به گزارش حلقه وصل، مردم کردستان در کنار مجاهدتهای خاموش، مظلومیتهای خاموش بسیاری داشتند، مردم این دیار به جرم دفاع از انقلاب اسلامی در خانههایشان ترور میشدند، در کردستان روحانیون به طرز فجیعی شهید شدند و جنایتهایی که گروهکها در حق مردم کردستان انجام دادند هیچوقت از ذهن تاریخ این مردم پاک نمیشود.
اگر رهبر معظم انقلاب در سفر سال ۸۸، کردستان را سرزمین مجاهدتهای خاموش نامگذاری کردند به این دلیل است که این مجاهدتها، فداکاریها، ایثارگریها، رشادتها و دلاوریهایی که مردم کردستان در دوران دفاع مقدس انجام دادند جایی منعکس نشده است.
کردستان، سرزمین مجاهدتهای خاموش سرشار از ناگفتههایی است که گاه در داخل خاک این سرزمین و گاه خارج از آن، حکایتهایی آفریده است که زبان، قلم، تصویر و هر آنچه که نمادی از گویایی باشد، در برابر آن قاصر است.
ملامصطفی مردوخی ۲۵ فروردین ماه ۱۳۳۵ در روستای دزلی سروآباد دیده به جهان گشود، پدرش ملاعبدالکریم مردوخی از روحانیون سرشناس کردستان بود و عمرش را وقف ترویج دین اسلام و خدمت به مردم کرد.
مصطفی تا ۱۰ سالگی نزد پدرش به آموختن قرآن و تعلیمات دینی پرداخت و برای یادگیری صرف، نحو، منطق و تکمیل تحصیلات دینی به شهرهای مریوان، سقز، بانه، مهاباد سفر کرد و مقدمات فقه را نزد ملا شفیع آموخت و گواهی افتاء و تدریس در مذهب امام شافعی را دریافت کرد.
در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی رفت و در پادگان عجبشیر آموزش نظامی دید و بعد از آن به مشهد مقدس اعزام شد. در همان سن و سال با آگهی از ظلم و ستم حکومت شاهنشاهی تنها آرزویش حذف سایه شوم استبداد بر کشورش بود.
حضور در مشهد مقدس و آشناشدن با برخی از روحانیون مبارز او را در مبارزه با ستم و بیدینی حکومت شاهنشاهی مصممتر کرد و به همین دلیل از پادگان فرار کرد و به زادگاهش کردستان بازگشت، چون در این مدت شیوههای مبارزه با حکومت را نزد علمایی که در مشهد با آنها آشنا شده بود فراگرفت و مردم را از فساد و بیدینی کسانی که زمام امور را در دست داشتند آگاه میکرد.
مصطفی عکسها و اعلامیههای امام(ره) را در منطقه پخش میکرد و مردم را با نهضت ایشان آشنا میساخت.
پیریزی گردان پیشمرگان کرد مسلمان
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هوش و درایتی که داشت افرادی را که به انقلاب اسلامی علاقمند بودند نظام بخشید و گردان پیشمرگان کرد مسلمان را پیریزی و فرماندهی کرد.
حضور ملامصطفی در صف این مجاهدان آنان را به شور هیجان میآورد و در مقابله با گروهکها مصممتر کرد.
ملامصطفی برای افشای هویت واقعی و چهره کریه گروهکهایی که بازیچه اجنبی بودند تلاش بسیاری کرد، جلوگیری از جذب و فریب جوانان کرد با وعدههای پوشالی که از سوی گروهکهای ضدانقلاب در آن زمان داده میشد تنها هدف و خواستگاهش بود و در این مسیر تلاشهای زیادی کرد.
وی فقر را رنج و شکستگی میشمرد و از این رو دستگیری و کمک به محرومان و فقرا را در سرلوحه کارهایش قرار میداد و آشکارا و پنهان از آنها دلجویی میکرد.
شجاعت و دلیری این شهید بزرگوار زبانزد خاص و عام بود همواره در گفتن حق ثابت قدم بود و بیآنکه ترسی به دل راه دهد در برابر سخن ظالم با قاطعیت میایستاد و از حق مظلوم دفاع میکرد.
مادرش میگوید: مصطفی همیشه از من دلجویی میکرد و میگفت: مادر جان در صورتی که شهید شدم برایم گریه نکن چرا که در راه هدف و معبودم جنگیده و تنها مقصودم رضای اوست.
در هنگام نوازش یتیمان به اندازهای متاثر میشد که اشک در چشمانش حلقه میبست و همواره در سلام کردن به ایتام پیشقدم بود و از آنها در حد توان دلجویی میکرد.
پدرش هم در مورد مصطفی چنین بیان کرده است مصطفی انسانی خودساخته بود و ترس از کسی جز خدا نداشت، متواضع و فروتن بود، الگویش پیامبر اکرم بود، بسیار هوشیار و به نهضت امام خمینی(ره) سخت عشق میورزید و در راه اسلام و انقلاب تا آخرین نفس و قطه خونش مباره کرد و به شهادت رسید.
ملامصطفی فرمانده گردان پیشمرگان مسلمان کُرد بود، چند روز بیشتر از ازدواجش نگذشته بود که برای دریافت حقوق نیروهای تحتامرش به ماموریت رفت، ۱۷ مهرماه ۵۸ بود که از کرمانشاه به سنندج آمد.
شبی در منزل یکی از اقوامش مهمان بود که گروهکهای ضدانقلاب او را شناسایی کرده بودند. خانه میزبان توسط ۲۸ نفر از اعضای گروهک ضدانقلاب کومله محاصره میشود و تهدید میکنند که خانه را به آتش میکشند و این سبب میشود تا ملامصطفی برای جلوگیری از آسیبدیدن افراد آن خانواده خود را تسلیم کند.
هرچند عمق کینه ضدانقلاب نسبت به خود را میدانست و مطمئن بود رفتنش بیبازگشت خواهد بود اما برای حفظ جان دیگران شجاعانه تسلیم شد.
اعضای کومله وی را همراه با مدارک و اسلحهاش اسیر میکنند و هشت شبانهروز او را زیر شکنجه و سختترین فشارها میگذارند. ضدانقلاب از بیم مردم و یارانش دائم از نقطهای به نقطهای دیگر نقل مکان میکردند.
۲۶ مهرماه ۵۸، مردم جسد سوخته و شکنجه شدهاش را نزدیک پل سنته در مسیر سقز به دیواندره پیدا میکنند و پیکر این شهید بزرگوار را به زادگاهش «دزلی» برمیگردانند و او را به خاک میسپارند.