب است. برنامه آموزشی ما حدود ۱۰۰ نیرو دارد که بچههای شاعر هستند و از همه جای ایران عضو شدند و درستترین خدمات آموزشی را در اختیار دارند. استعدادیابی این افراد از تمام کشور انجام میگیرد؛ یعنی گزینش استعداد میشود به جای گزینش شاعر. چون ممکن است بعضی استعدادها در مناطق محروم رشد خوبی نداشته باشد ولی ما این را جدی میگیریم و رشدش میدهیم.
در راستای عدالت فرهنگی، همه بچههای مناطق مختلف کشور را بهصورت مساوی و عادلانه ارزیابی میکنیم. حالا در سه شکل به اینها خدمات ارائه میشود. بحثهای فرهنگی، آموزش شعر و مبانی و صنعت شعر و... ارائه میشود. حتی بحثهای تفریحی دارند. روزهای نقد تلفنی داریم که بعضی روزها در هفته، آقای ناصر فیض میآیند اینجا ۷-۶ ساعت با بچهها تلفنی صحبت میکند و مشاورههای خاص برحسب استعداد و شخصیت خاص بچهها میدهند. استادان دیگر هم میآیند.
به طور کلی باید بگوییم که انتشارات یکی از بچههای مؤسسه است و الحمدلله چون بسیار خوب کارکرده، به یک نشان مؤثر تبدیل شده است. خیلیها سراغ ما میآیند که آثارشان را چاپ کنیم و ما یک سازگاریهای مؤثر در این زمینه انجام میدهیم؛ چه در شعر چه داستان ولی خود مؤسسه فراتر از انتشارات است. بحث مدرسه رمان یک کار جدی برای تقویت رماننویس هست که کار بینظیری هم هست. من نمونههای خارجی را بررسی کردم. در داخل کشور هم دیدم کسانی که داستاننویسی کار کردند، چگونه پیش رفتهاند. الان اولین دوره آموزش رمان ما در حال برگزاری است. خروجی این دوره هم بچههایی هستند که رمان نوشتند و موفق بودند. ما اصولاً در قالب رمان در کشورمان مشکل داریم و رمان خوب نداریم؛ چه مذهبی و چه داستانیهای دیگر. به طور کلی در حوزه رمان بحران جدی داریم.
چه زمانی کتابهای این رماننویسهای جوان منتشر میشود؟
انشاءالله تا ۶ ماه آینده منتشر خواهند شد؛ البته اگر مجوز بگیرند! چون بعضی داستانها دو سه سال در صف مجوز میمانند.
آقای مؤدب! شهرستان ادب در حوزه بازار چکار کرده است؟ برای اینکه محتاج حمایت نمانید و دخل و خرج کار فرهنگی را دربیاورید، چکار کردید؟
ببینید؛ شما یک زمین سفت و سخت و پر از سنگ دارید که کشت و کار طبیعی در آن خیلی دشوار است. من مثالی میزنم. شما در فضای کنکور یک پدیده غلطی ایجاد کردید که باعث رونق کتاب و کلاس کنکور شد که گردش عظیم و هولناکی ایجاد شده است. من خودم مدیر یک انتشاراتی را دیدم که میگفت من به اندازه تبلیغات تلویزیونی سامسونگ به تلویزیون پول آگهی دادم! خب چه قدرت اقتصاد شگفتی است که با سامسونگ و الجی رقابت میکند؟ آنهم در حوزه بیهودهای مثل کلاس کنکور که چیزی جز بیهودگی نمیشود آن را تعریف کرد. در کل اقتصاد عجیبی دارد. خیلی مفاسد در آن اتفاق میافتد. بیشترین انحرافی هم که دارد، این است که بهترین ساعات عمر جوانان ما را هدر میدهد. جوانی که باید شعر بگوید، ورزش کند، مسجد و جمکران برود، مینشیند و جزوه میخواند.
یعنی با این سبک درس خواندن موافق نیستید؟
با این مدل که قطعاً موافق نیستم. متأسفانه در حال حاضر ارتقا هم پیدا کرده و همان جوانان رفتند در مقطع فوق لیسانس و دکترا درس میخوانند و آنها هم دارند کاسبی میکنند! قطعاً این روش احمقانهای است. ما جوانان بین ۱۶ تا ۲۵ ساله را باید در زمین ورزشی، جمکران، سفر و شب شعر پیدا کنیم اما متأسفانه در هیچ جایی نیست جز گوشه اتاقهای مطالعه آن هم برای مطالعه جزوههای بیهوده که قرار است دو ماه بعد هم یادش برود. این اصلاً علمآموزی نیست؛ بختآزمایی است. این مثالی بود که زدم. همین کنکور زمینهای را فراهم کرده که از آن میلیاردی پول فراهم میشود و اقتصاد میلیاردی گردش میکند اما ما چکار کردهایم؟ در داستان چکار کردیم؟ در شعر چکار کردیم؟ دولت و حاکمیت موظف است زمینهسازی و بسترسازی بکند برای این فعالیتها و بتواند حداقلهایی را برای آن فعالیتها تأمین کند.
دولت باید چکارکند؟
ذهنیتسازی؛ یعنی اینکه ذهنیتسازی وظیفه حاکمیت است. شما الان دهها نیاز دیگر را تعریف کنید مثل کنکور. کنکور اصلاً اینها را از آن جو ادبیات میگیرد. کنکور نیازسازی کاذب میکند. یا مثلاً نیاز فوتبال تعریف میشود؛ یعنی مجموعه حاکمیت پولی را به صدا و سیما میدهد و پدیدهای به اسم فوتبال ایجاد میکند و شما را از کتاب میکند و وقت جوان را صرف سرگرمی میکند. الان بازار کتاب، شاه بازار است؛ یعنی بازار اصلی است. اصلاً آن بازار باید رونق داشته باشد. اگر بخواهیم مقایسه کنیم، راسته کتاب در برابر راسته فوتبال در کجا قرار میگیرد؟ اینها حاشیهای است. حتی خود صدا و سیما به نسبت کتاب بازارهای فرعیاند. نباید رونق داشته باشند.
خب در کشورهای اروپای غربی و امریکا همزمان هم فوتبال قویای وجود دارد و هم شمارگان کتاب بالا است.
دریافت من از این مسأله این است که اگر بخواهیم اولویت بدهیم، اول باید به کتاب اولویت بدهیم بعد به رسانه. این را هم در نظر بگیریم که رسانه به عنوان چیزی که سرگرمی ایجاد میکند، ضرر نمیکند؛ یعنی خوب است که شما یک مجموعه تلویزیونی درست کنید. همین قصههای مجید را من ابتدا کتابش را خوانده بودم و بعد سریالش درست شد ولی اگر قرار باشد بین این دوتا یکی را انتخاب کنم، قطعاً کتاب را انتخاب میکنم. ما باید ببینیم کجا هزینه کنیم بهتر است؛ یعنی کاری کنیم که مردم کتاب را بخوانند یا سریال را ببینند؟ به نظر من کتاب بهتر است، چون اصلتر است و خلاقیت ایجاد میکند. من خودم سالها پیش که قصههای مجید را خواندم، خیلی دوست داشتم. بعد هم که سریالش درست شد و الحمدلله سریال خوبی بود، من خیلی جلوتر از سریال ماجرا را میدانستم. حالا در حوزههای دیگر هم همین است. ادبیات نقطه مشترک همه کتابخانههاست. اگر کسی رشته دیگری بخواند، سر از ادبیات هم درمیآورد و اگر ادبیات هم بخواند، با پروژههای دیگر هم سر و کار پیدا میکند.
باید توجه داشته باشید که شما اگر بخواهید مثلاً در صنف پوشاک فعالیت اقتصادی کنید، خب راحت است؛ چون الان نیاز طبیعی است و مدها مشخص هستند. شما راحت میتوانید وارد حوزه خوراک و پوشاک بشوید. زیربناییترین لایهای که در اقتصاد فعالیت میکند، احساس نیاز است و شما در حوزه ادبیات و کتاب احساس نیاز نمیکنید و اگر هم احساس نیاز میکنید، مثلاً احساس نیاز به ترانه میشود یا شاید راجع به فیلمنامه احساس نیاز میشود. حالا شاید بعد وارد داستانی بشود ولی اگر شما این بازار زیربنایی را نداشته باشید، تمام اینها میلنگد. الان صدا و سیما خوب کار میکند ولی وقتی ادبیات داستانی پشت سر تلویزیون نایستد، تلویزیون پوچی خواهد بود. آن را تحویل میدهید به کار خارجی، ایده خارجی و کپی؛ یعنی من ایده یک سریال خارجی را بدون هیچ تفاوت کامل کپی میکنم و بومی میکنم و در ماه رمضان تحویل شما میدهم. چرا این اتفاق میافتد؟ بعد مجلس هم سر و صدا میکند؟ کجاست خط تولیدی که اینها را حمایت کند؟ قصههای مجید از کجا آمد؟ قصههای مجید خوب است چون از جای خوبی هم شروع کرد و به جای خوبی هم ختم شد. وقتی شما ادبیات داستانی جدیای ندارید، تلویزیونتان هم تلویزیون خوبی نخواهد شد.
چرا کتابهای شبه روشنفکری به چاپ پنجم و ششم میرسد اما کتابهای انقلابی نه؟ چرا طیف حزبالله کمتر کتاب میخواند؟
من به این موضوع باور ندارم؛ چون ما الان از آنها خیلی جلوتریم؛ حتی با همین بازار ناقص. اکثر شعرهای چاپ شده برای بچههای انقلابی است. البته خب طیف خاصی در آنها هستند که کتابخوانتر هستند.
چرا؟ چه چیزی به آنها احساس نیاز میدهد که کتاب بخوانند که از اینطرف به بسیجیها و انقلابیها نمیدهد؟
این را باید از خودشان بپرسید. من چون شبه روشنفکر نیستم، این را نمیدانم ولی یک دلیلش این است که برای آنها تولید ساده است. وقتی ترجمهای وجود دارد، کار تولید میشود. شما الان در تقابل با جریانی قرار گرفتید که کثرت منابعش خیلی زیاد است. الان روزنامهها را ببینید، بیشتر مترجمان در آنها قلم میزنند. آثارشان هم اینجوری است. شما اثری را ترجمه میکنید و از لحاظ فنی هم رشد میکنید. این خیلی جذابیت دارد ولی شما میخواهید قصه بسازید راجع به یک امامزاده مثلاً شاهچراغ. این رمان تمرینی است. نمیتواند از لحاظ فن با فلان رمان پرفروش امریکا برابری بکند. از لحاظ فروش و جذابیتهای سرگرمی هم نمیتواند برابری کند. آنها این را دارند. دسترسی به منابعی دارند که به آنها میرسد. البته الان با وجود سن کمی که بچههای انقلابی دارند، رقابتهای جدیای بینشان برقرار است. مسأله شمارگان را بعداً میشود بررسی کرد؛ چون ما بهعنوان محقق نتوانستیم اینها را بررسی کنیم. در شعر مطمئناً وضع ما بهتر است. شاعران انقلابی ما مخاطبان خاص خودشان را دارند. در داستان هم خوب است ولی مشکل اساسی هنوز هم وجود دارد.
اگر یک جوان انقلابی که استعداد فعالیت فرهنگی دارد، بخواهد کار کند، شما چه پیشنهادی به او ارائه میدهید که این مسیر را ادامه بدهد؟
مسأله این است کسانی که توان دارند، باید آن زیرساخت اساسی را ایجاد کنند؛ یعنی آن بحث مورد نیاز را ما باید برایش فکر کنیم. خود حضرت آقا هم روی این بحث کار میکنند و میخواهند ادبیات و هنر را تبدیل به نیاز کنند و خیلی رسمی و روشن هم گفتند که مصرف فرهنگی باید بالا برود؛ یعنی زیرساخت لازم باید اجرا شود. اینکه میگویید با جوان چکار کنم، من نمیتوانم به یک جوان چیزی بگویم. بله اگر کسی استعدادی دارد او باید با محوریت قرار دادن آن استعداد، جستوجو کند و بگردد و با استادش صحبت کند ولی آن کاری که میشود در حالت کلان اجرا کرد، آن مهم است. در خطابه و در رسانه هم باید این را ایجاد کرد. این زیرساختها را ایجاد کرد و بعد رسانهها هم حمایت کنند تا کتابخوانی احساس نیاز بشود. ما باید انجمنهای خوانندگی داشته باشیم. الان من دیدم که کتابخانهها انجمنهای کتابخوانی دارند؛ مسابقات کتابخوانی دارند. این باعث میشود اینها بهصورت عادت کمکم در لایههای اجتماعی شکل بگیرد که به هر حال دورهم جمع بشوند و کتاب بخوانند. چرا ادارههای ما انجمن خوانندگی و کتابخوانی ندارند؟ اگر یک مجموعه دولتی بخواهد کار خوبی ارائه بدهد، باید روی این کار کند که نیروهایش و اعضای خانواده آنها کتابخوان شوند. اینها باید مراسم کتابخوانی هفتگی و ماهیانه داشته باشند.
خود «نهاد کتابخانههای عمومی» نقش خوبی دارد که این سنت را برپا کند. مساجد ما هم نقش ویژهای باید داشته باشند. الان نویسندگی و شاعری با وجود تمام مشکلات راه خودش را میرود و تولید انجام میگیرد. ما فرصت خوبی داریم که در مساجد کتابخوانی را ترویج بدهیم و فضاهایی به نام مساجد و حسینیهها در این زمینهها بسیار میتوانند کمک کنند. باز فضاهایی برای کتابخوانی کم است. ما باید بیاییم کتابخوانهای حرفهای تربیت کنیم؛ کتابخوانهای حرفهای و کتابباز و کتاب دوست. ما باید این را گسترش کنیم. تولید ما تولید ارزانی است در حالی که تولید صدا و سیما گران است. وقت ما را هم نمیگیرد. در حالی که وقتی میخواهی سریالی را ببینی، باید پول بدهی و ببینی. من اگر بخواهم انتخاب کنم بین اینکه یک کتاب را بخوانم یا یک سریال را ببینم، ممکن است کتاب را انتخاب کنم ولی وقتی یک مجموعه تلویزیونی را بهصورت رایگان به من پیشنهاد میدهی، در حالی که کیفیت بسیار پایینی هم دارد، من دیگر کتاب را انتخاب نمیکنم.
البته ما در وضعیت بحرانیای قرار داریم به خاطر وجود این ماهوارهها که این خدمات را رایگان ارائه میدهند. به هر حال ۱۲۵ کانال فارسیزبان سریال میدهد و صدا و سیما اگر پا به پای آنها نرود، عقب میماند. خب این بیمارگونه است و طبیعی نیست در یک جامعه عادی همچنین اتفاقی نمیافتد که ۱۲۵ کشور دیگر برای آنها محتویات مختلف را سرازیر کند. این وضعیت جنگ نرم است. در این وضعیت بحرانی کار پیچیدهتر است. اگر سریال خوب نگذارند، ممکن است مردم به سراغ ماهواره بروند. در این فضا، کار دشوارتر است و این سختی، نیازمند اتاق فکرهای گستردهتر و جدیتر است. الان همین سنت کتابخوانی میتواند خیلی مؤثر باشد چون مردم بشدت نیازمند این هستند. الان شما بروید ببینید افسردگی و تنهایی در بین خانوادههای شهری مخصوصاً خانمها بسیار زیاد است.
ما میتوانیم با انجمنهای محلی کتابخوانی یک تیر و چند نشان بزنیم؛ یعنی مخاطب را از پای ماهوارهها بلند کنیم و محتوای سالم به آنها بدهیم. آدمهای عمیق و سالمی بشوند و رشد کنند. باید گروههای کتابخوانی داشته باشیم، نویسندگان و شعرا را به محلات ببریم و از نزدیک این نویسندهها و شاعران را ببینند. من رؤیای این را دارم که در یک آپارتمان ۵۰ واحدی باید حتماً اتاق کتابخوانی داشته باشد و از بین آن خانوادهها حتماً ۱۰ نفر بنشینند و کتابی را بگذارند وسط و بخوانند. اینها شدنی است ولی وقتی شدنی میشود که آدمهای خلاق پشتش بایستند. کار سختی نیست. حالا فرض کنید مسجدها بخواهند این فعالیت را انجام بدهند؛ چقدر عالی میشود. ممکن است انجمنهای کتابخوانی آفتهایی هم داشته باشد؛ مثلاً کسی آنجا باشد که سیر مطالعاتی را که به بچهها میدهد، به سمت بدی باشد ولی مسجد بهگونهای است که میتواند جلوی این آفت را بگیرد. باید فکر کنیم که مثلاً من چکار کنم که در مسجدم هر روز کتابخوانی داشته باشيم؟ یعنی خانمها، بچهها و... هر روز براي کتابخوانی بیایند. ما میتوانیم و شدنی است؛ چون این امکانات هست و تجربه موفق هم داریم. مخصوصاً با وجود این امکانات مجازی که شرکتهای فناوری اطلاعات برای ما دارند فراهم میکنند. مردم را میشود خیلی راحت از پای سریالهای ترکیهای و کرهای بلند کرد و کتابخوانشان کرد ولی کسی نیست که به این ایدهها فکر کند و در سطح کلان برایشان برنامهریزی کند.
بعد از آن میتوانیم چند شهرستان را در نظر بگیریم و در هر شهری ۲۰ انجمن را تأمین کنیم. اگر در یک سال این ۲۰ها این کار را انجام بدهند، ما بهراحتی میتوانیم سال دوم در مقیاس بالاتری این کار را انجام دهیم. آن موقع دیگر توپ هم شما را تکان نمیدهد؛ حالا ماهواره هر چقدر میخواهد برنامه بگذارد! شما دیگر زمین بازی را عوض کردهاید ولی کسی دیگر به این فکر نمیکند. شما فقط انفعالی دارید فکر میکنید. آنها هجوم خوبی دارند و اصلاً به ما فرصت فکر کردن نمیدهند. این داستان یک برنامهریزی ساده و تلاش ۴-۳ ساله لازم دارد.