به گزارش حلقه وصل: «کاشکی اینجا بودی میدیدی چه دِهِ با صفاییه.» این یکی از آخرین جملات مهدی باکری پیش از شهادتش است. او در حالی که وسط توپ و تفنگ بعثیها گیر افتاده و خودش هم میداند شهادتش نزدیک است، پشت بیسیم به رفیقش شهید احمد کاظمی میگوید: «خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشا کن. بیای اینجا دیگه بر نمیگردی.» و ارتباط قطع میشود، برای همیشه.
مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات بدر بود. ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ او و نیروهایش از دجله گذشته بودند. دشمن هم آنها را محاصره کرده بود. یکی دیگر از فرماندهها از پشت بیسیم از ته دل داد میزد: «اگه شده دست و پای مهدی رو ببندید و بیاریدش عقب. اونجا خطرناکه.»
اما نه نیروهای آقامهدی رویشان میشد و دلشان میآمد دست و پای آقای شهردار سابق را ببندند و نه گوش خودش بدهکار این حرفها بود. میگفت: «جنگیدن برای خدا که عقبنشینی نداره.»
محسن رضایی که آن زمان فرمانده سپاه پاسداران بود، میگوید: «سر همه داد میزدم که برید آقامِهدی رو بیارید.»
آخرش هم یک تیر وسط پیشانی آقامِهدی جا خوش کرد و پیکرش هم در قایق آتش گرفت و دیگر هیچ وقت برنگشت.
حال و روز آنهایی که عقب رفته بودند، بدون اینکه بفهمند آقامهدی دیگر بر نمیگردد هم بهم ریخته بود. عملیات آن طوری که میخواستند پیش نرفته بود و ۱۵ هزار شهید داده بودند.
محسن رضایی تعریف میکند: «همیشه خبر شهادت فرماندهها را که به من میدادند، خودم رو کنترل میکردم تا بعداً که جای خلوتی پیدا میکردم، گریه کنم. ولی خبر شهادت آقامهدی را که دادند، دیگه نتونستم روی پا بایستم. نشستم و بغضم ترکید.»
شهید صیاد شیرازی میگفت: «شرایط خیلی سختی بود. خطر این میرفت که ۲۰ هزار اسیر بدیم. یگانها پشت سر هم منهدم میشد. فرماندهای دیدم که با انهدام نیروهایش، لحظه به لحظه لاغرتر و موهاش سفیدتر میشد.»
حال و روز بقیه هم تعریفی نداشت. آقامهدی برای رزمندهها ستون بود و بچهها حتی نمیتوانستند جنگیدن بدون ستونشان را تصور کنند. انگار دیگر همه چیز تمام شده بود و بعثیها پیروز شده بودند.
انگار نه انگار همین ۳ سال پیش بود که رزمندگان ایرانی توانستند شهر بستان را آزاد کنند و تا نقطه مرزی چذابه هم پیش بروند. بستان یکی از مناطق مهمی بود که صدام از طریق آن میتوانست خرمشهر را در دست بعثیها نگه دارد. با این حال رزمندگان ایرانی در عملیات طریقالقدس آن را آزاد کردند و امام(ره) آن را «فتحالفتوح» نامید.
بعد از آن هم در سوم خردادماه سال ۱۳۶۱ ایرانیها توانستند خرمشهر را بعد از ۱۹ ماه از اشغال بعثیها آزاد کنند. این در حالی بود که صدام اراده کرده بود خرمشهر را برای همیشه از خاک ایران جدا کنند و روی دیوارهای شهر جمله «جئنا لنبقی» به معنی «آمدهایم تا بمانیم» به چشم میخورد.
آنها حتی یادشان نبود بعد از ترور ستونهایی مثل رجایی، باهنر، بهشتی، مدنی، قدّوسی، هاشمینژاد و ... به دست سازمان منافقین، دشمن چگونه با دمش گردو میشکست و پایان جمهوری اسلامی را نزدیک میدید. اما به قول مقام معظم رهبری در نمازجمعه همین هفته، «اینها هر کدام در سطح ملّی یا محلّی از ستونهای انقلاب به شمار میآمدند و فقدانشان چیز آسانی نبود؛ ولی انقلاب متوقف نشد، عقبنشینی نکرد، بلکه سرعت گرفت.»
نیروها خود را باخته بودند. فرماندهها افسرده و بیروحیه و ناامید در سنگر نشسته بودند و منتظر سقوط سقف بر سر ایران و انقلاب. که تلفن قرارگاه زنگ خورد. از دفتر امام(ره) بود. یک نفر از پشت خط پیام امام را خواند و همه گوش کردند: «چون گزارش دادند بعضیها ناراحت هستند، میخواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا میکنم و همه ما باید بدانیم ما تابع اراده خداوند هستیم.
ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر بعضی وقت ها موفق نبودند، هم پیغمبر(ص)، امام علی(ع) امام حسن(ع) و امام حسین(ع). ما که نسبت به آنها چیزی نیستیم.
عمده مشیت خداوند است که هر چه او خواهد همان خوب است و آنچه او میخواهد باید با آغوش باز پذیرای او باشیم و از هیچ چیز نگران نباشیم.
محکم باشیم و از هم اکنون برای عملیات بعد بدانید که پیروز هستید. امروز هم پیروز هستید. اگر کار برای خدا باشد، شکست ندارد.»
با هر کلمه امام(ره) چهرهها بازتر میشد و روحیهها زندهتر. پیام «غمتان نباشد» امام(ره) که تمام شد، همه الله اکبری گفتند و بلند شدند. صیاد شیرازی به یگانها اعلام کرد تا سه روز خودشان را بازسازی کنند و منتظر مأموریت جدید باشند؛ انگار نه انگار تا همین چند دقیقه پیش کشتیهای همه غرق شده بود. دستهایشان را به زانو گرفتند و با یک «یاعلی» سرپا شدند.
حدود یک سال بعد، ۲۰ بهمنماه سال ۱۳۶۴، یکی از بزرگترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس، یعنی والفجر ۸ شروع شد و حدود ۸۰ روز بعد ایرانیها طوری فاو را از بعثیها پس گرفتند که برای هیچ کس باورکردنی نبود؛ چون فاو یکی از مهمترین مناطق برای صدام بود و دست پیدا کردن ایرانیها به آن غیرممکن. اما رزمندهها این کار را انجام دادند.
یکی از عجایب این عملیات ساخت پل بعثت با نصب ۵ هزار لوله در عمق ۱۸ متری اروند به طول ۴۰۰ تا هزار ۶۰۰ و به عرض ۱۲ متر در بستر رودخانه بود. سپس جاده خاکی به ارتفاع یک متر برای عبور انواع وسایل سبک و سنگین در طول شبانه روز راهاندازی شد. بعد از هر بمباران، لولهها تعویض و از روی پل رد میشدند. علاوه بر پل بعثت، ساخت پلهای خیبری و دبهای برای حمل ونقل وسایل و تردد رزمندگان از کارهای قابل توجه مهندسی جنگ بود که دشمنان تصور نمیکردند ایرانیها بتوانند این کارها را انجام دهند؛ پس تصرف فاو را بعید و چه بسا غیرممکن میدانستند.