حلقه وصل: گردهمایی فعالان فرهنگی شهر تبریز عصر فردا 14 شهریورماه برگزار می شود.
این برنامه همراه با مراسم امضاء کتاب «مربع های قرمز» خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس برگزار می گردد.
فعالان فرهنگی اجتماعی جهت حضور در این برنامه می توانند از ساعت 16 به پردیس سینمایی قدس مراجعه کنند.
یادآور می شود، نشر شهید کاظمی کتاب خاطرات حسین یکتا از رزمندگان سالهای دفاع مقدس و فعالان فرهنگی جهادی سالهای اخیر را با عنوان «مربعهای قرمز» منتشر کرده است.
کتاب مربع های قرمز؛ روای خاطرات راوی از روزهای جنگ است که به گفته ناشر از بازیگوشیهای کودکانه سربازان امام خمینی تا روزهای امدادگری و شناسایی و چشیدن طعم تلخ قطعنامه
ناشر این اثر در معرفی آن عنوان داشته است: «مربعهای قرمز» پُر است از خاطرات تلخ نوجوانانی که در مکتب امام خمینی یک شبه مرد شدند. از آنها میان غرش تانک و صفیر گلوله قد کشیدند.
آنها که این روزها رد پای غبار میانسالی بر موهایشان نشسته و هنوز در گوشه ای و سنگری تمام قامت کنار انقلاب ایستاده اند.
و آنها که پایشان به آسمان باز شد و به لقا الله رسیدند. همان ها که امام در موردشان فرمود : «این جانب از دور دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم.» (١) صحیفه امام جلد ١٦ ص ١٤٣)
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
ستون گردان بی سر و صدا از کنار مسجد گذشت. آسمان خودش را به گنبد رسانده بود. ستاره ها مثل پولک. راه خاکی تنش را در دل تاریکی از کنار مسجد تاب داده بود، ما هم دنبالش. هر چه جلوتر میرفتیم، دلم بیشتر می لرزید. انگار بعد از مسجد دنیا تمام شده بود. ما بودیم و خدا. زیر دید و تیر مستقیم عراق گردن کشیده بودیم و راه میرفتیم. از هیچ کس صدایی شنیده نمیشد. بیسیمهای حنجرهای روی گلوی فرمانده گردان گروهان ها بسته شده بود تا با ارتعاش تارهای صوتی شان با هم ارتباط برقرار کنند. بوی بهشت میآمد. اشک روی صورتم راه باز کرده بود. فرشتهها کنار جاده خاکی ایستاده بودند. اسم آنهایی که رفتنی بودند را مینوشتند و اشکشان را پاک میکردند. تا به نهر خین برسیم نیم ساعت طول کشید. نیم ساعت بهشتی که هنوز طعمش زیر زبانم است.
خاکریز لاغر و کوتاهی در انتهای راه انتظارمان را میکشید. دولا دولا پشتش خزیدیم. یک گروهان غواص از گردان کوثر به فرماندهی«حاج ابوالفضل شکارچی» قرار بود به دماغۀ جزیرۀ بوارین بزنند. بی سرو صدا در استتاری لب نهر جاگیر شدند. صفحۀ فلزی بزرگی که نصف تنش در نیزار بود، نصفش در آب. غواص ها زیر آن چیدند. گردان ما هم به سینۀ خاکریز چسبید. سکوت سنگینی بینمان لانه کرده بود. آخرین شب با هم بودن داشت می گذشت. برق اشک را در چشم های بچه ها می دیدم. لب ها به ذکر میجنبید و چشم ها از رفقا حلالیت میطلبید. طاقت نگاه کردن نداشتم. میترسیدم جا بمانم و این نگاه ها تا آخر عمر جانم را بسوزاند. چشم هایم را بستم و نفس عمیق کشیدم. باز بوی بهشت میآمد. بین خاکریز لاغر ما و دژ عراق نهر خین بود. عرضش بیست متر هم نمی شد. دوست داشتیم زودتر فرمان آتش برسد تا به نهر بزنیم؛ اما خبری نشد. خاکریز برایمان آخرین مانع ورود به آسمان بود و دیگر پشتش بند نمی شدیم. فکرش را هم نمی کردیم تا صبح پای این خاکریز ماندگار شویم. بچه ها همان طور نشسته چفیه ها همان طور نشسته چفیه ها را روی صورت انداختند و خوابیدند.
کتاب مربع های قرمز (خاطرات شفاهی حسین یکتا) در ١٤ فصل و در 543 صفحه به قلم زینب عرفانیان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.