به گزارش حلقه وصل، حالا چند سالی میشود که از اوایل ماه صفر در شهر، شور و غوغا به راه میافتد و زن و مرد، پیر و جوان کوله به دوش، راهی مرز میشوند تا به قافله اربعین بپیوندند. این سفر آنقدر جذاب است که سوژههای نوشتنش تمامی نداشته باشد و حالا حالاها بشود دربارهاش کتاب نوشت. روایتهایی که هرکدام از زاویهای به مقوله پیادهروی اربعین نگاه کرده و گوشهای از تصویر این حرکت بزرگ مردمی را با خوانندگان به اشتراک گذاشتهاند. روایتهایی که خوانندگان را در موقعیت این سفر قرار میدهند و با پای کلمات آنها را راهی این سفر معنوی میکنند. در این مطلب با روایتها یا مستندنگاریهای اربعینی آشنا میشویم. خدا را چه دیدید شاید سال دیگر روایت شما هم به این فهرست اضافه شود!
پادشاهان پیاده / بهزاددانشگر - محمد علیجعفری جعفری و دانشگر همراه با مترجمان انگلیسی و عربی در سفر اربعین عازم نجف و کربلا شدهاند. آنان در این سفر سراغ نسبت افراد و زائران با امام حسین(ع) رفتهاند و خاطراتشان را از زیارت اربعین و شیوه پیوند خوردنشان با اباعبدا...(ع) به رشته تحریر در آوردهاند. در تدوین و نگارش مصاحبه با این افراد سعی بر این شده کمترین دخل و تصرفی در روایتها صورت بگیرد. بهعبارت دیگر مصاحبهها فقط بازنویسی شدهاند، بنابراین زبان هر راوی حفظ شده و با لحن خودش روایت شده است.
برای اینکه حال و هوای کتاب دستمان بیاید بخشی از مصاحبه یک خانم تهرانی را که کارمند بانک است میخوانیم و از سادگی و صمیمت صحبتهایش لذت میبریم: «ماجرای من و امام حسین(ع) فکر کنم از قبل از اینکه به دنیا بیایم شروع شده باشد، الان فقط داریم تمدیدش میکنیم. همینکه مادرمان باردار بود و میرفت توی هیاتها، بعدتر همانجور که داشت گریه میکرد اشک میریخت و به ما شیر میداد، محبت اهلبیت را توی دل ما میگذاشت. همان راه را ما ادامه میدهیم. بچهمان را برمیداریم و میآوریم کربلا که محبت اهلبیت بیفتد توی دلش، امسال من مرخصی زایمان دارم، نُه ماه، دیدم بهترین فرصت است که بتوانم با بچهام بیایم برای پیادهروی. همه میگفتند سختت میشود؛ اما من دیدم بچهام هیچچیزش بالاتر ازحضرت علیاصغر(ع) نیست...» روایت برادهها انتشارات شهید کاظمی ـ که پرکارترین نشر در حوزه روایات اربعینی است ـ با یک تیرِ «روایت برادهها» سه نشان زدهاست. روایت برادهها یک مجموعه سه جلدی درباره اربعین است. نویسنده هر کتاب از زاویه و منظر خاصی به واقعه بزرگ اربعین حسینی(ع) پرداخته است. «او یافت مرا» نخستین دفتر مجموعه روایت برادهها اثر رضا عیوضی است که با بیانی همراه با مزاح و طنز، حال و هوای زائران و مسافرهای مسیر پیادهروی اربعین را به تصویر کشیده است. بخشی از این جلد را با هم بخوانیم: «من خودم به این نتیجه رسیدم که برای رانندگی در شهرهای عراق، تنها بلد بودن دو چیز کافی است: راننده، اول باید نحوه استفاده از گاز، کلاچ، ترمز و فرمان را بلد باشد؛ دوم باید بلد باشد که بوق بزند! حتی بیشتر از این! به جرأت میتوان گفت بوق زدن در فرهنگ رانندگان عراق، از اهمیتی برخوردار است که شاید حتی همان گاز و ترمز و کلاچ و فرمان و... هم آن اهمیت را نداشته باشند و به عبارتی، بوق زدن در عراق نیمی از رانندگی است!» دومین دفتر روایت برادهها، «سید من حسینی» است. در این کتاب، روایتی جذاب و خواندنی از فتح «من» در پیادهروی اربعین به قلم تقی شجاعی به تصویر کشیده شده است. «من جایش پشتِ دندههاست. میانِ سینه. جایی امن. دور از دسترسِ طُفیلیهای خلقت. من اگر دمدست باشد اینور آنور میخورَد. لک برمیدارد. چِرک میشود. مخصوصاً اگر کارَت یدی باشد! حکمتِ اینکه کربلاییها و حسینیها و هیاتیها بر سینه میکوبند همین است. دارند «من» را میکوبند. «من» کوبیده شد میشود حسینی...» سومین دفتر مجموعه روایت برادهها نیز شامل ۲۳ روایت از نویسندگان مختلف است. این وقایع و اتفاقها، حاصل سفر شخصی نویسندگان و مصاحبه آنها با زائران مراسم پیادهروی است. «روبهروی ایوان نجف ایستاده بودم و خیره نگاهش میکردم. دستم را دراز کردم دستش را بگیرم، نبود. دخترمان نبود. ایوان و آسمانِ ایوان دورِ سرم چرخیدند. روی پنجههای پاهایم بلند شدم. خیلی شلوغ بود. هرچه توان داشتم نگاه کردم. هُلم میدادند. فشارم میدادند. بهِم تنه میزدند. نمیدانستم کدام سمتی دنبالِ دخترمان بگردم. از صحن بیرونم راندند. با پای برهنه آمده بودم بیرون و آبخوریهای بیرونِ حرم را نگاه کردم. خواستم دوباره برگردم داخلِ صحن. نگذاشتند. گفتند باید از آنطرف بروم دوباره در صفِ «تَفتیش نِساء» بایستم. داشتم دیوانه میشدم. به این فکر میکردم که وقتی از این سفر برگردم بیدخترمان، چه نگاههایی سوزنوار نشانهام میروند و میسوزانندَم...» موکب رنگیپنگی - بهزاد دانشگر بله، روایتهای اربعینی بهزاد دانشگر و انتشارات عهد مانا تمامی ندارد. دانشگر اینبار سراغ موکب متفاوتی رفته که پر از رنگ و سرزندگی است. کتاب «موکب رنگی پنگی» روایت هنرمندانی است که با کارهای هنری، ارادت خود را به سیدالشهدا(ع) اعلام میکنند. یک موکب کوچک پر از مدادرنگی، پارچهها و کاغذهای رنگی؛ پر از عروسکهای دستساز و کاموا و یونولیت. موکب مخصوص کودکان و خردسالانی که در میان این همه سر و صدا و ازدحام در دنیای خودشان غرق شدهاند. زبان و حال و هوای این کتاب هم مثل محتوایش خودمانی و دلنشین است: «میگویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم میخواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیاش میآید زندگیاش شیرین میشود. من از وقتی امام حسین علیهالسلام را پیداکردم زندگیام شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتلخوانی رفتم. سِنی نداشتم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتلخوانی طول کشید و من هم داشتم گوش میکردم. بعد حس کردم نظرم در مورد عالم عوض شد؛ یعنی حس کردم بهجز امامحسینعلیهالسلام واقعا هیچ چیزی برایم ارزش ندارد...» گلولههای داغ / رضا کشمیری کتاب گلولههای داغ شامل خردهروایتهای طلبهای است که با خواهرزاده ناتوان ذهنیاش همسفر راه کربلا میشود و این همسفر عجیب شخصیت منحصر به فردی است که در طول سفر ماجراهایی طنزآمیز را خلق میکند؛ روایتهایی که در حین خنده، اشک را مهمان چشمانت میکنند؛ مثل همین روایت: «نوبت او شده بود. هر چه منتظر ماندم حرکتی نکرد. لبخند بر صورتش ماسیده بود، سر به زیر انداخته و کاری نمیکرد. گمان کردم ناراحت شده، با حرکات صورت دلیلش را پرسیدم. سرش را بالا آورد و با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت: «لا، لالعب.» نمیخواست بازی کند. گفتم: «بازی کن، لعب زین، خوش!» گفت: «من روی دست شما ضربه نمیزنم!» گفتم: «بازی است اشکال ندارد من روی دست شما زدم حالا نوبت شماست اگر میتوانی بزن!» لبخندش دیگر تمام شده بود با حالت جدی گفت: «انت زائر، زائرالحسینعلیهالسلام.» ازدحام بوسه / نرگس مقصودی ازدحام بوسه، یکی دیگر از روایتهای داستانی است با موضوع پیادهروی اربعین حسینی که نویسنده آن را برپایه نخستین تجربه خود از سفر پیادهروی اربعین منتشر کرده است. نکته جالب توجه در این کتاب، زاویه دید زنانه به اتفاقات اربعین است که شاید برای اولین بار به آنها توجه و روایت میشود. بخشی از صفحات آغازین این کتاب را بخوانیم: «اینکه چقدر طالب و تشنه پیادهروی کربلا بودم باید بگویم؛ صفر از بیست. خداوکیلی من همیشه از این سفر برائت مثبت میجستم، به نظرم سخت و طاقتفرسا بود و سختیاش شیرینی زیارت و شوق یافتن حقیقت را کمرنگ میکرد و از همه مهمتر اِلمانهایی مانند نظافت اعم از دستشویی و حمام، پا روی خط قرمزهای من میگذاشت و موانع فکری بیشتری را میساخت.» موکب آمستردام / بهزاد دانشگر موکب آمستردام، خرده روایتهایی درباره زائرانی است که از اروپا به مقصد زیارت امام حسین پیاده رهسپار شدهاند. بهزاد دانشگر در این کتاب با به تصویر کشیدن عشق زائران امام حسین(ع)، روایتی از تلاش آنان را برای فدا شدن در مسیر سیدالشهدا(ع) برای مخاطبان منعکس میکند. گرچه این انسانها تفاوتهای فردی و فرهنگی زیادی دارند، اما نقطه اشتراکشان - یعنی عشق به امام حسین(ع) - آنقدر پررنگ است که تمام تفاوتها را بپوشاند و تحتالشعاع قرار دهد. مثلاً کافیست بخشی از روایت زهرای بیست و دوساله هلندی را که پرستار است بخوانیم و ببینیم چگونه تمام وقایع زندگیاش را به امام حسین(ع) وصل میکند.
«خیلی چیزهای قشنگی توی این راه دیدم، ولی قشنگترینش روابطی است که آدمها توی این راه باهم دارند. بهطور معمول اگر از شما بپرسم که شما میتوانید روی پتوهایی که اینجاست بخوابید؟ در هلند حتماً میگفتی نه؛ من باید یک تخت تمیز داشته باشم، اما اینجا اینطور نیست. توی صف دستشویی میایستیم. بعضی وقتها غذا هست، بعضی وقتها هم نیست ولی حاضری با دیگران غذایت را نصف کنی. وقتی آب میآوری با دارویت بخوری، قبل از اینکه برسی تمام شده. ارتباطی که با دیگران پیدا میکنی، دوستهای جدیدی که به دست میآوری، همهاش قشنگ است. در تمام طول این سفر کسانی که بهطور معمول اصلاً نمیتوانند باهم کنار بیایند، اینجا سازگار میشوند؛ انگار ما همه باهم فامیل هستیم.» به سفارش مادرم / سید احسان حسینی نسب این کتاب، مجموعه ۲۳ روایت از سفر اربعین احسان حسینینسب است که به سفارش مادرش به این سفر میرود و شرح اتفاقات این سفر را برای مادرش مینویسد. لحن صمیمی و عاطفی راوی، مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد و تمام گفتهها و شنیدهها را برایش مجسم میکند. در مقدمه این کتاب میخوانیم: «مادرم دوست داشت به عراق سفر کند و در هنگامه پیاده روی آدمها حضور داشته باشد و بخشی از تاریخی باشد که این سالها در حال رقم خوردن است. اگرچه بخشی غیرمؤثر و اگرچه بخشی با حضور خود این گردهمایی بزرگ را رونق میدهد؛ اما باشد و به اندازه حضور یک زن پنجاه و چند ساله، این تنور را گرم نگه دارد. من اما دوست نداشتم هیچ وقتی از سال به عراق سفر کنم؛ خاصه در ایام اربعین. اما... مادرم وقتی شنید رفقای عکاسم مرا به این سفر دعوت کردهاند تا با آنها به عراق بیایم و روی عکسهایی که آنها از این سفر میگیرند، چیزی بنویسم، مشتاقتر از همیشه، خواست تا من بهجای او به این سفر بروم.» از این ستون به آن ستون / محمدرضا وحیدزاده راوی این اثر در پیادهروی اربعین، موقعیتهای مختلفی را تجربه و توصیف میکند. او گاه در مقام خادم و گاهی در مقام مهمان، گاه در نقش مسؤول کاروان و گاهی در موقعیت فعال فرهنگی، گاه به عنوان ناظر و گاهی در جایگاه موضوع روایتها حضور دارد. در بخشی از کتاب میخوانیم: «رانندهای که مسیرش میخورد، ما را سوار کرد؛ بعد هم چند مسافر ایرانی دیگر را. از ترکهای کرکوک بود. مسافران جدید هم آذریزبان بودند. خیلی زود با هم ارتباط گرفتند و گرم صحبت شدند؛ اما در اثنای گفتوگو گاهی به مشکل میخوردند. در زبانِ ترکی راننده، واژههای پرکاربردتر عربی بود، در حالی که واژههای متداولترِ زبان آذری مسافران ایرانی، فارسی. اوج این مشکل خودش را در قول و قرارهایشان بر سر مسیر و مقصد و کرایهها نشان داد. هر دو همزبان بودند، اما برخی چیزها را نمیتوانستند به هم بفهمانند»... ستون ۱۴۵۳ / مسلم ناصری کتاب «ستون ۱۴۵۳» در واقع، روایت داستانی است. روایتی سیال از گذشته به حال و از واقعیت تا خیال در بستر پیادهروی اربعین. نام این کتاب برگرفته از آخرین ستون از ستونهای مسیر پیادهروی نجف تا کربلاست که منتهی به حرم سیدالشهدا(ع) میشود و بر این اساس حتی نام کتاب نیز چیزی میان واقعیت و خیال است. چرا که اساسا همچنین ستونی وجود خارجی ندارد و اشارهای است به خود بارگاه حضرت اباعبدا...(ع). در بخشی از کتاب میخوانیم: «دو برادر نگاهی به هم میکنند. گویی میل ندارند چیزی بگویند. گوشیام را درمیآورم و میگویم: «شاید بتوانم با او تماس بگیرم تا زودتر پیدایش کنیم.» وقتی صفحه گوشی را روشن میکنم خم میشوند و با ترس به آن زل میزنند. از آنها شماره میخواهم که عقب عقب میروند و متوجه میشوم که نهتنها از حرفهای من چیزی نمیفهمند بلکه ترسیدهاند.» جوادی کجایی - فاطمه تقیزاده کتاب «جوادی کجایی؟» سفرنامه اربعین است که علاوه بر لحن و محتوای متفاوت، قالب جدیدی نیز دارد. ماجرای سفر چندخانم جوان به کربلا که با ماجراهای طنزآمیزی مواجه میشوند، ماجراهایی که شاید اگر نگاه طنزآمیز نداشته باشی عجیب و بلکه مخوف جلوه کند! این روایتهای طنزآمیز با طراحی صفحات اینستاگرامیطور! به چاپ رسیده است. «مقصدمان شارع العباس بود اما به لطف شانس همایونیمان این بار نیز مسیر اصلی مسدود شد و آواره و سرگردان مسیر فرعی شدیم. در نگاه خسته همهمان، یک «به جان مادرم دیگه نمیتونم راه برم» خاصی بود و هرچه پیش تر میرفتیم، آثار گم شدنمان مشهودتر مینمود.» سفر عشق - رضا احسانی این کتاب شامل خاطرات و حواشی سفر اربعین است که البته جای بخش بازگشت، در آن خالیست! که ممکن است نویسنده قصد داشته مخاطب را در اوج سفر رها کند و فرود را به خواننده بسپارد. حاشیه نگاری های نویسنده که مرتبط با اصل سفر نیست هرچند گاهی از اصل موضوع پررنگ تر است اما یاعث می شود این کتاب از نوشته های هم نوع خود فراتر رفته و شیرین تر باشد. حواشی ای که جزء همیشگی سفرهای دانشجوییست و البته خاطره انگیز!
*ویژه نامه قفسه / روزنامه جام جم