چه غریبانه از جمع علمداران عرصة روایت پر كشید. از جنس دریا بود و متعلّق به دیاری دیگر. دنیا سالهای سال بود كه برایش به قفسی تبدیل شده بود. او سالیان دراز، راز سر به مهر شوریدگی و دلدادگی را در وجود خود نهفته بود. در غربت نگاهش و صفای كلامش، عطش جاماندن از قافلة شهیدان، هویدا بود.
بارها و بارها در خاك به خون تپیده خوزستان به او میگفتند: در این بیابانهای طفدیده چه میكنی و به دنبال چه میگردی؟
چه میفهمیدند كه چه میكشید و چه رنجی میبرد. در روزگاری كه بسیاری از مردان جنگ به زندگی روزمرّه خو كردهاند، بیابانهای طلائیه، حصیرهای حسینیة حضرت اباالفضل(ع) و روح قدسی پنج شهید گمنامی كه در آن دیار آرمیدهاند، شاهد اشكها و ندبههای سوزناكش بودند. خدا میداند صدها كاروان از سراسر كشور از نوای حزین و صفای كلامش چه بهرهها كه نبردند. هزاران جوان در طلائیه و شلمچه به دنبال سنگ صبوری چون او میگشتند تا راز دلشان را به او بگویند و چقدر راحت در دسترس همگان بود و از سر صفا و اخلاصی كه داشت با تمام خستگیهایش جواب رد به كسی نمیداد. در آن گرمای طاقتفرسای طلائیه همراه کاروانها تا سه راهی شهادت میرفت و از شهیدان میسرود. برایش فرقی نمیكرد با چه قشری حرف میزند، مهم این بود كه آتش عشق به شهدا را در دلها، شعلهور سازد و به چه زیبایی از عهده این هنر بر میآمد.
به همه به طور یكنواخت فیض میرساند، از همین روست كه هیچ قشری نمیتواند بگوید كه او تنها متعلق به ما بود.
کاروانهای مردمی كه به طلائیه میآمدند و بسیاری از پدران و مادران شهدا با سخنانش آرام میگرفتند و آن هنگام كه احیاناً برخی از آنها از مشكلات زندگی و بعضاً بیتوجهی مسئولین به او گلایه میكردند، آنچنان سر به زیر میافكند كه گویی تمام آن خطاها را او مرتكب شده است و چقدر با صداقت از آنان میخواست كه خدا از سر تقصیراتش در گذرد و آنان هم با همان سادگی و صفای دلشان آمین میگفتند.
چقدر خوشحال بود از اینكه میدید دوباره مثل روزهای جنگ، طلبهها وارد عرصه دفاع از ارزشها و روایتگری حماسه سرایی شدهاند و کاروانهای راهیان نور بدون راهنما نیستند. همیشه به راویان تأكید میكرد كه زائران مشاهد شهدا با زائران حرم امام رضا(ع) تفاوتی ندارند؛ چرا كه یقین داشت خاك گلگون خوزستان، طلائیه و شلمچه قدمگاه ائمه اطهار(ع) است.
یادش به خیر آن روز تاسوعا، جوانی از او پرسید: چرا در طلائیه ماندگار شدی؟ با آن لبخند زیبا و نگاه پرمهرش آهی كشید و پاسخ داد: «اینجا شهدا به اندازه تشنگی هر كس به او آب میدهند. زائران با جرعه آبی سیراب میشوند و میروند، اما من هنوز سیراب نشدهام. ماندهام شاید خدا از گناهانم در گذرد و شایستگی سیراب شدن از دست شهدا نصیبم شود».
خوشا به حالت كه زینبوار، راوی حماسههای كربلای ایران شدی. خوشا به حال طلائیه و حسینیهاش كه چون تویی جای خالی شهدا را برایش پر كردی.
صادقانه بگویم كه من از شنیدن خبر عروجت هرگز تعجب نكردم كه خیلی پیشترها تو را مهیای رفتن دیده بودم؛ بلكه ماندنت در این دنیا برایم حیرتآور بود.
آری، تو در قالب متعفّن و لجنگرفته دنیا نمیگنجیدی و میدانم كه شهدا نیز برای میهمانكردنت در جمع با صفایشان از ما بیشتر بیتابی میكردند و چه زیبا دریافتی سخن روایتگر فتح، شهید سید مرتضی آوینی را كه میگفت: «شأن انسان در این است كه هجرت كند و از زمان و مكان و مقتضیات آنها فراتر رود و غل و زنجیر جاذبة دنیا را از دست و پای روح خویش بگشاید و در آسمان لایتناهی ولایت پرواز كند و كسی این مقام را خواهد یافت كه از خود و آنچه دوست دارد بگذرد و (آنگاه) خداوند در جوابش (ان هذا لهو البلاء المبین. و فدیناه بذبح عظیم) نازل كند...»
و به قول خودت كه بارها و بارها میگفتی: هر كه از تن بگذرد، جانش دهند/ چون كه جان در باخت جانانش دهند
آنچه شهدا را جاودانه و ماندگار كرده است همانا سیره عرفانی و معنوی آنهاست. از این رو معرفی این سیره، رسالتی است بر دوش بازماندگان دفاع مقدس. مرحوم ضابط از نخستین كسانی بود كه به اهمیت این رسالت پیبرد و همت بر تأسیس گروهی نهاد كه در سیره شهدا تفحص کردند تا آن را به نسل جدید و تشنگان مشرب شهدا اهداء كنند.
او با اهدای خون در این راه؛ شجره نوپای تفحص سیره شهدا را بارور ساخت و یاران و همراهان خود را در طی این مسیر و معرفی هرچه بهتر سیره عملی شهدا مصممتر کرد.