
محمد رستمپور: در مواجهه و گفتگو با دوستانی که خود را در جمع «حزباللهیها» میبینند و به ویژه در میان آنانی که سن کمتری دارند، دو خصیصه بارز دیده میشود. همگی علاقهمند و دغدغهمند هستند و نسبت به مسائل جاری کشور و به ویژه تبعیضها و بیعدالتیهای آشکار و پنهان جامعه غیرت دارند و میدانند نباید دست روی دست گذاشت و تماشاچی بود؛ باید آستینها را بالا زد و کاری کرد؛ اما متأسفانه عمدتاً حیران و سرگردانند و دچار یک «بیعملی» مزمن هستند. اگر از کار و فعالیتشان بپرسیم، پاسخ قانعکنندهای ندارند و بیشتر مشغول اموری هستند که سرگرمی است و راه به جایی نمیبرد. صرف نظر از سهم نهادها و ساختارهای آموزشی و تربیتی این نوجوانان و جوانان که باید هدایتگری کنند و راه نشان دهند، همگی به تعبیری «دورهماند» و تمرکز و تخصصی ندارند. از اینها گذشته بذرهایی برای آغاز و جوانه زدن ندارند. جملات مشهوری از شهدا، علما، قهرمانان و اسطورههای میهنی و غیرمیهنی در مورد اهمیت و پیامدهای این بیماری وجود دارد؛ اما یکی از بهترین توصیفها از آن شهید باقری است که بدترین آسیب برای یک نیرو را همین بی عملی و ندانستن جایگاهش در مجموعه جبهه میداند.
به هر تقدیر، ما به این «بیعملی» دچاریم؛ هیچ کاری نمیکنیم و هیچ قدمی هر چند کوچک برای پیشبرد اهداف و آرمانهایمان برنمیداریم و با فرارسیدن نخستین نشانههای شکست، لب به گلایه باز میکنیم و حتی میکوشیم این «بیعملی» را در گریه، ندبه و سینهزنی و عزاداری برای اهلبیت(س) جبران کنیم. گویی هیئت به مثابه یک مسکن و آرامبخش برای تنبلیها و ضعفهای ماست. حال آنکه همان انسانهای فوقبشری که زندگی، اقدام و سرنوشتشان پس از سالیان بسیار، لب را به تحسین و ذهن را به اعجاب وامیدارد؛ همه قهرمانی و فتح و ظفرشان از همین «عملگرا» بودن نشأت گرفته است. میگوییم ما موظف به تکلیفیم، اما همان تکلیف در سطوح ابتدایی را نیز ادا نمیکنیم و شگفتآور اینکه منتظر نتیجهای غرورانگیزیم! با این همه، خود را «فعال فرهنگی» میخوانیم اما بیشتر به یک «منفعل فرهنگی» شباهت داریم!
دومین ویروس که این یکی نیز مانند مورد نخست به سرعت تکثیر میشود؛ روحیه «مقلدگونگی» در همه اقدامات و رفتارهاست. تقلید، به خودی خود دو گونه است: کورکورانه و خردمندانه. کافی است یکی در یک میدان و عرصه فرهنگی به موفقیتی دست یابد و زبانها به تمجید او گشوده شود، به ناگاه بیآنکه استعداد، توان و ظرفیت خود و تأثیر آن کار بخصوص را شناسایی کنیم، همه قدم در آن راه مینهیم و به یک باره میخواهیم مانند او شویم و عجیب اینجاست که کوششی مجدانه به کار میگیریم تا آن حوزه و عرصه را برجسته کنیم و اصرار بورزیم «الآن تکلیف این است»! به محض اینکه تقریظی بر کتابی از یک جانباز میبینیم، یاد گردآوری خاطرات دفاع مقدس میافتیم و این کار برایمان اولویت مییابد. تا از یک چهره قرآنی که سالها عمر و انرژی و درآمدش را وقف آموزش و تعلیم مفاهیم قران کرده، تقدیر میشود؛ همه قرآنخوان و قرآنگو میشویم، تا رهبر معظم انقلاب از یک نوع کار جهادی یا یک شکل طرح آموزشی تقدیر میکنند، همان قالب و همان راه و همان مسیر را برمیگزینیم و به سوی همان میجهیم! از دو نکته اساسی غفلت میکنیم: نخست اینکه بی تلاش و تلاش و تلاش و بدون کار و کار و کار، موفقیت و به یک معنا، «اثرگذاری» و «نتیجهبخشی» به یک رؤیای کودکانه میماند و ثانی اینکه ضرورتی ندارد تکلیف تنها همان جا لانه کرده باشد یا نتیجه تنها از آن جا برخیزد!
«بیعملی» و «مقلدگونگی»، «مشغول شدن به امور غیراولویتدار» و «تقلید چشمبسته از کارهای رایج فرهنگی»، «هیچ کاری نکردن» و «همه کاری کردن» راه بر نتیجه میبندد و از این روست که بعد از 38 سال پربرکت، همچنان در گامهای نخست برخی مسائل فرهنگی هستیم و کمتر پیشرفتی دیدهایم و حتی در برخی عرصهها عقب مانده و عقب رفتهایم! برای این مشکل چه باید کرد؟ اولاً باید استعدادها و علاقهها را جدی گرفت، حتی اگر در عرصههای رایج فعالیت فرهنگی نگنجند. ممکن است کسی صدای خوبی برای قرائت قرآن نداشته باشد و حتی نتواند چند خطی برای نشریه یا روزنامهای بنویسد، اما در حوزههایی که کمتر یا هیچ فعالیت فرهنگی در آنها تاکنون صورت نگرفته، مانند گردشگری یا هوافضا اطلاعات و دانش خوبی داشته باشد. باید او را حفظ کرد و ترغیب کرد این استعداد و علاقهاش را ادامه دهد و به استواری و استحکام برسد. مثلاً فرض کنید در فضای امروزی که فوتبال، از جهات متعددی رونق و رواج زیادی دارد، نوجوان یا جوانی به این ورزش علاقهای نداشته باشد. آیا این رواست استعداد و علاقه او را نادیده بگیریم و به اکراه او را بازی دهیم؟
ثانیاً کار فرهنگیِ انقلابی را باید از قالبهای رایج و کلیشههای تکراری فراتر برد و مسیرهایی هرچند ناهموار برای انواع جدیدی از فعالیت به واسطه پیچیده شدن جامعه ریلگذاری کرد. از چند سال پیش، فعالیت در فضای مجازی که روزگاری نه چندان دور، تنها یک سرگرمی به شمار میآمد، در شکل و اندازه یک فعالیت فرهنگی آمد و امروز، به واسطه و از طریق این فضا، بسیاری از فرهنگسازیها و تأثیرگذاریهای فرهنگی و فکری صورت میگیرد. دیگر حوزهها و عرصههای هنری، اجتماعی یا علمی نیز میتوانند خاکریزهای جنگ نرم باشند. سربازهای این عرصهها در مدارس و دانشگاهها، در محلهها و خیابانها، پراکندهاند و تمایلی برای نشان دادن خود ندارند، چرا که علاقه و استعداد و هنر و سرگرمی آنها نه در پایگاههای بسیج مطرح میشود و نه جمعهای حزباللهی. به جای آنکه کارخانهای بسازیم که بیجهت هر روز محصولات متنوع و متعددی میسازد، کارخانههایی راه بیندازیم که تولیدات باجهت و پرفایدهای داشته باشد. تعدد و تکثر باید پس از تجربه بیاید و تجربه باید علاقههای گوناگون را دریابد.