به گزارش حلقه وصل، عمربن سعد کاروان اسرای اهل بیت(ع) را پس از فاجعه روز عاشورا، در روز یازدهم محرم الحرام به سمت کوفه حرکت داد.
در روز یازدهم محرم، عُمَربن سعد به کوفه آمد.
کاروان ۱۲ محرم سال ۶۱هجری به کوفه رسیدند.
در این روز ابن زیاد فرمان داد که أحدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید، و ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه ها و بازار ها موکّل گردانید، که أحدی از شیعیان امیر المؤمنین(ع) حرکتی نکند.
سپس فرمان داد سرهایی را که در کوفه بود بر گردانند و در پیش چشم اهل بیت(ع) حرکت دهند، و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند.
مردم با دیدن حالت زار ذرّیه ی پیامبر(ع) و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدّرات در هودج های بدون پوشش، صدا به گریه بلند نمودند.
حذْیم بن شریک اسدی می گوید:
در آن روز به زینب دختر علی(ع) نگریستم که خطبه می خواند و هرگز زنی را سخن ورتر و زبان آورتر از او ندیدم.
گویا زبان علی(ع) در کام اوست و) با زبان امیرمؤمنان علی(ع) سخن می گوید.
به سوی مردم اشاره کرد که «ساکت شوید!»
ناگاه نفسها در سینه ها حبس شد و زنگ کاروانها از حرکت ایستاد، سپس آن حضرت(ع) پس از حمد و ثنای الهی و درود بر محمد(ع) و خاندان پاکش چنین فرمود:
《أَمّا بَعْدُ یا أَهْلَ الْکوفَةِ! یا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ وَ الْمَکرِ》
اما بعد! ای کوفیان! ای نیرنگ بازان و پیمان شکنان و بی وفایان و مکر پیشه گان!
أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُکمْ کمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیمانَکمْ دَخَلا بَینَکمْ
هرگز اشک چشمانتان خشک مباد و ناله هایتان آرام نگیرد. شما همانند آن زنی هستید که رشته خود را پس از بافتن وتابیدن وا می تابید.
شما سوگندهایتان را دستاویز فساد میان خود قرار داده اید.
در میان شما جز لاف زدن، خودپسندی، دشمنی، دروغ، تملّق و چاپلوسی کنیزکان، و کینه توزی دشمنان نیست، یا مانند سبزه ای در کنار لجن زار و نقره ای بر سر گورهایید.
آگاه باشید که برای آخرت خویش بد چیزی را مهیا ساختید و از پیش فرستادید؛ خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و برای همیشه در عذاب جهنم خواهید ماند.
آیا برای برادرم حسین(ع) گریه می کنید؟
آری به خدا سوگند باید که بگریید، چرا که شما شایسته گریستن اید!
پس فراوان گریه کنید و اندک بخندید، چرا که ننگ این عمل گریبان شما را گرفت و لکه آن برای همیشه به دامن شما نشست که هرگز نمی توانید آن را پاک کنید.
چگونه می توانید این لکه ننگ را پاک کنید؟
کشتن فرزند خاتم پیامبران، معدن رسالت و آن کس که سرور جوانان اهل بهشت است و پناهگاه حریم شما و پناه حزب و گروه شما شیعیان و قرارگاه آرامش شما، بهبودی بخش زخم هایتان، پناهگاه شما در گرفتاریها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ برای شما و چراغ روشن راههایتان آیا کشتن او را ساده شمردید؟
آگاه باشید که بد توشه ای را برای خود از پیش فرستاده اید و بار سنگین بدی را برای روز رستاخیزتان بر دوش گرفته اید.
نابود شوید نابود!
واژگون باد پرچم تان واژگون! تلاشهایتان تباه، دستهایتان بریده و کالایتان در بازار این جهان گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خواری و بیچارگی بر شما حتمی شد!
وای بر شما! آیا می دانید چه جگری را از محمد(ص) شکافتید؟
و چه پیمانی را گسستید؟
و چه حرمسرای ارزشمندی از رسول خدا(ص) را آشکار کردید پرده نشینان حریم محمّدی را بر کوچه و بازار نشان دادید؟
و چه حرمتی را از او هتک کردید؟
و چه خونی را از او بر زمین ریختید؟
به راستی کار زشت و وحشتناکی انجام داده اید، که نزدیک است بخاطر این کار، آسمانها از هم متلاشی گردد و زمین شکافته شود و کوهها به شدت فرو ریزد!
کار شما، زشت، بسیار خطرناک، تیره و تار، وخامت بار و نادرست و زشتی آن به گستردگی زمین و آسمان بود. آیا اگر از آسمان خون ببارد تعجب می کنید؟ [بدانید که] عذاب آخرت برای شما خوارکننده تر است و جنایتکاران هرگز یاری نمی شوند.
مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا که خداوند کاری شتابزده نمی کند و به موقع ستمگران را مجازات می کند و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمی شود، به یقین پروردگار در کمین ما و شماست.
اگر پیامبر(ص) از شما بپرسد، این چه کاری بود که کردید با آنکه شما امت پیامبر آخر الزمان بودید و بر دیگر امتها شرافت داشتید، چه پاسخ خواهید داد؟
شما چه کردید با اهل بیت و فرزندان و عزیزان من، جمعی را به اسارت بردید و گروهی را به خون آغشته کردید.
زینب کبری(س) پس از این خطابه جانسوز روی از آنان برگرداند. دراین حال، مردم را دیدم که حیرت زده اند و از اندوه و پشیمانی، دست به دندان می گزند.
حِذْیم می افزاید:
به کنارم نگریستم، پیرمردی را دیدم که اشک می ریزد و محاسنش با قطرات اشکش تر شده بود.
در همان حال دستان خود را به آسمان بلند کرد و گفت:
بأَبی وَ أُمّی کهُولُکمْ خَیرُ الْکهُولِ، وَ نِساؤُکمْ خَیرُالنِّساءِ، وَ شَبابُکمْ خَیرُالشَّبابِ، وَ نَسْلُکمْ نَسْلٌ کریمٌ، وَ فَضْلُکمْ فَضْلٌ عَظیمٌ
پدر و مادرم فدای شما باد!
پیرانتان بهترین پیران، زنانتان بهترین زنان و جوانانتان بهترین جوانانند. دودمان شما کریم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظیم است.
ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند.
در حالی که شب قبل، سر مطهّر امام حسین(ع) در تنور منزل خولی بود.
سپس رأس مطهّر امام حسین(ع) را به مجلس آوردند.
عبیدالله سر مطهّر را نگاه می کرد و تبسّم می نمود و با چوبی که در دست داشت، جسارت می نمود.
وقتی در ۱۲ محرم اسرای کربلا را وارد مجلس پسر زیاد کردند، در حالی که زنان اهل بیت(ع) و زنان بعضی از اصحاب و خدمتکاران و کنیزان دور زینب کبری(س) حلقه زده بودند، وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شد.
و زینب زنی بلند بالا بود و در آن میان، او که قدش بلندتر بود نمایان بود.
زینب وارد شد و سلام نکرد.
ابن زیاد توقع داشت بعد از این حادثه که به خیال خودش اینها را خرد کرده و تمام نیروهایش را گرفته است، دیگر باید اینها تسلیم شده باشند، فکر می کرد اکنون وقت خواهش و التماس است.
نمی دانست که روح آن ها خرد شدنی نیست.
وقتی زینب نشست، عبیدالله فریاد زد:
«مَن هذهِ المُتَکبِّره؟»
این زن پر تکبر کیست؟
کسی به او جواب نداد.
سؤالش را تکرار کرد. باز هم کسی جواب نداد.
دفعه سوم یا چهارم یکی از زنها گفت:
«هذه زینبُ(ع) بنتُ علی بنِ ابیطالبِ(ع)»
این زینب دختر علی(ع) است.
ابن زیاد شروع کرد به رذالت و پستی نشان دادن و گفت:
«الحمدُلله الّذی فَضَحَکُم وأکذَبَ احدوثتَکُم»
خدا را سپاس می گویم که شما را رسوا و دروغ شما را آشکار کرد. خدا را سپاس می گویم که عقده و کینه مرا نسبت به برادرت شفا داد.
در این هنگام از این زخم زبان های عبیدالله، زینب کبری(ع) به سخن درآمد و فرمود:
خدا را سپاس می گویم که عزّت شهادت را نصیب ما کرد. خدا را سپاس می گویم که نبوت را در خاندان ما قرار داد.
«انَّما یفتَضِحُ الفاسِقَ و یَکذِبُ الفاجرَ و هو غیرُنا و ما رَایتُ اِلّا جَمیلاً و ثَکَلتکَ امُّکَ یا ابنَ مَرجانَه»
رسوایی مال فاسق و فاجرهاست. شهادت افتخار است نه رسوایی. دروغ را فاسق و فاجرها می گویند نه اهل حقیقت.
دروغ از ساحت ما به دور است.
و من جز زیبایی در کربلا چیزی ندیدم!
خدا مرگ بدهد تو را ای پسر مرجانه!
ابن زیاد گفت:
شما هنوز زبان دارید؟!
هنوز دارید حرف می زنید؟!
هنوز سر جای خودتان ننشسته اید؟!
عبیدالله به قدری خشمگین می شود که کار به جایی می رسد که دستور می دهد تا جلاد حاضر شود و گردن حضرت زینب(س) را بزند که سرزنش و شماتت حاضرین رو به رو شد.
در این هنگام رو کرد به امام سجاد(ع) و از ایشان پرسید:
چه نام داری؟
امام(ع) پاسخ داد:
علی بن الحسین(ع)!
ابن زیاد گفت: مگرخدا علی بن الحسین(ع) را نکشت؟
امام سجاد(ع) فرمود:
«کانَ لی اخُ اکبرُ مِنّی یسَمّی عَلیاً فَقَتَلْتُمُوُهُ»
او برادر بزرگتر من بود که نام او نیز، علی بود، که شما او را کشتید.
امام(ع) نیز همانند حضرت زینب(س)
جواب زخم زبانهای عبیدالله را داد.
ابن زیاد این بار جلّاد را برای زدن گردن امام سجاد(ع) آماده می کند ومی گوید جلّاد بیا گردن این جوان را بزن.
و حضرت(ع) را تهدید به قتل کرد.
این جا اولین بروز جلوه ی امامت و معنویت و رهبری حضرت(ع)آشکار شد.
حضرت بلافاصله (ع) فرمود:
«أ بالقتل تُهَدِّدُنی»؟!!
آیا ما را به کشتن تهدید می کنی؟
« وکَرامَتُنا الشَهادَةُ»
درحالی که ما کرامتمان به شهادت است؛ ما کشته شدن در راه خدا را افتخار می دانیم و از مرگ نمی ترسیم.
و زینب کبری(س) نیز از جا بلند شد و زین العابدین(ع) را در بغل گرفت و فرمود:
(به خدا قسم گردن او زده نخواهد شد مگر اینکه اول گردن زینب(ع) زده بشود.)
و عبیدالله در مقابل این صلابت، عقب نشست.
منابع:
۱)لهوف ابن طاووس،ص۱۶۰
۲)بحارالانوار،ج۴۵،ص۱۱۷
۳)بحارالانوار،ج۴۵،ص۱۱۵
۴)مقتل الحسین(ع)،ص۳۲۵
۵)وفیات الائمه،ص۴۵۴
۶)بحارالانوار،ج۴۵،ص۱۱۸
۷)کتاب انسان۲۵۰ ساله مقام معظم رهبری،ص۱۶۹