به گزارش حلقه وصل، محفل روضههای شب جمعه در کربلای معلی چند سالی است که با حضور زائران ایرانی برگزار میشود. محفلی که با حضور منبریها و مداحان مختلف این روزها شکل مدونتری هم گرفته است و به صورت ثابت در شبهای جمعه و در بینالحرمین برپا میشود. پای ثابت و در اصل پایهگذار این محفل روضه ایرانی حاج فریدون کریمپور است که شاید مردم بیشتر او را با ویلچر یا عصا در بینالحرمین دیده باشند. با او به گفتوگو نشستیم.
تمام مدالهای ورزشام را با مدال نوکری ابوالفضل(ع) عوض کردم
بسیاری فریدون کریمپور را به عنوان یک قهرمان جهان و المپیک در رشتههای ورزشی میشناسند. چگونه وارد عرصه ورزش شدید؟
قبل از اینکه قهرمان شوم، شبهای چهارشنبه به مسجد جمکران میرفتم. اولین بار که افتخار زیارت مسجد جمکران را پیدا کردم، گفتم آقا اگر ما را به عنوان نوکرت قبول داری، چون فعالیتهای مذهبی من قبل از ورزشکار شدن هم شروع شده بود، گفتم خیلی دوست قهرمان جهان و قهرمان پارالمپیک شوم و زیاد هم به اینجا بیایم و دستبوسی شما را کنم. چاهی در مسجد جمکران بود که میگفتند اگر عریضهای دارید به آنجا ببرید، من هم عریضهای نوشتم و حرفهایم را به حضرت گفتم.
وارد عرصه ورزش وزنهبرداری شدم و خیلی هم زحمت کشیدم. وزنههایی که من بلند کردم، الآن هم افراد سالم نمیتوانند در وزن خودم آن وزنهها را بلند کنند. زمانی که قهرمان جهان و المپیک شده بودم، افتخار خوبی برای کشور، برای مردم، برای خانواده و خودم بود، اما وقتی که پایم به زیارت سیدالشهدا(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) به لطف امام زمان(عج) باز شد و زیاد به زیارت میرفتم، روزی در حرم حضرت عباس(ع) گفتم من فکر میکردم قهرمان جهان و پارالمپیک شدن چه لذت و افتخاری دارد، اما خدا شاهد است همین که الان با تمام وجود روبروی حرمت میگویم السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا ابوالفضل! از آن قهرمانیها بیشتر برایم افتخارآفرین است و همین که من را غلام و نوکر شما میشناسند، افتخار بالاتری است. من تمام مدالهایم را در مقابل مدالِ غلامی در خانه آقا ابوالفضل(ع) چیز بیارزشی و مانند یک تَشتک میدانم.
جای دیگری این حرف را زدم. برخی از دوستان و قهرمانان ورزشی گلایه کردند که مدال ما را هم تَشتَک کردی!؟ نه این نظر من است و به سهم خودم گفتم؛ زیرا من آقا ابوالفضل(ع) را خیلی دوست دارم. فکر نکنید من با ۱۰۰ کیلو وزن، قهرمان دنیا شدم. نه من با وزن ۵۶ کیلو، ۲۲۰ کیلو وزنه بلند میکردم. اما من این مدال نوکری را از تمام این عناوین بالاتر میدانم و به همین خاطر هم خیلی دنبال قهرمانی و دیده شدن نبودم؛ در صورتی که اولین طلای رشته وزنهداری جانبازان و معلولین ایران را من گرفتم. اولین مدال پارالمپیک و بهترین مدال پارالمپیک در جامعه ورزش وزنهبرداری جانبازان و معلولین را من گرفتم. با همه این افتخارات و وزنههای سنگینی که بلند کردم میگویم که اینها برای من در مقابل مدال خادمی و نوکری ابوالفضل(ع) یک تَشتَک است.
خوشحالم که مردم من را به عنوان غلام ابوالفضل(ع) و روضهخوان ابوالفضل(ع) میشناسند و به این افتخار میکنم. خدا کند من قهرمانِ غلامیِ ابوالفضل و اهلبیت(ع) باشم و این برای من افتخار است.
نوحهخوانی فریدون کریمپور در بینالحرمین ـ سلام ای ساقی دشت شقایق
مداح شدنم در سفرها به مسجد مقدس جمکران رقم خورد
چه شد به سمت مداحی آمدید و در این راه چه مسیری را طی کردید؟
من به رزق و روزی نوکری و گریه بر سیدالشهدا(ع) خیلی علاقه داشتم. خدا به حاج منصور ارضی خیر دهد، من خیلی با مناجات ایشان در ماههای رمضان مأنوس بودم و به مسجد ارک میرفتم و با مناجات او خیلی گریه و صفا میکردم که بسیار تاثیرگذار است. دوستان ذاکر و نوکر سیدالشهدا(ع) هم زیاد مانند سیدمجید بنیفاطمه، حاج سعید حدادیان و ... زیاد دارم البته بیشتر با آقای بنیفاطمه ارتباطم بیشتر بود که موجب شد فضای علاقمندی من به این امر بیشتر شود.
البته باز هم لطف حضرت ابوالفضل(ع) و اجازه آقا بود واِلا من هم اراده کنم تا اراده او نباشد، کاری از دست من برنمیآید. در کل برای اینکه بتوانم این راه را ادامه دهم، پله حرکت من در خواندن، مسجد جمکران و دعای توسل در آنجا و روضههایی بود که میخواندیم. من ۱۰ ـ ۱۲ سال شبهای چهارشنبه جمکران میرفتم و در حین این سفرها، کربلا و مشهد هم میرفتم و اینها هم رزق و روزی آقا امام زمان بود.
هر زیارتی رفتم، روضه برپا کردم
اولین سفری که به کربلا رفتید چه سالی بود؟
زمان صدام خدا لعنتش کند، برای اولینبار از مسیر سوریه به کربلا رفتیم. آن زمان یک هفته سوریه و یک هفته کربلا میبردند. در آن زمان گریه، روضه، عزاداری، دست زدن و بوسیدن حرم قدغن بود. فقط همینطوری دور میزدیم و زیارت میکردیم و خداحافظ! ولی ما نمیتوانستیم برویم نگاه کنیم و کاری نکنیم.
در حرم حضرت عباس(ع) گفتم من فکر میکردم قهرمان جهان و پارالمپیک شدن چه لذت و افتخاری دارد اما خدا شاهد است، من تمام مدالهایم را در مقابل مدالِ غلامی در خانه آقا ابوالفضل(ع) چیز بیارزشی و مانند یک تَشتک میدانم
در حرم امیرالمومنین(ع) که همراه با بچههای قم بودم، با اینکه استخبارات هم دور تا دور ضریح بود، گفتم من یک زمزمهای را میگویم و شما پشت سر من تکرار کنید. بعد گفتم مولا مولا علی! مولا مولا علی! همه تکرار کردند. با این زمزمه من را نشان کردند که دستگیرم کنند و وِلوِلهای داخل حرم و دور ضریح شروع شد و آنها نمیتوانستند داخل حرم به ما حمله کنند و من متوجه شدم که اینها میخواهند من را بیرون از حرم بگیرند! آن زمان وزن من سبک بود، ۵۰، ۶۰ کیلو بودم، الان وزن من سنگین شده و من را در کربلا با ویلچر میبینند، بچههای قم برای من یک تونل درست کردند و تند تند من را از آنها دور کردند!
در آن سفر در کربلا روضه گرفتم که باز در حرم امام حسین(ع) من را زدند، اما خیلی فضا و حال قشنگی داشتیم. در آن سفر قبل از نماز صبح، به کلیددار حرم حضرت عباس(ع) یک انعامی دادیم و گفتیم شما اجازه بدهید ما یک گروهی داخل برویم. قبول کرد ما را راه داد و گفت نیم ساعت به اذان صبح مانده میآیم و در را باز میکنم، کار شما هم تمام شده باشد. آن زمان تا صبح در حرم حضرت عباس(ع) صفا کردیم!
من مکه رفتم روبروی خانه خدا، دم کُلمنهای آب روضه میگرفتم. بقیع روضه میگرفتم، یعنی برایم مهم نبود بعد از آن چه اتفاقی میافتد، میمیرم یا نمیمیرم! برای من راحت نبود که بقیع بروم ولی روضه نخوانم. نمیتوانستم و وجودم آرام نبود، پیش حضرت امالبنین(س) روضه خواندم. من با روضه و گریه مأنوس بودم.
من از قهرمانی جهان و پارالمپیک آبرو نگرفتم، قهرمانی یک دوران است که تمام میشود و میرود ولی در دستگاه سیدالشهدا، نوکر هرچه پیرتر میشود عزیزتر میشود. تو نیستی که عزیز میشوی «با حسین مثل عسل شیرینم/ بیحسین تلخم و زهرآگینم» این شیرینی و این محبت مال تو نیست، ارباب تو را عزیز میکند. یک پیرغلام مثل حاج منصور ارضی که عزیزکرده امام حسین شده است، چند سالش است؟ هر چه پیرتر میشود عزیزتر میشود! عزیزی او مال خودش نیست، آقایش او را عزیز و بزرگ میکند! شما نوکر هر جایی باشید بعد از یک مدت، بازنشسته میشوید، ولی اینجا هرچه پیرتر میشوید، عزیزتر میشوید و عاشق شما میشوند و شما را دوست دارند و دور شما جمع میشوند و با شما حرف میزنند، این به خاطر ارباب است.
بعد از فوت برادرم، دو رکعت نماز شکر خواندم!
شما مسیر خوبی را رفتید، توصیهتان به جوانترها چیست؟
به خدا قسم به هر جایی میخواهید برسید در زیر سایه نوکری سیدالشهدا(ع) است. به همه میگویم اگر خدا، آبرو، دین، آخرت، دنیا، اولاد خوب میخواهید در زیر سایه سیدالشهدا(ع) و گریه بر آقا اباعبدالله(ع) به دست میآید. این نعمتی است که نباید آن را از دست بدهیم، نباید به خاطر چند مشکل دنیایی، امام حسین(ع) را هم قاطی آنها کنیم، چه ربطی دارد؟ مگر زمانی که ارباب ما، زندگی و اولاد و خودش را در درگاه الهی داد، از خدا گله کرد؟ ما که اصلاً چیزی نیستیم که بخواهیم خودمان را با این فضا قیاس کنیم، اما وقتی داریم میبینیم یاد بگیریم.
من مکه رفتم روبروی خانه خدا، دم کُلمنهای آب روضه میگرفتم. بقیع روضه میگرفتم، یعنی برایم مهم نبود بعد از آن چه اتفاقی میافتد، میمیرم یا نمیمیرم! برای من راحت نبود که بقیع بروم، ولی روضه نخوانم
در اوج جوانی، اوج عشقبازیام با امام حسین(ع)، اوج قهرمانی، خدا با مرگ برادرم، من را ضرب فنی کرد. خدا میدانست این برادر چقدر برای من عزیز است. من برای سلامتی برادرم در مسجد جمکران نذر میدادم. برادرم در مسیر جمکران چقدر کمک میکرد یا کمکهایی در راه خدا برای تهیه جهیزیه و... داشت اما این اتفاق برای ما افتاد. آنجا خدا داشت من را میدید، من به خدا چه بگویم؟ خدا عزیز من را گرفت، به خدا قسم با گریه رفتم دو رکعت نماز شکر خواندم. گفتم اگر تو اینطوری دوست داری عیب ندارد! خیلی او را دوست داشتم اما عیب ندارد! السلام علیک یا اباعبدالله! جانم به فدایت، تو چه کشیدی؟ من چه کشیدم! تو کسی را از دست دادی که عالم نمیتواند مثل عباس(ع) را پیدا کند، تو چنین عباسی را از دست دادی! که وقتی شما در مقابل این برادر قرار گرفتی با زانو زمین خوردی!؟ این چه داغی بود؟ من چطور میتوانم داغ خودم را با داغ تو یکی کنم؟ من کجا تو کجا! این همه اطراف من هستند و دست من را میگیرند.
روضهخوانی فریدون کریمپور در بینالحرمین ـ جلو چشم داغدیده
به حضرت عباس(ع) گفتم: یک کاری کن من هر شب جمعه پیش شما باشم!
۱۵ سال است که هر شب جمعه کربلا هستید و روضه برپا میکنید. این سفرهای شب جمعه شما چگونه شروع شد و تا امروز چطور ادامه پیدا کرده است؟
اول بگویم الحمدلله رب العالمین، شکر خدا را بجا میآورم که این توفیق را به من کوچک داد. من از زمان صدام لعنتالله، به کربلا میرفتم. یعنی حدود ۲۲ ـ ۲۳ سال به لطف آقا ابوالفضل(ع) رفتم و به لطف ایشان برگشتم. آن زمان سفر هوایی نبود و سفر زمینی بود و من خیلی سختی میکشیدم، از مرز مهران میرفتم. در گذشته بعد از شکست صدام که شیعیان حکومت عراق را به دست گرفتند؛ من وقتی به کربلا که میرفتم یک روز نمیماندم؛ دو هفته یا ۱۶ روز میماندم. آن زمان نه ایرانیها و نه عراقیها عزاداری نداشتند. عزاداریها در حرمها را به اذن حضرت ابوالفضل(ع) راه انداختم. آن زمان عراقیها در حرم بلد نبودند مراسم بگیرند، چون صدام آنها را در خفا گذاشته بود و آنها هم در خانههایشان مراسم میگرفتند و جلسه رسمی و با جمعیت نداشتند که بتوانند مدیریت کنند؛ به این جهت میگویم بلد نبودند.
برای اولینبار در حرم روضه میگرفتم و اینها دور جلسه من میآمدند و بعد به مرور کنار جلسه من، جلسه گرفتند. اینقدر من به برکت حضرت ابوالفضل(ع) نفس و قدرت داشتم، شیعیان عراق یکی دو ساعت با هم میخواندند و من هم تنهایی میخواندم، جلسه آنها تمام میشد اما من هنوز میخواندم. از آن زمان به من علاقمند بودند و من را دوست داشتند. عراقیها من را به این عنوان میشناختند که این مداح در حرم امام حسین(ع) و حرم حضرت عباس(ع) و بینالحرمین مداحی میکند. دسته راه میانداختم و از این حرم به آن حرم میرفتم. ماهی ۲ـ ۳ بار به کربلا میآمدم، یکبار در حرم حضرت عباس(ع) به حضرت خیلی ساده و بیآلایش گفتم تو که داری به من محبت میکنی و ماهی دو سه بار به من اجازه میدهی و گاهی هم ۱۵ ـ ۱۶ روز میمانم، یک کاری کن من هر شب جمعه پیش شما باشم!
من آدم خوبی نیستم، آقای من ارباب خوبی است!
من شنونده میگویم خوب ماهم بارها از حضرات معصومین(ع) چیزهایی خواستیم چرا این خواسته شما شد و برای ما نمیشود؟
من با حضرت ابوالفضل(ع) خیلی راحتم! خیلی مهم است اعتقاد و اعتماد با هم باشد. من هم اعتقاد دارم و هم اعتماد دارم. اگر اعتماد نباشد یعنی به ارباب شک کنی به مسیرت دیرتر میرسی. یکی از الطافی که حضرت ابوالفضل(ع) به من کرد که محبتش بود، قدرت اعتمادم را به خودش قویتر کرد. من اعتماد داشتم و این حاجت را خواستم و میدانستم حضرت ابوالفضل(ع) به من این را میدهد.
در اوج جوانی، اوج عشقبازیام با امام حسین(ع)، اوج قهرمانی، خدا با مرگ برادرم، من را ضرب فنی کرد. به امام حسین گفتم جانم به فدایت، تو چه کشیدی؟ من چه کشیدم! تو کسی را از دست دادی که عالم نمیتواند مثل عباس(ع) را پیدا کند، تو چنین عباسی را از دست دادی! که وقتی شما در مقابل این برادر قرار گرفتی با زانو زمین خوردی!؟ این چه داغی بود؟ من چطور میتوانم داغ خودم را با داغ تو یکی کنم؟
من با حضرت ابوالفضل(ع) کتابی صحبت نمیکنم، چون حواسم به کتاب و کاغذ پرت میشود یعنی در حرم سراغ زیارتانه و کتاب نمیروم. بعضی چیزها را باید با قلب و وجودت بگویی تا سریعتر نتیجه بگیری. من بیشتر با قلبم با او صحبت میکنم و اینها در یکی دو روز به دست نیامده، در این راه زحمت کشیدیم.
یکدفعه به خودم آمدم دیدم الحمدلله آقا در رحمتش را باز کرد و اجازه داد که هرشب جمعه زائر باشم. در این مسیر مدام من را امتحان میکرد و یک تکههایی به من نشان میداد که مدام حواسم باشد که من نیستم به زیارت میآیم بلکه حضرت ابوالفضل(ع) من را میآورد. اینقدر محبت داشت که میخواست حواس من جمع باشد و نمیخواست هدیهای که به من داده را بگیرد. من آدم خوبی نیستم، آقای من ارباب خوبی است! هر چقدر بد، روسیاه و گنهکار هستم، من را خرید. آقا میگوید این گنهکار را خریدم، دوست دارم او را آدم کنم و او را بخرم.
من هیچ وقت خودم را در این حد نمیبینم که فکر کنم در زیارت آقا کسی هستم، من همیشه خودم را نوکر آقا میدانم. من یک روضهخوان هستم و به این افتخار میکنم، ولی گفتم آقا یک چیزی را با اقتدار به تو میگویم، آن هم این است که من قلباً تو را دوست دارم. عاشق تو هستم و تو را با دنیا عوض نمیکنم! شاید غلط دیکته داشته باشم و نفهمم و نادانسته یک غلطی بکنم ولی آقا من سعی کردم به کمک تو رفوزه نشوم و تو همیشه در این مدرسه عشق و زیارتگاه عشق راهنما و کمک من بودی. من به تعریف و تمجید کسی کار ندارم، حضرت ابوالفضل(ع) من را رها نکند که اگر من را رها کند، شیطان من را میبرد. من ضعیف هستم!
اینها لطف و معجزه قمر بنیهاشم(ع) است
یک زمانهایی در این ۱۵ سال اوضاع عراق و جهان ملتهب بود. داعش وحشیانه حمله میکرد و کرونا مرزها را بسته بود. چگونه به زیارت میرفتید؟
قبل از کرونا، داعش بود، قبل از داعش، ویزا بود، قبل از ویزا، مشکلات بین حکومتها بود اما حضرت ابوالفضل(ع) همه اینها را درست میکرد. اینجاست که حضرت ابوالفضل باید به همه عالم بگوید من اراده کنم در هر شرایطی کسی را که انتخاب کردم، میبرم، به کسی هم مربوط نیست! من او را میبرم! این بالاترین معجزه است! گر بخواهم هر سفرم را در زمان کرونا بگویم دو روز حرف دارم، نمیشود در نیم ساعت همه حرفها را گفت. معجزاتی رخ داد در زمانی که مرز زمینی و هوایی بسته بود تا من به کربلا برسم! دولت عراق کسی را راه نمیدهد، شهروند عراقی حق ورود به عراق را نداشت بلکه بنا به مصلحتی میتوانست وارد شود اما باید ۱۵ روز به قرنطینه میرفت. چطور میشود وارد شوی، قرنطینه نروی، بعد هم به زیارت بروی، تازه روضه هم بخوانی!؟ اینها لطف و معجزه قمر بنیهاشم(ع) است.
در اوج کرونا اگر میفهمیدند تو ایرانی هستی، شما را میبردند! اما در آن برهه کسی من را نبُرد و این لطف حضرت عباس(ع) است. من از مرز مهران عبور کردم، کسانی که کربلا رفتند، میدانند هر سیطرهای خودش یک حکومت است، کسی را رد نمیکردند، اصلاً یک زمان شهر قرنطینه بود اما من رد میشدم. با عقل جور درنمیآید! اینها معجزه حضرت ابوالفضل(ع) است. در کربلا حکومت نظامی بود اما حضرت ابوالفضل(ع) من را به حرم میبرد و برمیگرداند.
اعتقاد و اعتماد با هم باشد. من هم اعتقاد دارم و هم اعتماد دارم. اگر اعتماد نباشد یعنی به ارباب شک کنی به مسیرت دیرتر میرسی. یکی از الطافی که حضرت ابوالفضل(ع) به من کرد که محبتش بود، قدرت اعتمادم را به خودش قویتر کرد
هیچ وقت به این فکر نکنید من چگونه میروم بلکه این فکر کنید که ارباب من کیست؟ من چه کارهام! به این فکر کنید کسی که من را میبرد، کیست؟ به ارباب من بچسبید. شما وقتی بخواهید دنبال من بیایید از معرفت عقب میمانید، دنبال کسی برو که همه عالم درگیر او هستند و به او التماس میکنند. همه در درگاه او زانو میزنند، باید به این برسیم. بدانید که حضرت ابوالفضل(ع) وقتی به کربلا میروید، شما را میبیند پس مواظب کربلا و زیارت خودتان باشید. از زیارت حضرت ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) معرفت پیدا کنید.
شما نمیتوانید بگویید من هر هفته پارتیبازی کردم و رفتم. از حقیقت دور نشوید. این پارتیبازی و پول نیست. در همه ایام حضرت عباس(ع) من را میبرد و میآورد. در مسیری که میروم با من افرادی را میفرستد که در فرودگاه نجف دیپورت میشوند. شخصیتهایی که هر چه بخواهند، اشاره کنند، حل میشود اما جلوی من برمیگردند، چون میخواهد به من بگوید آنها را برگرداندم.
نمیخواهم ادا دربیاورم و برای خودم جریانی درست کنم. من به کسی احتیاجی ندارم جز حضرت عباس(ع). نه جریانی دارم، نه وابسته به جایی هستم. من نوکرِ درگاه حضرت عباس(ع) هستم و سعی کردم خروجی این جریان شب جمعه، حضرت عباس(ع) شود. من به هیچ جایی وابستگی ندارم و نداشتم و به همه گفتم من بچه ولایی هستم. از بچگی آقا را دوست داشتم و تقوایی در وجود این بزرگوار دیدم که عاشق این تقوا و بزرگیاش شدم. من نمیتوانم در کربلا روضه بگیرم و حاج قاسم را یاد نکنم. من نمیتوانم شهدا و کسانی که گردن ما حق دارند را یاد نکنم. من این هستم ولی به جریانی وصل نیستم.
وقتی به کربلا میآیید، یاد امام زمان(عج) کنید
در کربلا چه دعا و خواستهای دارید؟
یکی از نکتههایی که در کربلا به زائرین میگویم، این است که برای فرج و سلامتی امام زمان(عج) دعا کنیدو میگویم میدانم گرفتار هستید و مشکل دارید، اما وقتی به کربلا میآیید یاد امام زمان(عج) کنید. هر چه بیشتر یاد امام زمان(عج) را کنید بیشتر به معرفت میرسید. بیشتر عنایت و رحمت حضرت ابوالفضل(ع) را میبینید و بیشتر به توفیقات میرسید.
مردم هیچوقت نباید از امام حسین(ع) جدا شوند. رهبر ما، در دوران کرونا یک نفری روضه میگیرند. این کار آقا نکته دارد، من باید بفهمم که قرار نیست آقا در تریبون صحبت کند، آقا میگوید من کاری با کرونا ندارم، رعایت میکنم ولی هرچه است در کنار سفره روضه و گریه است. پس تا وقتی رهبر ما به این نوکریاش احترام میگذارد، مطمئن باشید دنیا هم جمع بشود نمیتواند به رهبر ما آسیب برساند. ایشان روز به روز با اقتدارتر و با آبروتر میشود و ما داریم میبینیم. یک عالم، یک دنیا، و تمام استعمار با رهبر ما دشمنی دارند، اما یک نفره و با وجود، این راه را ادامه میدهد و این کار را با اعتقاد به دستگاه سیدالشهدا(ع) و مادرش فاطمهالزهرا(س) و گریه انجام میدهد.
بنابراین هر چه هست در گریه بر سیدالشهدا(ع) و نوکری برای ایشان است. اگر خدا شما را در درگاه سیدالشهدا، عاشق و گریهکُن قرار داد، بدانید خدا بهترین هدیهاش را به شما داده است. من از جوانان خواهش میکنم هیچ وقت به خاطر دنیا از اربابشان سیدالشهدا(ع) جدا نشوند.
نگذارید دشمن از شعرهای ما سوءاستفاده کند
گفتید عاشق امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) هستید، برخی برای بیان این دوست داشتنها در اشعار و نوحهها از زبان محاورهای و عبارات دور از شأن اهل بیت(ع) استفاده میکنند، این رویه را صحیح میدانید؟
منِ نوکر در دستگاه حضرت ابوالفضل(ع) هر چه که سعی کردم به تقوا عمل کنم، بیشتر گرفتم. چه در شعر باشد و چه سینهزنی اگر جملهای بگویم باید بدانم آیا آن جمله من را به حضرت ابوالفضل(ع) نزدیک میکند یا وجود تقوا و عمل صالح من را به حضرت ابوالفضل(ع) نزدیک میکند؟
اینکه فکر کنم با بعضی از اشعار و شعرها میتوانم به آقا نزدیکتر شوم، شاید موجب سوءاستفاده دشمنان شود. دنیا با شیعه جنگ دارد، شاید این حرف در نظر من عشقبازی باشد اما از آن در جهان علیه اعتقاد من استفاده کنند و آن را دستاویزی قرار دهند. افرادی که منکر دستگاه سیدالشهدا(ع) هستند، تمسخر کنند پس باید در اشعار، شعر و کلامی که میگوییم مواظب باشیم.
یک نفر به مچ دستش، آهن انداخته بود گفتم بارکالله اعتقاد داری اما میدانی همین را که بستی حواس تو را پرت میکند!؟ تو الآن این را بستی فکر میکنی غلام ابوالفضل شدی و حواست به این آهن است. این آهن امکان دارد حواس تو را پرت کند که تو غلامی و از اصل چیزی که باید برای حضرت ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) انجام دهی، غافل شوی. این را بردار و حواست را به خودت و حضرت ابوالفضل(ع) جمع کن.
در این شعرها باید مواظب باشیم که دشمن سوءاستفاده نکند و دقت کنیم آن چیزی که ارباب میخواهد، انجام دهیم. در دستگاه سیدالشهدا نباید نمازمان را فراموش کنیم، نماز خیلی مهم است! یک زمانی همین کربلا باعث گمراهی میشود، مثلاً من کربلا بروم فکر کنم کسی شدم، بگویم دیگر امام حسین(ع) را دارم، استغفرلله با خدا چه کار دارم!؟ امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) وسیله رسیدن من به خدا هستند. من باید تلاش کنم از طریق حسین به خدای حسین برسم.