به گزارش حلقه وصل، عسلویه بودم و در مسیر شهرکرد برای پیگیری ماجرای بیآبی در این شهر که فضای مجازی پر شد از اخبار مربوط به بیآبی در همدان! دومینووار شهرهای ایران یکی پس از دیگری درگیر این بحران میشدند و من هم تاجایی که زمان و توان اجازه میداد، سعی در حضور در منطقه داشتم و پیگیری اصل ماجرا به دور از راست و دروغهای مجازی. از شهرکرد به تهران برگشته بودم که یکی یکی از همدان، دوست و آشنا پیام میدادند که خون شهرکردیها و اصفهانیها و... رنگینتر از همدانیهاست که به اینجا سری نمیزنید و فقط مشکلات آنها را بازگو میکنید؟ وضعیت عجیبی بود. یک لحظه خودتان را جای من بگذارید، انگار که مثلا شاخصی در نظر گرفته باشم، فلانجا حضور خواهم داشت و آن یکیجا هم مهم نیست! اینطور نبود که، اتفاقا خودم ناراحت بودم از این وضعیت که آن جاهای دیگر را رفتم و از مشکلات نوشتم و همدان را نه! راستش را هم که بخواهید، زمان، توان و کشش این تعداد ماموریت را نمیداد، اما خب وجدان زور بیشتری داشت.
پیامها مدام تعدادش بیشتر میشد و وضعیت همدان هم روزبهروز بدتر. حرف آب بود دیگر. در همان روایت شهرکرد هم نوشتم مساله اولویتدار بود، چیزی نبود که با نبودنش مردم سر کنند. اصلا شدنی هم نبود. آب نباشد، مثل برق، مثل گاز و حتی مهمتر از آنها حتی مثل هوا، نمیشود بهراحتی سر کرد. دوام نمیآورند. خلاصه در همین گیرودار و انتخاب بین ماندن و رفتن، دومی شد. پشت میز در حال آمادهسازی گزارش روزنامه درباره آتشسوزی جنگلهای زاگرس بودیم که قیدش را زدم و یکی از دوستان زحمت نوشتنش را کشید و من هم ماشینم را روشن کردم و به سمت همدان راه افتادم. مسیر طولانی نبود و جاده هم خوب بود. سختی مسیر از هر زمان دیگری کمتر بود، تازه اگر خستگی سفرهای قبلی نبود، بهتر هم میشد.
در مسیر آن فراغت قبلی را نداشتم که اخبار را به رسم همیشگیهای این سفرها که در اتوبوس میگذشت، مرور کنم. بیشترش به فکر گذشت و ماجرا هم برای یکی دو روز گذشته نبود که از ذهنم رفته باشد. در همدان هم دوستان خوبی داشتم که هم قبل و هم در مسیر و هم موقع رسیدن، همراهی کردند. هم اطلاعاتی خوبی داشتند و دادند و هم جاهایی هم مسیر شدند. مساله روشن بود و راه برای کسب اطلاع هم بازتر از همیشه. بالاخره در ایران پیگیری مساله کمآبی، دیگر چیز جدیدی نیست. در هر شهر و دیاری، مردم در حال دستوپنجه نرمکردن با این موضوع هستند، حالا چه شهرهای شمالی و پرآب، چه مرکزی و کویر و چه جنوبی شرجی، همه یک درد مشترک داریم و آن هم کم آبی است.
مردم چه میگفتند؟
حدودا سه ساعت ونیم بعد همدان بودم. به مدد این نرمافزارهای نقشه خوان، اولین ایستگاه، نزدیکی مقبره باباطاهر بود. پارک روبهروی مقبره هم پر بود از مردمی که برای گذران فراغت با خانواده، تنها یا با دوست و آشنا جمع شده بودند و قلیانها را چاق میکردند تا شاید کمی از درد این مصیبت جدید را دود هوا کنند. دستم بازتر از قبل بود. بالاخره بین این همه آدم که درد مشترکی دارند، چند نفری همراهی میکنند و از مشکلات میگویند. برای همین هرکسی را که دیدم نزدیک شدم و چند کلمهای البته ابتدا بدون معرفی، گپ زدیم و چند و چون مساله مشخص شد. بعد هم با چند نفر دیگر، مفصلتر و با اعلام اینکه خبرنگارم و از تهران برای پوشش وضعیت مردم همدان آمدهام و حالا روبهروی مقبره باباطاهر مزاحم قلیان کشیدنشان شدهام، گفتوگو کردم. حداقل در گام اول نیازی به کنکاش پشتپردهها نبود. اصلا چیزی پشتپرده نبود، جلوتر و در روایت بازدید از سد اکباتان بیشتر توضیح میدهم که صورتمساله چقدر عیان و راهکار چقدر مشخص است. از چهرهاش نمیشد فهمید تازه داماد است، آب آنقدر زود قطع شده بود که حتی قید آرایشگاه و اصلاح دامادیاش را هم زده بود. گویا همین روزها موعد عروسی بود و تالار را هم از مدتها قبل هماهنگ کرده بودند. ولی خب وضعیت آب و قطعیهای پیاپی مانع شد تا زندگیشان را آغاز کنند و مراسم عروسیشان برگزار شود. میگفت چند روزی است آب قطع شده و گویا سد اکباتان هم خشک شده است. خودش سر نزده بود اما میگفت دوستانش چند باری به سد سر زدهاند و آبی برای توزیع در شهر نیست. چند ساعتی در شهر آب را وصل میکنند که آن هم نظم و برنامهای ندارد. یک دفعه وصل میشود، یک دفعه قطع میکنند. کلا هر کاری دلشان بخواهد میکنند. اینها را فقط این تازهداماد نگفت، بقیه هم همینها بهعلاوه چیزهای دیگری را میگفتند و گلایههایی داشتند که خب بیراه هم نبود.
کمی آن طرفتر، مرد میانسالی نشسته بود. مغازهدار بود. کفش میفروخت و احتمالا دل و دماغ کار نداشت که عصر روز کاری، اینطور در پارک نشسته بود و سیگار از گوشه لبش نمیافتاد. فکر میکردم پشت سکوت و درگیری ذهنی که از چهرهاش مشخص بود، حرفهای زیادی باشد. نشستم و خب سوالم مشخص بود، وضعیت آب. تا خودم را معرفی کردم، فهمیدم دردهای بیشتری از بیآبی دارد. زنش تازه جدا شده بود و درگیر و دار دادگاه و مهریه و این چیزها بود. تلفنش را گرفت و شمارهای نشان داد و گفت در این سن و سال باید به این و آن زنگ بزنم برای پرستاری بچه! من هم بیخیال آب شدم و چند دقیقهای به درددل گذراندیم و چون تخصصی هم در این زمینه نداشتم، به گمانم چیزی دستگیرش نشد، اما خب آن چهره و آن ذهن درگیر، بیش از هرچیزی دنبال دو گوش شنوا بود که من داشتم.
خانم آرایشگر و پسربچه خردسال و دختر بچه اگر اشتباه نکنم کلاس اولیاش هم آن طرفتر نشسته بودند. مادر درحال خرد کردن خیار و گوجهها بود و پسر بچه شیشه شیر در دهان داشت و دختر کوچک هم چشم دوخته بود به پنیری که مادر از بسته درآورده بود و روی همان در پلاستیکی دمر کرده بود تا با خیار و گوجه بخورند. نگاهم به بچه گره خورده بود و همینطور نزدیکتر میشدم. منتظر بودم شاید مردی هم به جمع اضافه شود که خب خبری نشد. با خانم چند جملهای حرف زدیم. از بیآبی گفت و اینکه مغازه اش را چند روزی بسته بود و حالا دوباره باز کرده. با دبه و... آب میبرد مغازه سر و صورت مشتریها را جلا میدهد. میگفت چند ساعتی آب هست که همهاش به شستن ظرفهای کثیف و پر کردن دبهها و البته حمام این دو بچه میگذرد. مشتریها هم که به همین خاطر قید اصلاح و آرایش را زدهاند. از بینظمی در وصل آب و کیفیت بد آن شکایت داشت.
هوا گرم بود، اما بقالی همه جای شهر، خصوصا اطراف پارکها و... پیدا میشد. نزدیک فروشندهاش شدم. دبهها را ردیف کرده بود کنار گاری، یکی درمیان تا نیمه آب داشتند. دستگاهی هم کنارش بود که پشمک میزد. در غیربهداشتیترین حالتش هم بود. به دیوارههای ظرف روی دستگاه پشه و هزار جور چیز دیگر چسبیده بود. چوب را میچرخاند و پشمک تولید شده در همان ظرف را دست مردم میداد. می گفتم چرا تمیزش نمیکنی؟ به بیآبی ربط میداد. سلامت مردم را بازیچه سود خودش کرده بود! دوست نداشتم حرف بزنیم، اما خب ارتباط برقرار شده بود و او هم همان چیزهایی که قبلیها میگفتند را گفت علاوهبر این انقلتی هم به کیفیت آب داشت. در دبهاش را برداشت، راست و دروغش پای خودش، گل بود که ته دبه تهنشین شده بود. می گفت آب از تانکر میگیرد و آن هم هیچ کیفیتی ندارد، معلوم نیست از کجا پر میکنند.
این آخری که کارمند بود و با خانواده به پارک آمده بودند و مادر و بچهها مشغول دور زدن در پارک بودند، سفره دلش را بازتر کرد. از مشکلات آب و جدولی که برای قطع و وصلی اعلام کردند گفت، بعد سفره دلش را بازتر کرد و از بیانصافی بعضی از کسبه هم روایت کرد. میگفت این بحران، مثل بقیه بحرانها برای بعضیها حسابی سود داشت. پلاستیک فروشها تا دیدند مردم برای تهیه آب نیاز به دبه و گالن دارند، قیمتها را حسابی بالا بردند. کیفیت آب هم که خیلیها را به فکر خرید دستگاه تصفیه انداخت، مثل خود ما، بخاطر بچهها مجبور بودیم. اینها هم یکی درمیان قیمتهای عجیب میدادند. آدم درسخوانده و مطلعی بود. حرفهای قشنگی میزد. چارچوب داشت. بیآبی را نتیجه سوءمدیریت میدانست اما برای بیانصافی فقط افسوس میخورد. حرفهایش شنیدنی بود اما زمان من تنگ!
سوال اصلی، چرا آب قطع شد؟ چرا پیشبینی نشد؟
همینطور یکیدرمیان با مردم حرف میزدم و حواسم به حواشی ماجرا هم بود. از شایعه گران شدن چندبرابری آب معدنی و نوشابه تا گرانی دبه و گالن و دستگاه تصفیه آب و... را پیگیری کردم. اولی گویا بهصورت پراکنده در روزهای نخست بوده و بعضی کسبه بیانصافی کردند و قیمتها را بالا بردند، دومی هم که همچنان بود. مردم برای خرید دبه و گالن بیشتر از قبل هزینه میدادند و این هم حتما برای کمبود بود و البته باز هم بیانصافی فروشندگان. هوا کم کم تاریک میشد و به قول هنریها رنگ خورشید پریده بود. گزارش اولم را قبل از تاریک شدن هوا به تهران فرستادم و در صفحه مجازی روزنامه منتشر شده بود. چیزی که فهمیده بودم این بود که در شهر، بههرحال هر چند ساعت یکبار آب وصل میشد و مردم به امور معمولی میرسیدند. البته این هم آب باکیفیتی نبود، اما مشکل اصلی در شهرکهای اطراف بود.
منطقه جولان، شهرک شهید بهشتی و شهرک شهید مدنی از مناطقی بودند که بیشترین مشکل را داشتند. بیشترین قطعیها در این مناطق بود، حتی قطعی ۵-۴ روزه به ادعای ساکنین این شهرکها داشتند و حالا هم اصل نیازشان را با آبهای تانکری که توزیع میشود یا مراجعه به چشمهها و... برطرف میکردند. به این شهرکها هم سری زدیم، البته در همان محدوده مقبره باباطاهر از اهالی این شهرکها بودند، اما به خود شهرکها هم آمدیم، هم شهرک مدنی و هم شهید بهشتی، واقعیت همین بود که نوشتم. قطعیها بیشتر از محدوده شهر همدان، بینظمیها بالاتر و کیفیت آب هم چنگی به دل نمیزد. خانوادهها بهشدت ناراضی بودند و همه و همه، دنبال جواب این سوال بودند که چرا و آیا امکان پیشبینی وجود نداشت؟
مسئولان چیزی نمیگفتند!
یکی از دوستان قرار بود همراهی کند، منتظر بودم و یکی دو ساعت بعد هم دیداری تازه کردیم و چون اهل همدان هم بود، کمک حال شد. چند جایی رفتیم و دوری در شهر هم زدیم و پرونده روز اول سفر بسته شد. برای فردا نیاز به هماهنگیهایی بود. بهرحال روایت مردم یک چیز و روایت مسئولان، معمولا چیز دیگری است. جز سازمان محیطزیست و محیطزیستیها، باز هم جای دیگری همراهی نکرد. هرچقدر تلاش کردیم و اصرار و اصرار، یک چیز میگفتند و آن هم اینکه گفتهاند کسی مصاحبه نکند! بعد هم تلفن را قطع میکردند. با مشقت، اندک اطلاعاتی کسب کردم. منتها قبل از هرچیزی لازم بود سری به منبع اصلی آب همدان بزنیم. سد اکباتان که قبل از رسیدن ما، تصاویرش از چند روز قبل حسابی در مجازی دستبهدست میشد.
چند کیلومتری از شهر دور شدیم و به سد رسیدیم. بله، واقعیت همان تصاویر بود. اندک آبی ته سد را گرفته بود، احتمالا اگر همان هم نبود از خشکی ترک میخورد و فقط همان دیوار بتنی و بدقواره سد میماند و محدودهای که تا چشم کار میکرد، آبی نبود. پیرمردی از تاجسد نگهبانی میکرد و درب ورودی را هم بسته بود. کسی را راه نمیداد و نمیشد روی تاجسد رفت. همین بیرون سد، چسبیده به دیوارههای کناری، بغل جاده ایستادم و چند خطی پلاتو و توضیح روی فیلمهایی که میگرفتم گفتم و بعد هم تمام. همانجا از وضعیت باغهای اطراف سد گفتم، از محصولاتی که کشت میکنند، از چاههای بیشماری که در هر باغ و زمین و خانه و ویلایی حفر شدهاند و اینطور چیزها بهعلاوه بارندگیهایی که کم شده و زیادش هم دیگر شباهتی به قبل ندارد. اینها را آنجا گفتم و بعد هم راهی شهر شدیم.
کارگران مشغول کارند
در مسیر پیگیر ارتباط با مسئولان بودم اما همچنان کسی پاسخگو نبود. چندجایی باید میرفتم. یکی چشمه بالای منطقه گنجنامه و دیگری هم مسیر خط لوله انتقال آب از سد تالوار به همدان! دومی در مسیر بازگشت بود و چشم میانداختم به اطراف جاده تا اینکه بالاخره چند بیل مکانیکی و لودر و تریلی پر از لولههای قطور دیدم و فهمیدم که خط لولهای که برای حل مشکل همدان وعدهاش را داده بودند همینجاست. از ماشین پیاده شدم و چند قدمی جلوتر رفتم و چشمم لولههای کاشتهشده در زمین را گرفت و هرچقدر دورتر را میدید باز هم لوله بود. از کارگران و مسئولان حاضر در محل سوالاتی کردم. آب از سد تلوار به سمت همدان لولهکشی شده است، میزان انتقال طبق اطلاع ۶۰۰ مترمکعب بر ثانیه است و البته به اذعان برخی کارشناسان، این مسیر در خوشبینانهترین حالت، مسکن وضع موجود است نه راهکار قطعی و نهایی. هوا حسابی گرم شده بود و حقیقتش را بخواهید با آن سرعت کار و وضعیتی که من دیدم، آینده خیلی نزدیکی برای دسترسی بیدغدغه مردم به آب با کیفیت، قابل پیشبینی نبود.
یعنی هنوز کارهای عمرانی باقی است و علیرغم وعده نزدیک و یک هفتهای، خیلی کسی به این گشایش امیدوار نبود. این سد گویا در مرز سه استان همدان، کردستان و زنجان است و به همین خاطر مسئولان مدام میگفتند آب از زنجان به همدان خواهد رفت و همین هم گلایههایی را ایجاد کرده بود. چیز بیشتری آن جا در دسترس نبود. یک تعداد کارگر و مهندس زحمتکش پای کار ایستاده بودند و تمام تلاششان را میکردند برای انتقال آب و حل مساله مردم همدان. دوباره سوار شدم و اینبار به سمت چشمهای در بالادست منطقه گنجنامه که فیلمهایی از صف بستن مردم مقابل آن برای پر کردن دبهها و بردن آب به شهر منتشر شده بود رفتم.
کیلومترها راه برای پر کردن دبه!
اینجا و روبهروی این چشمه که مسیر دسترسی به آن هم دور و هم بسیار پر خطر بود، ماشینها ایستاده بودند و مردم هم از شهر آمده بودند و یکی یکی دبههایشان را پر میکردند و عقب ماشین میگذاشتند و برمیگشتند. البته من دم ظهر رسیده بودم و طبعا خلوتتر بود اما هم به اذعان حاضران و هم فیلمهای منتشرشده بعد از پایان ساعت اداری و کاری، اینجا هم ترافیک میشود، مردم صف میبندند و ساعتها معطلی میکشند. مردم حسابی اسیر شده بودند. برای چند دبه آب، چه مسیر و مکافاتی را تحمل میکردند. الحق و الانصاف هم آب خاص و خنکی داشت این چشمه و نفسی تازه کردیم. همانجا هم با چند نفری حرف زدم. حالا که نه کارشناس پای کار میآمد و نه مسئول جرات حرف زدن داشت، همین مردم بودند که با خرده روایتهایشان گزارشم را کاملتر میکردند. هرکس مقصری در ذهنش میتراشید. یکی نیروگاه مفتح را عامل این بیآبی میدانست و میگفت چندین چاه حفر کرده و آب همدان را کشیده است.
یکی کشاورزی را سبب میدانست و میگفت تا وقتی الگویکشت تغییر نکند وضعیت آب همین خواهد بود. دیگری اما چاههای مردم در باغها را عامل وضع موجود میدانست. گروهی هم سراغ مدیریت منابع آب میرفتند و میگفتند هیچکدام از مدیران اینجا، به فکر مردم نیستند وگرنه این نباید حال و روز مردم باشد که به سیاق چندصد سال پیش با دبه و گالن، اینجا صف بکشند و آب پرکنند و از این مسیر سخت و پرخطر به شهر برگردند. راست هم میگفتند، اعتراضات جدی و بهجا بود. عصبانی بودند و این هم درست و بهجا بود. این که کسی صدایشان را نمیشنود هم پر بیراه نبود. ما که رسانه داشتیم و کلی بدوبدو کردیم، یک نفر پیدا نشد یک خط بگوید چرا آب قطع شد و چرا از قبل برای چنین روزی برنامهریزی نشده بود؟
هم مشکل و هم راهحل هر دو مشخص است
به شهر برگشتم، از جاهایی که لازم بود بازدید کردم. عکس و فیلم و گزارش گرفتم. یکی یکی هم میفرستادم تهران و دوستان منتشر میکردند و با بازخوردهایی که هر گزارش میگرفت، دنبال چیزهای جدیدتری میگشتم. لابه لای صحبتهای مسئولان در همین تلاش برای ارتباط گرفتن و مصاحبه کردن، اینها را هم شنیدم که از فروردینماه امسال و حتی قبلتر از آن، مکررا در جلسات در ارتباط با بحران موجود هشدار داده شده است، اما کسی گوشش بدهکار نبوده و قدمی برنداشته است. شنیدم ۹۰ درصد مصرف آب در استان برای کشاورزی است و ۶ درصد صنعت و ۴ درصد شرب و خانگی. کشت محصولات آببر(هندوانه، چغندرقند، سیر و انواع صیفی جات)، در کنار عدم بهرهبرداری از بارندگیهای جدید، بهعلاوه مدیریت ناصحیح آب و نیروگاه مفتح و چاهها و... از عوامل اصلی این بحرانند. همگی مثل قطعات پازل با کنار هم قرار گرفتنشان، این وضعیت را به وجود آوردهاند.
اینطور قطرهچکانی چیزهایی عایدم میشد و نظر کارشناسان هم همین بود. راهکار حل مشکل چه بود؟ از این طرف و آن طرف با چند نفری که اطلاعی داشتند، از غیر بومیها هم پرسوجویی کردیم. جز سامان دادن به همینها، راهی نبود. یعنی اصلاح الگویکشت، یعنی مدیریت منابع آب و همراه کردن نوع ذخیرهسازی و استفاده از نزولات مبتنیبر نوع بارندگیها که چند سالی است تغییر کرده و درنهایت هم سامان بخشیدن به وضعیت چاهها. حالا این چاهها چه بخواهد متعلق به نیروگاه مفتح باشد، متعلق به کشاورزان باشد یا متعلق به بقیه! فرقی نمیکند. ما صدای بیآبی مردم همدان را به حد وسع رساندیم، اما خیلی از مردم حقیقتا از گذشته چاههایی را چه مجاز و غیرمجاز حفر کرده بودند و امروز هم این بیآبی را مثل اهالی شهرکهای اقماری درک نکردند. ولی مشکل مشخص و راهحل هم، به حد فهم ما و کارشناسان، مشخص.
ماجرای اعتراضات مردم همدان به بیآبی
آب نیست، مردم زیادی در انجام امور معمولی خودشان هم درماندهاند و مدام به سد اکباتان سرک میکشند و میبینند که واقعا آب نیست و بدتر از همه اینکه کسی توضیحی در این باره نمیدهد. این در کنار باقی چیزهایی که همه مان میدانیم، بعد از حدود ۱۰ روز مردم را برای اعتراض به خیابانها میآورد. شعار میدهند و دورتادور آرامگاه بوعلی سینا و خیابانهای اطراف را قرق میکنند. جمعیت حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر برای شب دوم که من آنجا بودم. از جمعیت و وضعیت شب اول اطلاعی ندارم. شعارها از آب و وضعیت بیآبی و مدیریت در این حوزه هست تا مسائل اقتصادی و سیاسی. همهجور آدمی هم در جمعیت پیدا میشود. جاهایی درگیریهایی هم صورت میگیرد اما با دخالت نیروهای انتظامی و امنیتی جمعوجور میشود. فیلمهایش هم سریعتر از رسانههای داخلی، سر از رسانههای آنور آبی و تحلیلهای آبدوغخیاری درمیآورد. نگرانیها بالا میرود. شب سوم، از یکی دو ساعت قبل به محل اعتراضات رفتم، هرچه هوا به سمت تاریک شدن پیش میرفت جمعیت محدوده بیشتر میشد. البته میدان اصلی شهر و مرکز خرید و فراغت مردم، طبیعی بود که اینطور شلوغ باشد.
اما خب از گوشه و کنار صداهایی به گوش میرسد ولی اعتراضات طولانی نمیشود. نیروهای انتظامی و امنیتی امروز هشیارترند، تعدادشان بیشتر است و قبل از هر اعتراض و احتمالا تشنجی، با آن برخورد میکنند. هیچکس حق تصویربرداری ندارد و به همین منوال، شب سوم هم ختم میشود و اعتراضی حداقل شبیه به دو شب قبل صورت نمیگیرد. اما یک چیزی پابرجاست و آن هم بیآبی است. مردم هنوز به صورت جیره بندی آب مصرف میکنند. هنوز چند ساعتی آب هست و چند ساعتی نیست. پشت سد اکباتان خبری نیست، آبی نیست. عملیات خط لوله انتقال آب درحال اجراست. اما خب آب نیست و برای این بیآبیها، همانطور که در گزارش بیآبی شهرکرد نوشتیم، راهی جز نگاه ملی و تدوین و اجرای یک برنامه ملی نیست. آبکشی از شهری به شهر دیگر، فقط طول این دومینوی بیآبی را بیشتر میکند.