بهتازگی تصویری از تاکسیسواری ناصر حاجمحمدی، شهردار رشت در شبکههای اجتماعی دستبهدست شده و حواشی و واکنشهای انتقادی فراوانی را باعث شده است.
در این گزارش به بهانه چاپ پنجاه و هشتم کتاب «خاطرات سفیر»، به معرفی این اثر ارزشمند پرداختهایم و ضمن توضیح درباره محتوی کتاب، نظرات و دیدگاههای مخاطبان آن را نیز منتشر کردهایم.
علی اصغر عزتی پاک گفت: کتاب «زن آقا» مرا به یاد فیلم خیلی دور خیلی نزدیک ساخته رضا میر کریمی انداخت که چراغ بنزین روشن شد و بیننده منتظر رفتن به دنیایی دیگر از نظر مکانی شد.
ارزش سالانه ی فراورده های مخصوص مصرف سگ و گربه خانگی که در ایالات متحده به فروش می رسد چهار برابر تولید ناخالص ملی کشور اتیوپی است.
کتاب «برای زِین اَب» روایت زندگی شهید مدافع حرم محمد بلباسی، از کودکی تا شهادت توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
خیلی از ناشران و روزنامهها، در این دو سالی که مشکلاتی برای خرید کاغذ به وجود آمده است، به سمت دریافت کاغذ دولتی رفتند و همیشه هم این مساله وجود دارد که اسامی ناشرانی منتشر شود.
کتاب مجموعه داستان کوتاه «بازی عوض شده» نوشته سجاد خالقی از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
سومین جلد از مجموعه کتابهای طنز مهرداد صدقی با عنوان «آبنبات دارچینی» به چاپ هشتم رسید.
باتوجهبه آنچه از فرهنگ مردم در زمان قاجار گفته و نشان داده شده است، این حد رُکگویی و بیپروایی در کلام کمی درکناپذیر است؛ هرچند اینجا در کنار باقی موارد،مسائل این بیپروایی مسأله مهمی نخواهد بود.
حالا چند روزی است کتاب ساجی رونمایی شده و من با سر خوشی فکر می کنم چه خوب شد در این یک سال و اندی که می توانست با ذهنی آشفته در حواشی کارهای مختلف اداری بگذرد...
کت و شلوار را گرفت و رفت. پدرتوی جیبش هم مقداری پول، کادوی عروسی گذاشت. در دلش چه غوغا و بغضی بود، فقط خدا می دانست. بعدها همان جوان، هر از گاهی می آمد و سر می زد بهش.
سردار شعبان نصیری که از یادگاران هشت سال دفاع مقدس بود، سابقه حضور طولانی در جبهه مقاومت را نیز داشت. ابتدا به سوریه رفت و در دفاع از حرم و جهاد با تکفیریها نقش مؤثر و برجستهای ایفا کرد.
کتاب «ریحانه» با موضوع معرفی تشکل های فعال عرصه عفاف و حجاب مشهدمقدس به همت ستاد مردمی جبهه فرهنگی استان منتشر شد.
خودم را به سرعت بالای سرش رساندم. او را از روی برانکارد بلند کردم و در آغوش گرفتم. کمی دقیق تر شدم. پسربچه ناله نمی کرد. فقط مدام می گفت: «خدا، خدا، خدا و...» یک نفر گفت: «روی مین رفته...»