سرویس معرفی: اگر بخواهيم تفاوت ورزش به عنوان يک صنعت با ورزش به عنوان يک تفريح (يا صرفاً، يک فعاليت) را عنوان کنيم، همانا دو عامل بيشتر از ديگر فاکتورهاي احتمالي خودنمايي مي کنند: فراگيري و اقتصاد.
بررسي اين دو فاکتور، که در هم تنيدگي عميقي نيز دارند، مي تواند به مطالعه و فهم ثمرات و عواقب ورزش به عنوان يک صنعت کمک کند، زيرا که صنعتي کردن ورزش به هدف فراگيري و بازده مالي آن، نبايد به قيمت به خطر انداختن جايگاه اصول و ارزش هاي اخلاقي ما باشد.
مقصود از فراگيري صنعت ورزش چيست؟ مسلماً اصطلاح «فراگيري» در بحث حاضر از پيچيدگي معنايي خاصي برخوردار نيست و خواننده متوجه مي شود که مقصود اين است که، به عنوان مثال، بازي فينال جام جهاني را بالغ بر 1.000.000.000 نفر در سرتاسر دنيا تماشا کنند (پديده اي که براي يک فوتبال گل کوچک خياباني اتفاق نمي افتد). نکته حائز اهميت اين است که در يک صنعت موفق (که ارزش 500 ميليارد دلاري صنعت ورزش تنها در آمريکا، به ما اين اجازه را مي دهد تا اين صنعت را موفق بدانيم)، هيچ نتيجه اي، نه تنها اتفاقي نيست، بلکه برنامه ريزي شده است. در اينجا نمي خواهيم از مسائل اقتصادي سخن بگوييم چرا که بحث اقتصادي، جايگاه خاص خود در متن حاضر را خواهد داشت. هدف از مطرح شدن فاکتور فراگيري صنعت ورزش، بررسي علل آن است. اين نتيجه مي تواند به سبب رسيدن به دو دليل برنامه ريزي شده باشد: تفريح و تأثيرگذاري.
تفريح که بد نيست!
تفريح بودن يک صنعت، به هيچ وجه به ارزش آن صنعت لطمه نمي زند، همانطور که تفريح قلمداد کردن ورزش، ارزش هاي اين فعاليت سالم را خدشه دار نمي کند. اينکه فراگيري صنعت ورزش را با هدف فراهم آوري يک تفريح و سرگرمي (نسبتاً) سالم براي مردم بدانيم، در واقع مي تواند يک جنبه مثبت از اين اقدام باشد. شايان ذکر است که تنها تماشاي ورزش از تلويزيون نيست که توجه به ورزش را فراگير کرده است، بلکه احداث بيشتر و بهتر ورزشگاه ها و افزايش تعداد تماشاگران حضوري مسابقات نيز ذيل اين هدف مي تواند قرار بگيرد. سرگرم شدن، تخليه هيجاني و افزايش غرور ملي مي تواند از جمله ثمرات فراگير کردن توجه به ورزش باشد.
انگليسي يا آمريکايي؟
علاوه بر اين، فراگير کردن يک ورزش مي تواند براي افزايش هدفمند تأثيرگذاري آن ورزش در آحاد مردم باشد. بهترين مثالي که مي توان براي اين ادعا بيان کرد، همانا تفاوت هاي فوتبال آمريکايي و فوتبال انگليسي و توجه ويژه دولت هاي اين دو کشور به اين دو ورزش باشد. نظم و اصطلاحاً، «ديسيپلين» ظريف انگليسي به فوتبال انگليسي تزريق شده است، فوتبالي که در آن، زمين زدن بازيکن حريف خطا است؛ و خشونت و جديت دولتمردان آمريکايي به فوتبال آمريکايي نفوذ کرده است، فوتبالي که در آن، زمين زدن بازيکن حريف، هدف بازي است. توجه ويژه انگليس به فوتبال انگليسي براي همسو کردن مردمان اين کشور با سياست ها و خلق و خوهاي اين کشور است، کشوري که در آن به فوتبال آمريکايي توجه و اهميت چنداني داده نمي شود؛ توجه ويژه آمريکا به فوتبال آمريکايي نيز براي همسو کردن مردمان اين کشور با سياست ها و خلق و خوهاي اين کشور است، کشوري که در آن به فوتبال انگليسي توجه و اهميت چنداني داده نمي شود.
پس، فراگيرتر کردن يک ورزش مي تواند به هدف افزايش تأثيرگذاري آن ورزش در يک کشور باشد. اگر بخواهيم کشور خودمان را محور مثالي ديگر قرار دهيم، بايد ذکر کنيم که به ورزش واليبال در طي ساليان گذشته توجه بيشتر و ويژه اي شده است، چون اين ورزش توانسته در عرصه جهاني افتخارات زيادي را براي ايران به ارمغان بياورد؛ و هدف از اين اقدام متفکرانه، مسلماً افزايش غرور ملي ايرانيان و در نتيجه تأثيرگذاري بيشتر اين ورزش در آحاد مردم بوده است.
پول و ورزش
اگر ورزش را به عنوان يک صنعت پذيرفته باشيم، آنگاه بازگشت سرمايه و سوددهي را بايد به عنوان رکن اصلي آن بپذيريم. يکي از اصلي ترين دلايل و البته يکي از نيازهاي اوليه فراگير کردن ورزش را مي توان بازدهي مالي دانست. تأسيس باشگاه هاي جديد، تأسيس ورزشگاه هاي جديد، برگزاري مسابقات دوره اي، پوشش رسانه اي کشوري و جهاني مسابقات و توليد وسايل ورزشي، همه و همه بايد در درجه اول بازگشت سرمايه و سوددهي داشته باشند، هر چند در درازمدت. به عبارت دقيق تر، ورزش را وقتي مي توان يک صنعت دانست که صرفه اقتصادي داشته باشد، فرآيندي که در کشور ما، به سبب دولتي بودن ورزش، کمتر رخ داده است.
پس عامل مهم تر در صنعتي کردن ورزش را مي توان مديريت مالي آن دانست. تعريف مديريت ورزشي مي گويد: رشته اي تحصيلي که به جنبه هاي اقتصادي ورزش و تفريح مي پردازد. پس، اصلي ترين توان مديريتي يک مدير ورزشي موفق بايد رسيدن به يک موفقيت اقتصادي نسبي باشد؛ مديران در ورزشي ورود مي کنند که ظرفيتهاي مالي قابل قبولي داشته باشد و مسلماً امکان فراگيري مي تواند يکي از اين ظرفيت ها باشد.
صنعت ورزش و جايگاه ارزش
از بررسي دو عامل بالا روشن مي شود که ورزش به عنوان يک صنعت، هيچگونه محدوديتي را به خود نمي-گيرد: تا جايي که بازگشت سرمايه و سوددهي پيش برود، فراگيري يک ورزش نيز پيش مي رود. در واقع، صنعت ورزش، نظارت و مديريت خارجي را نمي پذيرد و گسترش آن وقتي متوقف مي شود که ظرفيت هاي مالي آن ورزش، توان پذيرش مخاطب بيشتري را نداشته باشد. مثال بارز چنين ورزشي را مي توان در برگزاري و پوشش رسانه اي جهاني مسابقات وحشيانه UFC مشاهده کرد، ورزشي که در آن، دو انسان درون رينگ هايي که به قفس حيوانات شباهت دارد انداخته مي شوند و از هوش بردن حريف مقابل يکي از مرسوم ترين تکنيک هاي پيروز شدن در آن است. چرا بايد اجازه داده شود که چنين ورزشي در سطح ملي و جهاني گسترش پيدا کند؟ تنها جواب مستقيم به اين سوال، استقبال بالاي مردم و در نتيجه ظرفيت مالي بالا است؛ در غير اينصورت، هر فردي ميتواند تشخيص دهد که عادي شدن تماشاي خشونت، به اشاعه خشونت مي انجامد، چه برسد به مديران ورزشي يک کشور. اما در تعريف مديريت ورزشي، هيچ حرفي از جنبه هاي اخلاقي ورزش به ميان نيامده است.
نتيجه آن مي شود که يک رسانه در سطح ملي در اختيار ورزشکاراني قرار مي گيرد که يگانه آموزش و فهم آنها از ورزش، سوددهي مالي بوده است. هيچگاه نمي توان ورزشکاران را پيش از ورود به عرصه رقابت، درگير دوره هاي آموزشي اخلاقي کرد، زيرا بازيکنان، حکم چرخدنده هاي اين صنعت عظيم را دارند؛ و هيچگاه نمي-توان باشگاه ها را مجبور به آموزش اخلاقي ورزشکاران کرد، چرا که چنين کاري هيچ منطق اقتصادي ندارد. جريمه کردن بازيکنان بي اخلاق نمي تواند ديد ورزشکار به ورزش را تغيير دهد، همانطور که خش برداشتن بدنه خودرو به موتور آسيبي نمي زند. بايد اصولي که غرب بر مبناي آنها ورزشي صنعتي خود را بنا کرده است بيشتر مطالعه کنيم و ببينيم که آيا اين صنعت غربي، جايگاهي هم براي ارزش هاي انساني قائل شده است يا نه؟