حلقه وصل: نماد جوان در واقعه عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام فرزند ارشد امام حسین علیه السلام است. جوان برومندی که آداب مردانگی و رزم را از پدر و عموی بزرگوارشان حضرت عباس علیه السلام آموخته بودند. جوانی که به سبب شباهت ظاهری و اخلاقی به رسول الله (صلوات الله علیه) یاد پیامبر خدا را در اذهان زنده میکرد و همین امر موجب علاقه و دلبستگی شدید اهل بیت امام حسین علیه السلام به ایشان شده بود. محبتی که دل کندن از او را بسیار سخت میکرد. اطلاعات بیشتر درباره زندگینامه حضرت علی اکبر، جمله امام حسین به عمر سعد، شهادت حضرت علی اکبر و معرفی دیگر اصحاب امام حسین(ع) را در اینفوگرافی (داده نما) زیر بخوانید.
* همچون اکبر حسین، باید برای ولی، علی باشیم!
علی اکبر جوان مومن ولایتمداری بود که تمام ویژگیهای مورد نظر ولی زمان را در خود جمع کرده بود. وجودش از صبر و سخاوت و کرامت و تقوا و حلم و بصیرت و علم و شجاعت لبریز بود. او هر کجا که بود، با رفتارش گره از ابروان ولی میگشایید. علی اکبر نمونه بارز یک جوان ولایی بود. جوان مومن ولایی یعنی آنکه هر جا که اسلام به او نیاز داشت، وارد عرصه شود و نگذارد فرمایش مولایش روی زمین بماند و او اینچنین در روز پیکار گره از ابروان ولی میگشایید.
علی اکبر شبیهترین مردم به پیامبر اعظم بود، اما امت رسول در روز عاشورا بی تفاوت به این شباهت آشکار و بی توجه به آن نسبت نزدیک، از روی حقد و کینه کشتند او را به بلای عظیم. کینههای کوفیان از جوان ولایتمداری که چون حیدر کرار عرصه را برای مستکبرین تنگ کرده بود، شمشیرهایی شد که ناجوانمردانه بر تنش نشست. چرا که پیش از آن، علی اکبر امان لشگر کر و کور کفر را بریده بود. جوان مومن ولایی، همان علی اکبریست که نگذاشت، امر ولی روی زمین بماند. علی اکبر، هر کجا که به او نیاز بود، حی و حاضر بود. خیبرگشایی اگر بود، علی بود. مأموریت آبرسانی اگر بود، علی بود. گره گشایی اگر بود، علی بود.
آری، بهترین راه مبارزه با یزیدیان، همین است، باید علیوار پای رکاب حضرت ولی ماند و جنگید. در طول هشت سال جنگ سخت تحمیلی هم، این علیاکبرهای حسینی بودند که به میدان نبرد رفتند تا با دفاع مقدسشان گره از پیشانی امام خود باز کنند. جنگ آمد تا علیاکبرهای امت، طلایهدار این قافله عاشورایی شوند. آنها رفتند تا غم از دل ولی بربایند و با سماجت عاشقانه خود لبخند را به لبهای مبارک او بازگردانند. جنگ هشت ساله آنقدر سرباز علیاکبر سیرت داشت، که دشمن یزیدی آن روزها نتوانست امام جامعه را در گودال تنهایی محاصره کند! بعد از پایان آن هشت سال نبرد، جنگ تمام شد اما باز مبارزه باقی بود. تنها ترفند دشمن و عرصه مبارزه با او تغییر کرد. میدان دانشگاه، عرصه علم، کف جامعه، وادی اقتصاد، صحنه سیاست، اتاق فکر و آزمایشگاه فناوریهای نوین، جملگی صحنه نبرد علیاکبرها با ایادی مستکبرها بود.
امروز برای ما فرصت چندانی باقی نیست. باید عرصه نبرد را بیمعطلی بشناسیم تا شبیخون نخوریم. باید حربه حمله دشمن را تحلیل کنیم تا بتوانیم صفهای به هم پیوسته آنان را تجزیه کنیم و اجزای آن را از بین ببریم! اینجا سیاهیلشگر به کار ولی امر نمیآید. باید با دستی پر راهی عرصه جهاد شویم تا مخلصانه هر آنچه که در چنته داریم را برای حمایت از ولایت رو کنیم. میدان مبارزه تمامعیار، جنگجوی علیاکبری میطلبد، نه سرباز صفر. فردا که زخمهای کاری و کینههای کوفیانه استکبار سر وا کرد، باید همچون مصطفی احمدیروشنها در هر دقیقه و هر ثانیه و هر لحظه، آماده پذیرش بمبهای ساعتی یزیدیان باشی! بمبهایی پلیدی که امروز همان نقش شمشیرهای یزیدی دیروز را - برای اربا اربا کردن - برعهده دارند!
پس بیا چون علیاکبران حسینی، روشن باشیم تا یک به یک آتش فتنههای دشمن را خاموش کنیم! باید روشن باشیم تا دشمن از میدانداریمان عصبانی شود. باید همچو مصطفی - که مقتدایش علیاکبر بود - روشن باشیم تا دشمن برای از میان برداشتنمان ساعتها و روزها وقت خود را صرف کند تا برایمان نقشهها بکشد. بیا آنقدر روشن باشیم که فوت بیهوده دشمن برای خاموش کردن ما، سوسوی هزاران مشعل را شعلهور کند! همچون اکبر حسین، باید برای ولی، علی باشیم!
قبل از آنکه زلف پریشان آه ِولی، به سینه چاه گره بخورد، امر ولایت را بدل به عمل کنیم. نگذار فرمایش ولی، تبدیل به خواهش شود! عملیات، چند مدتی میشود که آغاز شده، نگاه کن، عرصه نبرد بیپرده پیش رویمان عیان است. تا دیر نشده همت کن و پیشانیبند جنگ را بر سر ببند و راه بیفت!(سید محمد رضی زاده)
روضهخوانی رهبر انقلاب برای حضرت علی اکبر(ع)
* اشعار شب هشتم ماه محرم الحرام
پدر آرامش دنیا، پدر فرزندِ أعطَینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا
به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا
پسر دور از پدر می شد، مهیّای خطر می شد
پدر هی پیرتر می شد، پسر می بُرد دلها را
در این آشوب طوفانی، مسلمانان، مسلمانی!
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پاها
پسر زخمی، پدر افتاد؛ پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پر کنده، از این صحرا به آن صحرا
که دیده اینچنین گیسو، چنین زخمی شود پهلو؟
و خاک آلوده تر از او، به غیر از چادر زهرا
سیدحمیدرضا برقعی
صحبت از داغ تو بابا جگری می خواهد
لب خشک از عطش و چشم تری می خواهد
آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم
نوجوانی است که مهر پدری می خواهد
کاش می خواستم از تو، دو زِرِه برداری
این همه نیزه علی جان سپری می خواهد
نگران سر خود باش که این لشکر کُفر
باز هم معجز شقّ القمری می خواهد
تیرها زودتر از من به تن ات بوسه زدند
خُرد شد آینه ات، شیشه گری می خواهد
نیست از جسم گُلات چیز زیادی در دست
نه عبا؛ پارچه ی مختصری می خواهد
کاملا یافت نشد هرچه تفحّص کردیم
بدنت حوصله ی بیشتری می خواهد
باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب
قول صبر از پدر محتضری می خواهد
عباس احمدی
امروز از همیشه پریشان تری چقدر
داری دوباره از همه دل می بری چقدر
دیدم که بر فراز عقاب ات نشسته ای
حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر
با دیدن جمال تو می گفت جبرئیل
پیغمبر خدا تو علی اکبری چقدر
دیگر رجز مخوان به ذکری بسنده کن
لازم به ذکر نیست که جنگاوری چقدر
ای آن که تشنه آمدی و تشنه می روی
جام بلاست در کف من می خری؛ چقدر؟
با این شکوه و این قد و قامت، قیامتی
با آن لبان غرقِ به خون محشری چقدر
من در شب مکاشفه دیدم به چشم خویش
بر روی نیزه از همه سرها سری چقدر
لختی درنگ کن که بنی هاشم آمدند
لختی نگاه کن به خودت پرپری چقدر
سیداحمد علوی
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است؛ بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
علیاکبر لطیفیان
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ می روی و در تبسّمی
آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرشِ چندمی
باز از مسیحِ حنجره ی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنّمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خودِ حق در تکلّمی
شوق وصال میچکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی
پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست
این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفانِ خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تن ات ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان؛ علی
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان
این پلکهای زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده
یوسف رحیمی
چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است
شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است
برای بندگی ام هست؛ از تو می گذرم
برای بندگی ام هست؛ منتها سخت است
اگر چه دشمنم از هق هق ام به وجد آید
کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است
عصای پیری من بود؛ خرد شد، مردم
وَ راه رفتن این پیر، بی عصا سخت است
ستاره های بنی هاشمی کجا هستید
رساندن مَهِ لیلا به خیمه ها سخت است
تمام پیکر او را به یک عبا ببرید
که بردن علی اکبر، جدا جدا سخت است
کرامت نعمتزاده
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدُ الله، حمایل بسته
بی خود از خود، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یا علی گفت که برپا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه
گفت لا حَولَ و لا قوُّه اِلّا بِالله
مست از کام پدر، زاده ی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام، آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حُکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر، آرام نشست
دیدم ات خُرّم و خندان قدح باده به دست
آه آئینه در آئینه، عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخمها با تو چه کردند؟ جوان تر شده ای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لب ات خواهش یک جرعه تبسّم دارد
غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا
آه، لب وا کن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغانِ پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته ست؟
مثل آئینه ی در خاک، مکدّر شده ای
چشم من تار شده؟یا تو مکرّر شده ای؟
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
اِربًا اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
سیدحمیدرضا برقعی
«هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم»
هرگه نظر به روی تو کردم جوان شدم
طاووس خیمه، پیش پدر راه می روی؟
گفتی اذان و مست من از این اذان شدم
آه ای عصای پیری من، می روی؟ برو
اما به روی نعش تو من قدکمان شدم
تا اینکه خوب از عطشم باخبر شوی
از شوق با لب تو دهان بر دهان شدم
با خود نگفته ای پدرت خُرد می شود
من مثل قطعه های تن ات، بین شان شدم
آخر چرا جواب پدر را نمی دهی؟
چیزی بگو علی، وَلَدی، نیمه جان شدم
زینب میان این همه دشمن دویده است
بابا اسیر زخم زبانهایشان شدم
شد سرخی لبان تو در دشت منتشر
من هم به تشت زر، هدف خیزران شدم
شُکر خدا که نیزه ی من شد بلندتر
در راه شام بر سر تو سایه بان شدم
عباس احمدی
میون خاک و خونی، تو ای ماه جوونم(حاج مهدی سلحشور)
نماهنگ حضرت علی اکبر علیه السلام(مصطفی صابرخراسانی)
ای علی اکبر حسین(حاج محمود کریمی)
روضه حضرت علی اکبر علیه السلام(سیدمجید بنیفاطمه)
روضه حضرت علی اکبر علیه السلام(حسن خلج)