
سرویس معرفی؛ مهدی چراغ زاده// «میتوانم فریاد بزنم چون هیچ کس در باغ نیست تا صدایم را بشنود .میتوانم پشت کنم به جیوه و دست در جیب شلوار لی ،از جزیره بزنم بیرون.میتوانم دستش را بگیرم و بفشارم و طوری بگویم :«چرا؟» که خدا هم بشنود و...
نه،نمیتوانم دستش را بگیرم.نمیتوانم نگاهش کنم.موهایش دیگر مثل فوجی هایی نیست که پشت برگ های سبز تیره پنهان میشوند. مثل خنجر زنگ زده ای شده که بین روسری چین خورده و صورت سیب گلاب رنگش مانده باشد.که آماده است بزند به قلبم...»
آنچه خوانید سطرهایی از کتاب «حوای سرگردان» تازهترین اثر محمدقائم خانی است که امسال توسط انتشارات شهرستان ادب، به چاپ رسیده است.
بازار، ریۀ توسعه است. قاعدۀ بازار، قاعدۀ بازی است؛ یعنی قاعدۀ زندگی جدید، قاعدۀ شهرزیست. کتاب «حوای سرگردان» به قلم محمدقائم خانی که مجموعۀ 9 داستان کوتاه است، مدام دارد یک ترازو را برای مخاطب تصویر میکند: یک کفۀ این میزان، روستاست؛ جایی که آب و باغ و گیاه و گل و جنگل و زندگی در آن جریان دارد، اما زندگی آدمها، سخت میگذرد و یک کفۀ دیگر، شهر است؛ جایی که در آن سواد است و دانشگاه و امکانات و بازار و پول و مشتری و کافه و دکتر متخصص، اما زندگی آدمها میگذرد! هماره یک جادهای هست که روستا را به شهر میرساند و روستاییان، نمنمک باید اثاثکشی کنند به شهر، به شهرزیست، به قاعدۀ زندگی جدید، به بازار؛ که این همان مسیر و فرایند توسعه است....
آزاده جهان احمدی در یادداشتی بر این کتاب اینگونه می نویسد: « در این مجموعه با داستانهایی روبرو هستیم و هر داستان تعلیقی دارد، اوج دارد، گرهگشایی و نقطهی پایان دارد. روایتها در این داستانها با پیچیدگی همراه است، اما به دلیل ساختار محکم و طرح درست هر داستان در پایان با نقطهی پایان درست، دقیق و عقلانی روبرو هستیم. خواننده به بهانهی پایان باز، معلق و پا در هوا رها نمیشود. همهی داستانها در یک سطح کیفی نبودند، لکن اختلاف میان داستانها مطلقاً چشمگیر نیست. این موضوع میتواند مؤید این باشد که نویسنده برای هر داستان پلات مشخصی داشته است. پلات را درست طراحی کرده و هنگام پرداخت به جزئیات به طرح پیچیدهاش هم توانسته است وفادار بماند. در هر داستان ما با شخصیتها و نامها و ماجراهایی روبرو هستیم که نمیدانیم کیستند و چیستند و ربطشان به همدیگر چگونه است؛ اما به مرور همهی این سؤالات و گرهها مانند قرار گرفتن تکه های پازل در کنار هم پاسخ داده و گشوده میشوند.
تقریباً تمام شخصیتهای اول داستانها که راوی ماجراهای خودشان هستند، شخصیتاند، نه تیپ. هرچند که گاهی در برخی داستانها، مانند شگون و سپیددندان، شخصیتهای فرعی در حد تیپ باقی ماندهاند و البته این موضوع به کلیت داستان و نفس قصه لطمه وارد نکرده است.
از جانب دیگر، نویسنده با تسلط بر زبان و لهجه، فرهنگ و ارزشهای اجتماعی، اقلیم، آب و هوا و شرایط و حس و حالی که هر لحظه هوای شمال به حال انسان هبه میکند، داستانهایی باورپذیر را روایت کرده است. ما در مجموعهداستان حوّای سرگردان این شانس و فرصت را داریم که از داستانهای تهرانزده دور شویم و از مه و صدای دارکوب و خروش رود و غار و خیلی عناصر طبیعی دیگر بخوانیم و تجسمشان کنیم.
یکی از بهترین داستانهای این مجموعه که عنوان کتاب هم برگرفته از آن است، حوّای سرگردان است. حوّایی که ما میشناسیم، سرگردان نبود؛ قرار داشت، آرام داشت، حوّایی که ما میشناسیم به گمانم حتی زمان هبوط و پریشانی در زمین خیلی هم سرگردان نبود؛ چون تنها نبود که آدم همراهش بود. اما اینجا در این کتاب در داستانی ما با دختری مواجهه پیدا میکنیم که تولد و زندگیاش حاصل تجاوز به مادرش است. خوب میدانیم که ماجرا و ماجراهایی شبیه این، دستمایهی نویسندگان و فیلمسازان مختلفی قرار گرفته است. موفقیت در پرداخت و نحوهی روایت هرکس از داستانی مشابه، ارتباط مستقیم با توانایی خلق جهان و جهانبینی برای شخصیتهای داستان دارد. جیوه، که همان حوای قصهی ما باشد، دورهی گذار و سرگردانی ناشی از آگاهی از این موضوع را پشتسر گذاشته، ولی کماکان سرگردان است. این بار اما دلش زندگی میخواهد؛ همسر و فرزند. در این داستان ضربهای که آگاهی از این موضوع برای شخصیت اول و راوی این قصه، یعنی کیومرث، دارد در یک سوم پایانی داستان وارد میشود. این موضوع میتوانست به از هم پاشیدگی قصه منجر شود، اما از آنجا که شخصیت کیومرث جهاندار است و تکلیف خواننده با او و پیشینهی خانوادگی روانی و تحصیلیاش روشن است و از آنجا که خواننده میداند کیومرث چه ماجراهای عاطفی را از سرگذرانده، پایان خوش داستان تا حد زیادی باورپذیر شده است. یک لحظه فکر کنید داستان حوّای سرگردان، که سخت دوستش دارم و ماجرایش میتواند تا آخر عمر گریبان آدم را رها نکند، چقدر پتانسیل این را داشت تا نویسنده سرگشتگی عاشق جیوه را دستاویز پایان باز داستان کند و خواننده را به همین بهانه بلاتکلیف رها کند؛ اما چنین نکرده و اتفاقاً چون که کیومرث شخصیتی با مختصات است، تصمیمش را شعاری و خیالی نمیبینیم...»
مجید قیصری در نشست نقد و بررسی این کتاب گفته است: «ما با متنی طرف هستیم که محور اصلی آن طبیعت است. «حوای سرگردان» دارای یک جهان دو قطبیست که این حالت در فرم داستانها نیز حفظ شده است. «حوای سرگردان» تقابلیست میان شهر و روستا، تقابل بین اینکه یک عده میخواهند طبیعت را تخریب کنند و یک عده در صدد محافظت از آن هستند. چیزی که مرا به این تقابل رساند، دو -سه داستان این مجموعه، بهویژه داستان آخر بود. در داستان آخر این مجموعه حس میشود که خانی فراتر از داستان روستا میرود و ما در این کتاب با داستانهایی مواجه هستیم که با شهود توأم هستند.
در تکتک داستانها یک لغزندگی دیده میشود و آن هم به این صورت است که شما را از یک فضای منطقی میکشاند و آنها را به پاسخ میرساند. اگر بخواهیم از دیدگاه کشف و شهودی وارد شویم، از نظر بنده، دیگرنوشتن از روستا انتهایی ندارد، همانند داستان حوا.
مسئلۀ شهود به دو دسته تقسیم میشود: یک نوعی از شهود وجود دارد که برای شخصیت در متن اتفاق میافتد، مانند داستان «سرود خون». نوع دیگری از شهود برای خواننده رخ میدهد و باعث میشود تا خواننده آن را درک کند. در این متن، شهودات قائم بر شخصیت است».