
سرویس حاشیهنگاری: مسعود غزنچایی/ بهرام توکلی در ادامه مسیر فیلمسازیاش این بار سراغ سوژهای ورزشی رفته و دست روی مهمترین سوژه ورزشی تاریخ معاصر یعنی جهان پهلوان تختی گذاشته است. توکلی در این فیلم سعی کرده تا اثری زندگینامهای خلق کند و گره از چرایی مرگ تختی در ۳۷ سالگی بگشاید.
فیلم با ورود تختی به هتل محل اقامتش در زمان مرگ شروع میشود. تختی به اطرافیانش(همسر و صمیمیترین دوستش زنگ میزند و متوجه میشویم که هر دو نفر با عصبانیت و تنفر نسبت به صحبتهای او پاسخ میدهند. تختی وصیت میکند. یک لیوان آب سفارش میدهد. لیوان آب را از خدمتکار هتل میگیرد، آن را با خودنویس هم میزند و خیره به لیوان آب، زندگی خود را از کودکی تا حال مرور میکند. در اولین صحنه از دوران کودکی، غلامرضا در حجم زیادی از آب شناور است و مادرش او را بیرون میکشد. تصویری استعاری از رحم مادر که به نوعی تولد او را نشان میدهد.
در ادامه تختی کودک را میبینیم که در محله زاغه نشین سرگردان است و به مرور با محیط اطراف آشنا میشود. پدرش که مردی عقبمانده است و نقطه ضعفی برای او محسوب میشود، او را وادار به واکنش نسبت به تمسخر او میکند و به همین علت او با هم سن و سال های خود درگیر میشود. در ادامه تختی نوجوان را میبینیم که برای کشتی گرفتن به باشگاه ورزشی میرود ولی از آنجا که استعدادش فهمیده نمیشود به کارگری روی میآورد و در همین حین کشتی هم تمرین میکند و مسیر قهرمانی را طی میکند(که البته مخاطب چنین مسیری را نمی بیند). در مرحله جدید، تختی را می بینیم که قربانی شرایطی که در آن قرار گرفته است، میشود. قهرمانی و منش پهلوانی از او شخصیتی ساخته که اطرافیان دائما یا میخواهند از او سوء استفاده یا تصاحب کنند و یا او را حذف کنند و همین باعث نابودی او میشود.
فیلم بهرام توکلی به جز یک سکانس کشتی(که آن هم فاقد هیجان لازم برای یک اثر سینمایی است) دستاوردی برای مخاطب ایرانی ندارد. اگرچه با اثری زندگینامهای مواجه هستیم اما هرگز وارد جزئیات شخصیت تختی نمیشویم و روی او مکث نمیکنیم. تماشاچی صرفا با یک شمای کلی و باسمهای از تختی روبرو میشود. تصویر مردی تنومند همراه با تبسم که قدرت نه گفتن ندارد و برای توجیه کارهایش صرفا جوابهایی برای رد گم کردن میدهد. تختی در فیلم توکلی، اصولی برای زندگی ندارد و اتفاقا باری به هرجهت است نمیفهمیم چرا او با شاه مخالفت میکند یا با آیتالله کاشانی رفاقت دارد.
یکی از نقاط ضعف فیلم اینجاست که فیلمساز درباره اتفاقاتی که تصمیمگیریهای تختی نقش مهمی در آنها داشته، صرفا صحبت میکند و آنها را نشان نمیدهد.
فیلم از زاویه دید یک خبرنگار و با نریشن او روایت میشود که با توجه به استفاده از فلش بک تختی، کاملا اشتباه است. اگر ابتدا صحنه مرگ تختی را مشاهده میکردیم و سپس از زاویه دید خبرنگار استفاده میشد، انتخاب درستی بود. همانطور که در «همشهری کین» ابتدا صحنه مرگ فاستر کین را میبینیم و سپس در فضایی ژورنالیستی متوجه میشویم خبرنگاری قصد دارد زندگی او را مرور کند تا رمزگشایی کند معنای کلمهای که او در آخرین لحظات زندگیاش گفته، چیست.
در فیلم بهرام توکلی اما با یک اثر مروری و سطحی از زندگی جهان پهلوان تختی روبرو هستیم و بعد از مرور زندگی تختی و پایان یافتن فلش بک زندگی او، مشخص نیست چرا سر از آشپزخانه هتل در میآوریم. البته فیلمساز برای علت مرگ تختی پاسخ خود را میدهد: خودکشی!
اما این قهرمان نیست که خودکشی میکند بلکه فیلمساز، قهرمان را میکشد و بعد از دو ساعت روایت یک فیلم سینمایی، تنها پاسخی را که برای مرگ او پیدا کرده به عنوان بیانیه خودش صادر میکند: «همه اطرافیان تختی و حتی مردم او را کشتند. زیرا همه از او حقیرتر بودند.» فیلمساز برای نجات فیلم ضعیفش، مردم را متهم میکند اما کسی که مردم را حقیر خطاب میکند، هم کجفهم است و هم بیعرضه. کجفهم است چون مردم را درست نشناخته و بیعرضه است چون هشت میلیارد تومان را صرف اثری کرده که حتی در تصویر کردن تصورات ذهنی سازندهاش از ابعاد شخصیتی یک قهرمان ورزشی ناتوان است و در نیمه دوم به اثری تبدیل شده که سراسر پرگویی است.
افسوس اینجاست در شرایطی که سینمای هند فیلمهای بینظیری همچون «دنگال» و «سلطان» را میسازد، ما باید در یک اثر مروری شاهد خودکشی بزرگترین قهرمان ورزشی تاریخ معاصر کشورمان باشیم.