بعضيها ميگويند امريكا در انقلاب ايران تأثير داشت. شاه داشت ايران را به ژاپن ميرساند؛ امريكا ترسيد و اين معركه را راه انداخت. آیا چنین نظری صحیح به نظر میرسد؟
به نظر ميرسد سادهلوحانهترين و كمارجترين داوري نسبت به تاريخ يك ملت و از همه مهمتر يك انقلاب بزرگ اجتماعي مثل انقلاب كبير اسلامي اين باشد كه بخواهيم آن را منتسب به كشوري مثل امريكا كنيم. كساني كه اين ادعا را دارند يا جاهل به عظمت انقلاب و به تاريخ ايران هستند، يا مثل سلطنتطلبان اسير توهم توطئهاند و يا مزدوراني هستند كه از ناتواني غرب در به شكست كشاندن انقلاب اسلامي عصبانياند. بنابراين، تلاش ميكنند با چسباندن چنين برچسبهاي ناچسبي، عقدهگشايي کنند. اسناد موجود انقلاب اسلامي و دشمني امريكا با اين انقلاب تا آن پايه گويا است كه نياز به دليل ندارد. پشتيباني بيدريغ كارتر و ديگر مقامات آمريكايي از شاه، پيش از سقوط، طراحي كودتاهاي پيدرپي، حمايت از گروهكهاي مزدور و تروريست، تحريمهاي اقتصادي، وادار كردن صدام براي حمله به ايران، دادن سلاحهاي كشتار جمعي به صدام براي نابودي ملت ايران و انقلاب اسلامي، حمايت قاطع از نظام سلطنت، مقابله با پيشرفتهاي علمي ايران و دهها جريان، رويداد و نوشتههاي بهجامانده از مأموران امريكايي و ديگر دستاندركاران غربي در مبارزه با انقلاب اسلامي و دهها گواه زنده ديگر براي ابطال چنين ديدگاههايي كافي است.
شاه با كودتاي سازمان سيا و دلار امريكا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تاج و تخت از دست رفته خود را بار ديگر بازيافت و بر گُرده ملت ايران سوار شد. او پايگاه مردمي نداشت و با ياوري و پشتيباني بيدريغ امريكا به سلطنت و حكومت ادامه ميداد و اگر روزي امريكا دست از پشت او برميداشت، بيدرنگ سقوط ميكرد و قدرت سلطنت خود را از دست ميداد. بنابراين، اگر امريكا ميخواست او را از قدرت و سلطنت كنار بزند به برپايي انقلاب نيازي نداشت، ميتوانست به وسيله يكي از فرماندهان ارتش با يك كودتاي نظامي او را سرنگون كند و يا به شكلي به ترور او دست بزند و يا با دارويي مرگآور، بدون سر و صدا او را از ميان ببرد و اصولاً شاه در برابر امريكا تا آن پايه خودباخته، بياراده و ناتوان بود كه اگر امريكا به او رو ترش ميكرد، او بيدرنگ دستها را بالا ميبرد و همهچيز را رها ميكرد و ميرفت و ديگر لازم نبود امريكا براي بيرون كردن او انقلاب به راه بيندازد. همانطوري كه پدر او در مقابل انگليس دستها را بالا برد و همهچيز را رها كرد و از چنگ ملت ايران گريخت.
اينكه گفته شود شاه به دنبال ساختن ژاپن ديگري در ايران بود و امريكاييان نميخواستند اين اتفاق بيفتد نيز تحريف آشكار تاريخ است. براي اينكه اوضاع اقتصادي و اجتماعي به هم ريخته دوران شاه را كه ناشي از سياستهاي اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد بود بهتر درك كنيد شما را به نوشتههاي غربگراياني چون: فرد هاليدي، احمد اشرف، همايون كاتوزيان، ماشاالله آجوداني، آموزگار، مسعود كمالي، حسين بشيريه، بازرگان، گراهام رابرت، محسن ميلاني، مهدي پرهام و صدها نويسنده ديگر ـ كه اوضاع نابسامان و بيبرنامه و به هم ريخته اقتصادي دوره شاه را در آثارشان به خوبي ترسيم كردهاند ـ ارجاع ميدهيم. اين افراد هيچكدام طرفدار انقلاب اسلامي نيستند كه بگوييم با جانبداري نوشتهاند. ژاپن شدن ايران در دوره شاه، افسانهاي است كه سلطنتطلبان بعد از سقوط شاه درست كردند. حتي در همان دوره نيز به ندرت اثري پيدا ميكنيد كه سياستهاي رژيم پهلوي را تشبيه به سياستهاي ژاپن كرده باشند. رژيمي كه از فرق سر تا نوك پا امريكايي و غربي بود و توانايي حتي توليد يك لولهنگ را نداشت و سازمان برنامه، ارتش، وزارت اقتصاد، وزارت جنگ، وزارت صنايع، وزارت كشاورزي و ديگر سازمانهاي برنامهريزي و اجرايي آن را بيگانگان اداره ميكردند و حتي از تكنسينهاي داخلي هم محروم شده بود، چگونه ميتوانست ايران را به ژاپن تبديل كند؟
بنيادهاي اين ادعا عموماً از ناحيه سلطنتطلبهايي مطرح ميشود كه به خاطر وعدههاي پوچ امريكا در سرنگوني انقلاب اسلامي و شكست ذلتباري كه در ايران نصيب امريكا، نظام شاهنشاهي و غربگرايان وابسته به امريكا و سلطنت شده است به دنبال روزنههايي براي ايجاد ترديد در تاريخنگاري انقلاب اسلامي هستند تا دست كم نسلهاي آينده را از همراهي و پشتيباني از انقلاب اسلامي بازدارند و انقلاب اسلامي را بيرهرو سازند.
و اما سه نکته مهم
نکته اول: پیشرفتها و موفقیتهای کشور در عرصههای مختلف میتواند ملاک و معیار ارزیابی جهتگیریهای کلی نظام و عزم آن برای حرکت در مسیر پیشرفت و توسعه باشد و از این لحاظ میتوان کشورهای مختلف را بر اساس امکانات، منابع و… با یکدیگر مقایسه کرد. آنچه ارزش پیشرفتهای به دست آمده از سوی نظام جمهوری اسلامی را دو چندان میکند توجه به این نکته است که این پیشرفتها و موفقیتها در کشور با وجود مشکلات و موانع بزرگی همچون تحریمها و فشار قدرتهای بزرگ و جنگ تحمیلی و خسارتهای ناشی از آن و محدودیتهای زیادی صورت گرفته است. مشکلات و موانعی که میتواند حرکت هر کشوری را در این راستا متوقف کند.
نکته دوم: ساختار رژیم گذشته به گونهای بود که اجازه پیشرفت و توسعه کشور را سلب کرده بود؛ وابستگی شدید به کشورهای بزرگ، بیتوجهی به علم و تحقیقات علمی، بیاعتنایی به صنعت و توسعه کشاورزی و تولیدات داخل، وابستگی به نفت و عدم سرمایهگذاری عواید حاصله در جهت رشد و پیشرفت کشور و… از شاخصههای اصلی ساختار رژیم گذشته بودند. بدیهی است با وجود این ساختار ناسالم و بویژه با این تفکر و بینش، ادامه حیات این رژیم جز ترسیم آیندهای تاریک برای کشور چیز دیگری را به ارمغان نمیآورد. از این رو اگر رژیم گذشته سقوط نمیکرد و به حیات خود ادامه میداد، به یقین وضعیت کشور با امروز بسیار متفاوت بود و نه تنها از پیشرفتها و موفقیتهای علمی امروز خبری نبود، بلکه ما در راستای وابستگی به کشورهای بزرگ، امروز به عنوان کشوری کاملا وابسته و غیرتاثیرگذار در معادلات بینالمللی مطرح بودیم و در نهایت به عنوان نوکر و تامینکننده منافع قدرتهای بزرگ جایگاهی نامناسب در عرصه جهانی داشتیم. جایگاهی که به هیچ وجه با جایگاه و عظمت امروز نظام جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست. بنابراین ساختار، روند و خطمشی کلی رژیم گذشته به گونهای بود که در صورت تداوم آن نمیتوانست استقلال، پیشرفت و رشد و توسعه کشور را فراهم کند و حاصلی جز وابستگی و عقبماندگی و از دست رفتن عزت و اقتدار کشور نمیداشت.
نکته سوم: اینکه بسیاری از پیشرفتهای به دست آمده در کشور پس از انقلاب اسلامی مرهون نسلی است که در فضای انقلاب اسلامی به رشد و بالندگی دست یافتند. علاوه بر اینکه آنچه مهم است حمایت و جهتدهی استعدادهایی است که میتواند در مسیر رشد و پیشرفت کشور مورد استفاده قرار بگیرد. از این رو تحصیلکردههای رژیم گذشته و دانشآموختگان در جمهوری اسلامی همه جزء سرمایههای علمی کشور محسوب میشوند.