به گزارش حلقه وصل، چرخشهای غیرمنتظره مجموعه جیمزباند سبب شد که فیلم «زمانی برای مردن نیست» آخرین نسخه از این فرانچایز با حضور دنیلکریگ موردانتظارترین فیلم ازاین مجموعه باشد.
در بیست و پنجمین قسمت رسمی سریال 007، با اعمال سلیقه ضد جیمزباندی شگفتیهای اعجابآوری در فیلم رخ میدهد، از جمله یک تقلب روایی خلاف عرف فرانچانیز خانواده بروکلین (تهیهکنندگان مجموعه باند، پدر و دختر) در محتوای فیلم گنجانده شده که یادآور جیمزباند غیرمتعارف و شکست خورده «در خدمت سرویس مخفی ملکه» با حضور جورج لازنبی است.
کارگردان، «کری جوجی فوکوناگا» و نویسندگان همکارش، با رها کردن مسیر اسطورهای باند - نه به شکل بهرهمندی از ساختار همیشگی – بیش از آنکه به دنبال اثری پیوست شده به مجموعه آثار قبلی و یک پایان باشکوه باشند، به دنبال راهحلهای ظریفی برای پایان دادن به چرخه فیلمهای دنیل کریگ بهعنوان بازیگر این مجموعه بودند.
آخرین فیلم جیمزباند همایشی سینمایی برای خداحافظی دانیل کریگ است و برخلاف 5 فیلم اخیر او رویدادهای جذابی در فیلم رخ نمیدهد که تفاوتی با سایر آثار این مجموعه را رقم بزند. تماشای آخرین باند به طرز عجیبی، فیلمی برای دست تکان دادن و خداحافظی با بازیگر اصلی فیلم است.
در طول تاریخ ساخت این مجموعه تا به حال نشده که این مجموعه اینقدر وابستگی عجیبی به بازیگر نقش اصلی داشته باشد. سلطه دنیل کریگ در برابر عدم مدیریت باربارا بروکلی فاجعه میآفریند و نشان میدهد تهیهکننده جدید اقتدار پدرش را ندارد و در مقابل بازیگری که چند سالی این نقش را ایفا کرده تسلیم است.
در پی تأخیر چندباره نمایش آخرین حضور دنیل کریگ با افتتاح و نمایش «زمانی برای مردن نیست » در رویال آلبرت هال این فیلم با انتقاداتی فراوانی مواجه شد. نمایش فیلم روی پرده بزرگ مانند هر یک از ماجراهای 007 غیرقابل پیشبینی بود. پس از شروع ناموفق فیلم با دنی بویل و مجموعه ای از تعویقها در نمایش به دلیل کووید19 انتظارها از فیلم به شکل عجیبی اوج گرفت.
به این حواشی باید اضافه شدن فیبی والر-بریج به عنوان سرپرست تیم نویسندگان، حضور بازیگر سیاهپوست «لاشانا لینچ» به عنوان مامور MI6 که درفرقه دو صفر کار می کند و اعتراف اخیر فوکوناگا به ممتاز بودن جیمزباندهای دوران کانری را افزود. فیلم حواشی مثبتی فراوانی برای دیده شدن نداشت و همه موارد ذکر شده «زمانی برای مردن نیست» را به یک محصول داغ نکرد.
«زمانی برای مردن وجود ندارد» به نامناسبترین کارگردان یعنی فوکوناگا سپرده شد که بعد از فیلمهای موفق «بدون نام» ((Sin Nombre، «جانوران بدون کشور» و سریال «کاراگاه واقعی»، سرعت تولیداتش کیفت آثارش را تحتالشعاع قرار میدهد.
اما با این همه هیاهو آخرین فیلم سینمایی باند بسیاری از قوانین متعارف این مجموعه را زیر پا گذاشت. در افتتاحیه فیلمهای باند این شخصیت همواره محور بود و اینبار افتتاحیه فیلم با کودکی مادلین (لئا سیدو) آغاز شد که با توجه به خیرهکنندگی افتتاحیه مجموعههای باند یک تابوشکنی محسوب میشود.
فرمول مجموعههای باند همواره همین بوده که پیشدرآمد فیلم باید به شخصیت او مرتبط باشد. اما یک فلاش بک از شخصیت دیگری ارائه میشود، بازگشتی به دوران کودکی دکتر «مادلین سوان»، به عنوان کودکی که شاهد حمله نقابداری آدمکش به قصد کشتن او و مادرش است.
روایت با نمایش خانه نروژی پوشیده از برف خانواده سوان آغاز میشود،با اینکه مادلین کوچک حین فرار زیر دریاچه یخ مدفون شده و سفین (رامی مالک) برای انتقام از پدر قاتلش تیرهای فراوانی شلیک میکند، اما این شخصیت همچنان زنده است.
پس از این افتتاحیه غیرضروری، سالها بعد، یک سوان بالغ (لئا سیدوکس) در حال لذت بردن از یک استراحت ایتالیایی با باند بازنشسته (دانیل کریگ) در ایتالیاست. باند همچنان در حال غبطه خوردن علاقهاش به وسپر درگذشته است. خاطرات «کازینو رویال» با شخصیت وسپر در فیلم تازه امتداد پیدا میکند و احساساتی شدن شخصیت باند، تابویی است که شکسته میشود و از چهارچوب رفتاری خاصی که از ویژگیهای خاص کتابهای یان فلمینگ است، خارج میشود. باند به آرامگاه وسپر میرود اما با یک انفجار عظیم مواجه میشود، تعقیب و گریز با ماشینها و موتورسیکلتها که مربوط به افتتاحیه فیلم است در بخش دوم گنجانده شده است.
با یک جامپ کات به پنج سال بعد میرویم، پس از یک سکانس معمولی بااوبروچف دانشمند (دیوید دنچیک) آشنا میشویم که با لهجههای مشکوک روسی با افراطهایی فرقه اسپکتر همکاری میکند و از یک مرکز فوق سری لندن ربوده میشود، جایی که او در حال کار بر روی یک ویروس بسیار پیچیده { مکگافین (MacGuffin )} با یک سلاح DNA کشنده است که با نانورباتها همسان میشود.
عملکرد این ویروس را درمهمانی خاصی در کوبا مشاهده میکنیم، جایی که باند با یک مامور آمریکایی با نام پالوما (آنا د آرماس) تیمی تشکیل میدهد و دوست قدیمی باند، فلیکس لیتر مامور سیا، نقش مهمی در آن ایفا میکند. در این توطئه تازه نشانههایی وجود دارد که دشمن همیشگی باند، ارنست استاورو بلوفلد (کریستوف والتز) کلید این توطئه را در دست دارد.
او در یک مرکز فوق امنیتی زندانی است و در یک جعبه شیشه ای مانند هانیبال لکتر نگهداری میشود و در صحنهای خاص دنیل کریگ (باند) برای مدت کوتاهی نقش کلاریس استارلینگ احساساتی سکوتبرهها را در مقابل او بازی میکند.
اما تبه کار واقعی این توطئه جهانی لوسیفر سفین (رامی مالک) همان آدمکشی است که پوستی زخمی دارد. اغلب بدمنهای سری 007 با حضور دانیل کریگ، نقصانی گل درشت روی صورتشان دارند و تغییر شکل صورت به عنوان موتیف همیشگی بدمنها استفاده میشود.
به همین ترتیب، میتوانیم به صورت بلوفد و آدمکشی با چشمی بیونیک (دالی بن سالاه) در همین فیلم اشاره کنیم که در جبهه مقابل باند قرار گرفتهاند.
یورش به مرکز علمی توطئه، بازتاب سکانسهای پر زرق و برق شیشهای و نئونی اسکای فال است. سرانجام تعقیب و گریز به جزیره ای در دوردست، جایی بین روسیه و ژاپن میرسد. جزیرهای که دشمن باند در آن پنهان شده، یادآور سنتهای سینمایی باند است. دشمن باند همواره در یک مکان دور دست اختصاصی پنهان میشود، این سنت آنقدر ادامه پیدا کرد که توسط انیمیشن شگفتانگیزان ( The Incredibles) پیکسار هجو شد.
« لینچ» در نقش مامور زن سیاه پوست به عنوان 007 جدید دائما خودش را به باند یادآوری میکند در حالی که مانی پنی (نائومی هریس) بلااستفاده شده تا جنبشهای رنگین پوستانه معترض در فیلم نمایندهای داشته باشند.
سازندگان برای اینکه جنبشهای اجتماعی رنگین پوستان از فیلم راضی باشند یک 007 مونث رنگین پوست را اضافه کردهاند اما با یک جمله تمامی رنگین پوستان تحقیر میشوند. زمانی که 007 مونث سیاه پوست تازهکار به «ام» میگوید لقب شوالیهای دو صفر را به جیمز بازگرداند. این دیالوگ نشان میدهد علی رغم همه شعارهای سازندگان، برتری همچنان از آن باند سفیدپوست چشم آبی است.
سام مندز با اسکای فال ثابت کرد، معیارهای شاداب کردن یک فرانچایز قدیمی اضافه کردن سنتهای رنگین پوستان و جنبش #Me_too نیست، اساسا کاراکتر جیمز باند ضد جنبش رنگین پوستان و #Me_too است.
فوکوناگا از نظر کارگردانی با گرایشات رئالیسم سیاسی، درام تاریخی و هیجانانگیز، سطح پایینی از یک اکشن متوسط را ارائه میدهد وگنجاندن یک دختر با وقار وفادار در فیلم، بیشتر از هر دشمن خطرناک دیگری برای باند مرگآفرین است و با پررنگ شدن جلوههای زنانه با چاشنی غلیظ عاطفی، خطر دور شدن مخاطب از باند افزایش پیدا میکند و در سکانسهایی مشخص مثل نخستین باری که باند با چشمان رنگی دختر خردسالش مواجه میشود، یک احساس غم انگیز درونی را بروز میدهد. با چنین صحنههایی کارگردان به دنبال چیست؟ پایان جیمز باندی کریگ با حماسهای از بلوغ انسانی - احساسی؟
کریگ، در آخرین حضور خود، به جای جیمز باند بودن دائما در حال متقاعد کردن مخاطبانش است که این همه آدمکشی و غریزهجویی به پایان رسیده و حالا با جوهره انسانی بیشتری نسبت به جیمزباندهای پیشین و حتی شخصیت خودش در 4 فیلم قبلی مواجه هستیم و با یک سکوت اغلب غمانگیز و تأکید بر نشانههای فرسودگی فیزیکی و احساسی هنوز فیلم به نیمه نرسیده مشغول خداحافظی انسانی با تماشاگران آخرین فیلم با این نقش است.
برای جیمز باند مناسب ساختن، فرمولهای روایی فلمینگ (نویسنده مجموعه کتاب باند) را جسورانه افراطی و پر اغراق باید تصویر کرد. نهایت هنر کارگردان جدید و تیم نویسندگان تعقیب و گریز ماشین و موتور سیکلت، ابزارهای پیشرفته، انفجارها و تیراندازی همراه با برخی لحظات هیجانی اوج گرفته است. اکشن پایانی فیلم که باید متعالیتر از سایر قسمتهای فیلم باشد، به چند شیرینکاری ساده قناعت میکند. حقیقت را باید پذیرفت که این فیلم آخر باند با روزهایی که در آن معروفترین ماموران مخفی میتوانستند یک شرور مخوف را با نیتهای تروریستی دفع کنند فاصله فراوانی دارد.
در روابط انسانی باند نوعی رئالیسم نمایشی گنجانده شده که هیچ کارکردی در مجموعه 007 ندارد. متاسفانه سازندگان درکی از این موضوع نداشتهاند تا جایی که سفین آنتاگونیست مرگبار و جدی فیلم در مقابل دوربین به جای عملگرایی تماشاگر را موعظه میکند.
نسلهای جوانتر مطمئناً از مطرح شدن بحثهای سیاسی و اجتماعی بهروز در فیلم لذت میبرند، در حالی که طرفداران دیرینه با نشانهها، ارتباطات و افشاگریهای مختلفی که به جهان بزرگتر باند گره خورده ، ارتباط برقرار میکنند.
بسیاری از داستانهای فرعی و شخصیتها غیرضروری و ماموریتی که در جریان است هیجان باندی ندارد. تقابل نهایی با یک مغز متفکر شیطانی میلیاردر و قلعه غول پیکر او با شماری از بدخواهان مسلح، ساده برگزار میشود و آنتاگونیست فیلم،سفین، سایهاش بر روی اتفاقات درون فیلم سنگینی نمیکند.
بزرگترین مشکل این است که «زمانی برای مردن نیست» اساساً حول رابطه باند با مادلین ساخته شده تا جایی که نشان میدهد این تنها عشق زندگی او پس از وسپر است و اشکال اساسی این است که کریگ و سیدوکس مطلقاً هیچ شیمی دراماتیکی ندارند و رابطه آنها تبدیل به یک رابطه عاشقانه حماسی نمیشود.
این واقعیت است که دکتر سوان یک شخصیت کامل نیست، حتی بیشتر از آنچه در اسپکتر (Spectre ) بود. مادلین محور اصلی فیلم است، کل روایت حول او می چرخد، اما شخصیت زن هیچ پرداخت مناسبی ندارد و بهرهبری از این شخصیت در فیلم باند دو حالت دارد، یا علاقهاش را به جیمز در بهترین حالت نشان دهد یا به عنوان یک نقطه عطف داستانی برای اعمال فشار علیه باند ربوده شود.
«لئا سیدو» بازیگر نقش مادلین ظاهراً فقط دو حالت چهره دارد یا خواب آلود است یا غمگین. کاراکتر «مادلین سوان» شخصیتی است که نمیتواند احساسات داشته باشد و از سوی دیگر رمانتیک هم نیست و فدا شدن باند برای این شخصیت معمایی را گنگتر میکند. کاراکتر سوان یک شخصیت ناامیدکننده است، این شخصیت نه تنها به سختی در فیلم حضور دارد، بلکه فاقد انگیزه است.
علیرغم صحنههای عظیم و موقعیتهای بینالمللی، این فیلم فاقد عظمت یک دنباله باندی است. گاهی اوقات، به نظر میرسد کارگردان ما را به سفری با ارجاعات سینمایی فراوانی برده و فراموش کرده که پشت دوربین هدایتگر یک فرانچایز مهم قرار دارد.
ارجاعات او به یک سکانس از شوالیه تاریکی ، یک سکانس از سریع و خشمگین ، مکس دیوانه، هانا (سکانس افتتاحیه) کاملا گل درشت است. یک سکانس ویژه هم در برخورد باند و بلوفلد همانطور که اشاره شد سکوتبرهها را تداعی میکنند و فیلم از گونه باندی خوددور شده است.
تنها ارجاع محتوایی فیلم خانواده دوستی باند است و در لحظاتی که 007 به دخترش نگاه میکند گویی سازندگان با مخاطب خود سعی دارند با تنها جیمزباندی که جورج لازنبی نقش آفرینی کرده شوخی کنند. باند تنها در یک ورسیون تبدیل به مرد خانواده شد و فیلم سرویس مخفی ملکه (1969) شکست سختی خورد.مخاطبان این مجموعه حاضر نیستند چنین باندی را به یاد بیاورند. جیمز باندی که در فیلم «زمانی برای مردن نیست» دیده میشود یک مرد فرسوده، تلخ و ناکام در عشق است وبرای رسیدن به سکانس اکشن بعدی، تماشاگر مجبور میشود یک سخنرانی پایان ناپذیر را میان شخصیتها تحمل کند.