حلقه وصل: دور و بر ما پر است از حرفهای قشنگ، ولی تو خالی! از قضا این حرفهای قشنگ، خیلی هم طرفدار دارد، خوب هم برایش پول میدهند! خود من سالها از این حرفها گفتم و نوشتم و بین خودمان بماند، حسابی هم بابتش پول گرفتم! همین الان هم میتوانم برایتان مثنوی هفتاد من کاغذ بنویسم درباره اهمیت آموزش در تربیت کودک یا لزوم برنامهریزی منسجم فرهنگی در راستای تقویت فرهنگ اسلامی یا اگر خیلی بخواهم مسأله را غامض کنم، سهگانه مسجد و مدرسه و خانواده یا پیوست فرهنگی امور عمرانی! اما این حرفها به هیچ دردی نمیخورد، همهاش باد هوا!
اصلا همین که با وجود این همه دستگاه فرهنگی، هر روز دریغ از دیروز است، به خاطر این است که این دستگاهها، دستگاههای تولید حرف هستند، نه عمل! حتی خیلی از فعالان فرهنگی پر مدعا هم وقتی پای عمل به میان میآید، ترجیح میدهند پشت همان میزهای کارمندی موضع بگیرند و خودشان را به این کارهای «سطح پایین» مشغول نکنند! اگر خیلی هم اهل سبک سنگین کردن باشند، برای خودشان استدلال میکنند که این طوری بیشتر به اسلام و انقلاب خدمت میکنند! نمیدانم؛ شاید اعتقادشان این است، شاید هم برای ریاکاری و دیگرفریبی از این ادعاها را سر هم میبندند!
بگذریم! قصد نویسنده این است که به جای آن حرفهای پوچ و قشنگ، به جای «باید بشود»، از «انجام شده است» بگوید و برخی تجربیاتی را که در طول سالهای مختلف، از کار فرهنگی داشته است، بیان کند. شاید کسی بخواند و به دردش بخورد!
از دل برآید، بر دل نشیند
در درون هر انسان، حسگرهای طبیعی تعبیه شده است تا خوب و بد را تشخیص دهد. حالا شما میخواهید نامش را فطرت بگذارید یا اخلاق یا هر چیز دیگر، ولی شرط میبندم وجود این حسگرها را درک کرده باشید. (مثلا وقتی به خاطر دروغگفتن عذاب وجدان میگیریم یا از کمک به دیگران لذت میبریم، این حسگرها فعال شدهاند.)
در خصوص کار فرهنگی هم حسگرهایی در وجود انسان هستند که او را نسبت به خوبی و بدی کارش آگاه میکنند، چیزی که من آن را «حسگر رضایت باطنی» نام میگذارم؛ چیزی فراتر از شادی و فرح حاصل از کسب سود و ثواب یا تکبر ناشی از ستایش دیگران، کمی شبیه به مفید بودن و رشد کردن و بالیدن! وقتی در کاری چنین حسی حاصل شود، یعنی کار خوب و مفیدی است؛ از دل برآمده است، از آن کارها که در هر جای زندگی به عقب نگاه کنید، آن را روشن میبینید، آرزو میکنید باز هم مقدماتی فراهم شود تا مجددا مشغول آن شوید... کاری که از دل بر میآید و لاجرم بر دل مینشیند!
عناصر کار فرهنگی
یک کار فرهنگی و تربیتی درست، نیازمند چند عنصر است که اگر همزمان وجود داشته باشند، اتفاقات بهتری رخ میدهد و نتایج مطلوبتری حاصل میشود: اول مجریان، دوم فضای اجرای، سوم افرادی که به عنوان شرکتکننده یا به قول «نظریهپردازان» این عرصه، «متربیان» و چهارم روشها.
در فاصله سالهای 90 تا 93 در محلهای که مرکز فعالیتهای ما بود، نسلی از نوجوانان گرد هم آمده بودند که از نظر درسی در رتبههای نسبتا بالاتری از همسالان خود بودند. البته سطح فرهنگی آن محله پایین، آسیبهای اجتماعی نظیر اعتیاد معتنابه، پدر و مادرها عمدتا مذهبی ولی با سطح سواد نه چندان بالا و شغل عمده آنان، کارگری بود. همین موضوع باعث میشد به خاطر استعدادی که در نوجوانان میدیدیم، تکلیفی احساس کنیم مبنی بر این که باید در کنار خانوادهها، برای رشد نوجوانان کاری کنیم!
با دو نفر از دوستان گروهی تشکیل دادیم و روی فعالیتهایی که میتوانیم برای این نوجوانان انجام دهیم، تبادل نظر کردیم تا درباره عنصر چهارم تصمیم بگیریم. در نهایت مجموعه کارهایی را برنامهریزی کردیم که یکی از آنها، چاپ گاهنامهای بود که خود بچهها همهکارهاش باشند. کاری که به خاطر استانداردهایی که تعیین کردیم، بسیار پر زحمت بود، ولی مزایای زیادی داشت که در این جا برخی از آنها را شرح خواهم داد:
1. بخوان و بنویس!
هر کس بخواهد در آینده برای جامعه مفید باشد، باید اهل مطالعه و تبادل نظر باشد. درد جامعه ما این است که مسئولان آن یا کلا اهل مطالعه (و فهم متقابل) نیستند، یا اگر این گونه هستند، به قدری سرشان شلوغ است که فرصتی برای مطالعه و آموختن ندارند. القصه، چاپ نشریهای به دست خود نوجوانان، موجب میشد آنان به صورت قهری، پا را از کتابهای درسی فراتر بگذارند و مجبور به مطالعه و تحقیق شوند.
یکی از مهمترین ویژگیهایی که باید در کار آنان رعایت میشد، تولیدی بودن مطالب بود، یعنی اگر کسی سعی میکرد کارش را با کپی از منابع در دسترس، از سر خود وا کند، وی را جریمه میکردیم! این موضوع همیشه موجب دردسر ما بود، چون به برکت نظام آموزشی معیوب ما، نوجوانانی در سنین زیر 15 سال، به هیچ وجه نوشتن بلد نیستند.
تاکید ما این بود که همه کارهای نشریه را خود بچهها انجام دهند، حتی ارائه ایده برای مطالب یا طراحی و چاپ نشریه. تصور کنید نوجوانی که تا کنون تعاملات کمی با جامعه داشته است باید درباره مسألهای یک مصاحبه ژورنالیستی را به صورت رسمی برگزار کند. این مسأله مستلزم آن است که او یک پله از سایر همسالان خود بالاتر برود و تعاملات جدی را تجربه کند، به همین خاطر تجربیات مضاعفی را در تعامل با دیگران کسب میکند.
2. یک کارِ با خروجی
خیلی مهم است نوجوانی که کار فرهنگی انجام میدهد، نتیجه و خروجی کار خود را ببیند. علیرغم این که هیچ کس از ما حمایت نمیکرد، همیشه سعی میکردیم چاپ نشریه، به صورت رنگی و با بهترین کیفیت ممکن انجام شود. نام هر کدام از بچهها هم به عنوان نویسنده در مطالبی که تهیه کرده بود، درج میشد تا وقتی نشریه را به منزل میبرد یا دوستان و آشنایان آن را میبینند، به نوعی تشویق شود!
3. رئیس را انتخاب کن!
برای تشویق گروه (کلا تعداد اعضا از 12 تا 15 نفر متغیر بود) نظام ارزیابی طراحی کرده بودیم که آن را هم باید خود آنها انجام میدادند. در پایان هر شماره با آنها جلسه برگزار میکردیم و میخواستیم به انتخاب خود، بر اساس زحمتی که هر کدام از اعضای گروه کشیده است، یک نفر را به عنوان برگزیده انتخاب کنند. خود ما هم به عنوان مسئولان گروه، همانند همه اعضای دیگر، حق رای داشتیم.
با این روش علاوه بر این که از فرد انتخابشده تقدیر میکردیم، وی به عنوان سردبیر نشریه آینده هم انتخاب میشد و تمام وظایف تقسیم کار بر دوش وی قرار میگرفت؛ تمرینی برای انتخاب اصلح، تعامل با یکدیگر و دخالت در سرنوشت خود!
4. رقابت و همکاری
این نظام ارزشیابی که برای شما گفتم، حاصل ساعتها بررسی و بحث بود و در آن شاخصهای مختلفی برای تنبیه و تشویق در نظر گرفته شده بود. الان که به این شیوه ارزشیابی نگاه میکنم، میبینم برای آن که همه ابعاد کار را در آن لحاظ کنیم، متاسفانه بیش از حد پیچیدهاش کرده بودیم، طوری که شاید گاهی خود بچهها هم از امتیازهایی که میگرفتند سر در نمیآوردند.
ولی در هر صورت در این سنین، باید عنصر رقابت به خوبی مورد استفاده قرار گیرد، اما نه این که بین بچهها جنگ امتیازگیری راه بیافتد. یکی از ترفندهایی که برای حل این معضل به کار گرفتیم، امتیاز همکاری بود، یعنی هر کسی برای انجام فعالیتهای دوستانش به آنها کمک میکرد، امتیازی اضافه میگرفت تا بچهها متوجه شوند به جز رقابت، همکاری هم ارزشمند است!
5. تغییر برای آموختن
ما هدفمان از این کار تربیت چند خبرنگار یا چند نویسنده نبود، بیشتر میخواستیم بچهها کار گروهی یاد بگیرند و در کنار آن برخی مهارتها را هم بیاموزند. به همین خاطر وظایف مختلف و مدیریت بخشها و ستونهای نشریه را به صورت چرخشی بین اعضا تغییر میدادیم. در هر شماره هر کدام از اعضا باید هم وظیفه جدیدی را که به وی سپرده شده بود به انجام میرساند، هم فردی را که جایگزین او شده است، کمک میکرد.
از آن جا که نوجوانان پیوسته به دنبال تجربههای جدید هستند، این تغییرات نه تنها اعضا را با مهارتهای مختلف آشنا میکرد، بلکه موجب میشد کارها برایشان یکنواخت و خستهکننده نشود.