بازار، ریۀ توسعه است. قاعدۀ بازار، قاعدۀ بازی است؛ یعنی قاعدۀ زندگی جدید، قاعدۀ شهرزیست. کتاب «حوای سرگردان» به قلم محمدقائم خانی که مجموعۀ 9 داستان کوتاه است، مدام دارد یک ترازو را برای مخاطب تصویر میکند: یک کفۀ این میزان، روستاست؛ جایی که آب و باغ و گیاه و گل و جنگل و زندگی در آن جریان دارد، اما زندگی آدمها، سخت میگذرد و یک کفۀ دیگر، شهر است؛ جایی که در آن سواد است و دانشگاه و امکانات و بازار و پول و مشتری و کافه و دکتر متخصص، اما زندگی آدمها میگذرد! هماره یک جادهای هست که روستا را به شهر میرساند و روستاییان، نمنمک باید اثاثکشی کنند به شهر، به شهرزیست، به قاعدۀ زندگی جدید، به بازار؛ که این همان مسیر و فرایند توسعه است....
محمد قائم خانی، نویسنده مجموعه داستان «حوای سرگردان» میگوید: فضای نویسندگی طوری است که اگر کسی ذرهای از نور امید و حماسه بنویسد، میگویند این شعاری است و دارد به نرخ روز نان میخورد که این فضا باید شکسته شود.