حلقه وصل: «رد خون» به عنوان قسمت دوم «ماجرای نیمروز» چند قدم از قسمت اول آن عقبتر است. ظاهرا قرار است ماجرای جدیدی در برهه دیگری از تاریخ معاصر رخ بدهد و گروه امنیتی که در قسمت اول برای مخاطب تعریف و طراحی شده بود، درگیر حادثه ای جدید شود و مسئله را گره گشایی کند. در قسمت اول «ماجرای نیمروز» به درستی فیلمساز در ابتدا بحران طراحی می کند، ابتکارعمل و کنشگری نیروی مخالف (مجاهدین خلق) را به نمایش می گذارد و سپس با گردآوری یک گروه اطلاعاتی و پلیسی، آنها را برای مقابله با خطرات گروه های مجاهدین وارد ماجرا می کند.
در قسمت اول «ماجرای نیمروز» با توجه به روایت درام پلیسی و سیاسی، دقایقی از فیلم برای معرفی شخصیت های اصلی صرف شد و در خلال آن، کشمکش اصلی یعنی تقابل نیروهای خودی و دشمن متعارض جلو می رفت. اما در قسمت دوم (رد خون) با توجه به اینکه دیگر نیازی به صرف زمان برای معرفی شخصیت های اصلی نیست، باید از ابتدا کشمکش شروع شود.
«رد خون» برخلاف قسمت اول، نه تنها شروع طوفانی و غافلگیرکننده ای ندارد بلکه قصه اش خیلی دیر شروع می شود. تقریبا 40 دقیقه از زمان فیلم می گذرد تا کشمکش اصلی فیلم شروع شود و تازه وقتی قصه شروع می شود متوجه می شویم تم اصلی درام در «رد خون»، همان درامی است که در فیلم «سیانور» (به تهیه کنندگی سید محمود رضوی و کارگردانی بهروز شعیبی) به آن پرداخته شده بود. مخاطبی که چنین قصه ای را پیش از این شنیده، «رد خون» و پایان بندی آن برایش قابل پیش بینی می شود.
با توجه به روایت فیلمساز از ابتدا، قرار بوده عملیات مرصاد، نقطه اوج فیلمنامه «رد خون» باشد اما کارگردانی مهدویان و طراحی دکوپاژهای فیلم نشان می دهد کارگردان با استعدادی که در ابتدای دهه 90 ظهور و بروز پیدا کرد، با اصرار برای تولید سالانه فیلم، دست به نابودی خودش زده است.
تجربه نشان داده است که در سینمای ایران قسمت دوم فیلم های چندگانه به مراتب نسبت به قسمت اول عقبتر است و دلیل اصلی آن شتابزدگی سازندگان برای تولید ارزانتر و در عین حال فروش بیشتر است که معمولا موفق هم می شوند.
«رد خون» اما نسبت به قسمت اولش با هزینه بیشتر و تولیدی به مراتب دشوارتر ساخته شده اما از آنجا که کارگردان - که مولف نیست و تکنسین است و این موضوع به هیچ وجه بد نیست – برای ساخت فیلم و طبیعتا نگارش فیلمنامه شتابزدگی می کند، باعث شده با فیلمی مواجه باشیم که دقایق بسیاری از آن اضافی است.
رویکرد فیلمساز حاکی از آن است که موضوع، جذابیت اولیه را برایش از دست داده و با نوعی اجبار در ساخت اثر روبرو است. اجباری که برای مخاطب لو میرود. برخلاف قسمت اول، این بار مهدویان دوربینش را به اردوگاه مخالف برده که به خودی خود، راه رفتن روی لبه تیغ است و فیلم از همین مسئله ضربه خورده. نگاه کارگردان به دشمن و آماده سازی نیروهای منافقین در اردوگاه اشرف در حد همان مستندهایی است که در معرض عموم قرار دارد و به هیچ وجه روبه جلو نیست. عدم نمایش فرایند آماده سازی نیروهای دشمن برای حمله به ایران باعث شده تا در نهایت، درگیری نیروهای خودی با منافقین در عملیات مرصاد، نه واقعیت بلکه کاریکاتوری از یک جنگ چریکی باشد.
قسمت اول «ماجرای نیمروز» قرار نبود ملودارم باشد و نبود. اما انتخاب قصه ای احساسی و مادرانه در «ماجرای نیمروز2:رد خون» ایجاب نمی کرد که رگه هایی از ملودارم به درستی در فیلم گنجانده شود؟
در طراحی شخصیت نیروهای منافقین و به خصوص عباس زریباف و همسرش، نگاه جنسیتی فیلمساز، گل درشت و کاریکاتوری و بعضا هجوآمیز است و در مورد بقیه شخصیت ها نیز از این نگاه فراتر نمی رود که باعث شده نیروهای منافقین، بسیار تخت و تک بعدی به نظر برسند. در شکل گیری کشمکش درام، اصلی اساسی وجود دارد که باید نیروهای مقابل (دشمن) پیچیده، مبتکر و قدرتمند باشند تا کشمکش برای مخاطب جذاب باشد و اگر دشمن (نیروی مقابل) را ضعیف، احمق و حقیر نشان بدهیم، ناچاریم شخصیت اصلی (نیروهای خودی) را نیز در حد و اندازه آن ها پایین و حقیر نشان بدهیم. تماشگر با دیدن صحنه ای که هلی کوپترهای ارتش به صورت نقطه ای و با دقت بالا، نیروهای منافقین را به رگبار می بندند، از خودش نمی پرسد که اساسا با وجود چنین قدرت نظامی، چه نیازی به گروه امنیتی مبتکر «ماجرای نیمروز» وجود دارد؟!