سرویس جهان حلقه وصل - «سعود السبعانی»، در کتاب «عربده کش ریاض» تلاش می کند، زوایای تاریک زندگی «سلمان بن عبدالعزیز»، پادشاه عربستان و فرزندش، «محمد بن سلمان»، ولی عهد این کشور را روایت کند.
تاکنون 10 قسمت از این کتاب منتشر شده که طی آنها به دوران کودکی «سلمان» و انتصاب به امارت ریاض در 19 سالگی (قسمت اول)؛ دوره ی جوانی و «شراب خواری» سلمان (قسمت دوم)؛ قربانی کردن پدر زنش برای فرار از رسوایی (قسمت سوم)؛ سرقت اموال جمعیت های خیریه (قسمت چهارم)؛ ورود به عرصه «فرهنگ و هنر و رسانه» (قسمت پنجم)؛ وسواس مفرط برای جوان تر دیده شدن و انجام عمل های زیبایی (ششم)؛ ظهور «محمد» و بدست آوردن دل «سلمان» (هفتم)؛ بخش اول و کودکی بن سلمان (هشتم)، ویژگی های شخصیتی بن سلمان و ارائه یکی از مهمترین طرح هایش به نام طرح نیوم (نهم) و قسمت دهم به بیان حلقه نزدیک بن سلمان از جمله «ترکی ملیجک» و «سعود کاکا سیاه» پرداخته شده است.
و حالا ادامه داستان:
در سال 1966 معلم انگلیسی الجزایری الاصلی که در مدرسه تیزهوشان شهر «جده» در سواحل غربی عربستان تدریس می کرد، پیشنهاد کاری بسیار عالی و خوبی دریافت کرد.
شاهزاده سلمان بن عبد العزیز که برای سفری چند ماهه با یکی از همسرانش و فرزندانش به جده آمده بود، دنبال یک معلم زبان انگلیسی برای فرزندانش بود که «رشید سکای» را به او معرفی کردند.
رشید سکای یا همان معلم انگلیسیِ الجزایری، آشنایی چندانی با شاهزاده سلمان نداشت که در آن زمان امیر ریاض بود و منصبی مهم محسوب می شد، چون صاحب آن یکی از فرزندان ملک عبد العزیز بود که مسئولیت اداره ی پایتخت آل سعود را برعهده داشت و جایگاهی مهم در میان دیگر اعضای خاندان سعودی به وی می بخشید، به همین دلیل به محض دریافت پیشنهاد و به طمع دستمزد بیشتر آن را پذیرفت.
پس از توافق، راننده ی سلمان هر روز پس از پایان مدرسه، رشید سکای را از مدرسه به امارت می برد که سلمان و خانواده اش در آن سکونت داشتند.
وقتی سکای اولین بار وارد امارت شد، با مجموعه خانه های بزرگ با حیاط های مملو از گل و سبزه مواجه شد که نگهداری از آنها را کارگرانی سفید پوش برعهده داشتند.
آنگونه که رشید سکای در کتاب خاطرات خود نوشته، او از کنار توقفگاهی مملو از ماشین های خاص و گران قیمت از جمله یک دستگاه کادیلاک صورتی رد شده بود که تا آن زمان مثل آن را ندیده بود.
داخل کاخ با دانش آموزانی که موظف بود به آنها زبان انگلیسی را آموزش دهد، دیدار کرد که 4 پسر سلمان از همسر دومش بودند. بزرگ ترین آنها کودک شیطان 11 ساله ای بود که اسمش «محمد» بود.
مشخص بود که شاهزاده های کوچکتر بیشتر از درس به بازی علاقه داشتند و سکای تمام تلاشش را برای جلب توجه آنها انجام می داد، اما به محض پیدا شدن سر و کله محمد هرچه رشته کرده بود، پنبه می شد، به خصوص که اینگونه به نظر می رسید، به او اجازه هر کاری داده شده بود، از جمله اینکه بی سیم یکی از نگهبانان را گرفته بود و هنگام درس دادن سکای از آن برای تمسخر سکای و رد و بدل کردن لطیفه و جوک با نگهبانان استفاده می کرد و همین برای بهم ریختن کلاس کافی بود.
سکای که راه چاره ای نمی دید، به تدریس خود با اعمال شاقه و مزاحمت های محمد ادامه می داد، تا اینکه یک روز محمد به او گفت که مادرش معتقد است، او «یک جنتلمن واقعی» است. سکای از این حرف محمد بسیار تعجب کرد، چون می دانست، در عربستان محیط ها و مکان های مردان و زنان کاملا از هم جدا هستند. در این شرایط چگونه مادر محمد او را دیده و با شخصیتش آشنا شده است.
لذا حس کرد که تحت نظر است، با این حال به تدریس خود ادامه داد و با وجود تمام تلاش هایی که می کرد، پسرها پیشرفت چندانی نداشتند و همین موضوع باعث شد، محمد تا 25 سالگی از صحبت کردن به زبان انگلیسی در ملاء عام طفره برود.
وضعیت زبان فرانسه بدتر از انگلیسی بود و پیشرفت در یادگیری این زبان که مادرش از سکای خواسته بود، آن را هم در برنامه آموزش هایش جا دهد، اسفبارتر بود.
در این بین سکای هرچه به پایان ماموریت کاریش نزدیک می شد، ابعاد جدیدی از شخصیت محمد بر وی آشکار می شد و یکی از این ابعاد سلطه گر بودن و ریاست طلب بودن محمد بود که ریشه آن را در توجه بیش از حد سلمان به او از همان کودکی و بزرگ ترین فرزند مادرش می دید.
سکای می گوید: شخصیت سلطه گر و ریاست طلب محمد که از نفوذ سلمان در وی تاثیر می پذیرفت، باعث شده بود تا نوعی بی رحمی و خشونت نیز در رفتارهایش شکل بگیرد، به ویژه آنکه ملک سلمان نیز دارای چنین شخصیتی بود.
وی ملک سلمان را در زمانی که امیر ریاض بود و با وی از نزدیک رابطه داشت، اینگونه توصیف می کند: «سلمان بن عبدالعزیز با موهای سیاه و ریش بزی اش در کار بسیار جدی و منضبط بود، طوری که به سختگیری و یکدندگی شهرت یافته بود ... وقتی به خارج سفر می کرد، کت و شلوار به تن می کرد و کروات راه راه می بست ... در این تیپ و هیأت شبیه سرمایه داران و بانکداران وال استریت بود ... اما در خانه لباس های سنتی گران قیمتی به تن می کرد ... او ساعت ها قبل از بیدار شدن دیگر شاهزاده های سعودی از خواب بیدار می شد و کوچک ترین حرکات قبایل و مفتی ها و عشایر بزرگ پایتخت از جمله عشیره ی خودش را زیر نظر داشت ... سال ها بود که او را به عنوان تأدیب کننده ی افراد نافرمان خاندان می شناختند ... لذا هر تخلفی که از سوی شاهزاده ها سر می زد، او عهده دار تنبیه اش بود و اگر خطا و تخلف شاهزادگان از حد رایج و معمول آن فراتر می رفت، او را چند روزی به زندان می انداخت، زندانی ویژه که در کاخش بود و شخصا آن را اداره می کرد ... این موضوعی بود که طی گفتگو با «رابرا لیسی»، نویسنده انگلیسی هم به آن اشاره کرده و گفته بود که «زندان مخصوصی دارم و الآن چند تن از شاهزاده ها را در آن زندانی کرده ام» ... و به جز صاحب چنین شخصیتی هیچ کس در به قدرت رسیدن محمد و مطرح شدنش در خاندان سعودی نقش نداشت.
شاهزاده بودنش باعث شده بود، امتیازاتی بدست آورد که هیچ یک از آنها حاصل کار و تلاش وی نبودند ... جز دوستان نزدیک و افراد خانواده کسی جرأت نداشت، نام او را بر زبان بیاورد ... همان طور که محمد بعدها گفت، پدرش شخصا بر آموزش و یادگیری او و دیگر برادرانش نظارت داشت ... هر هفته کتابی به آنها می داد بخوانند و آخر هفته مطالب آن را امتحان می گرفت ... مادر محمد هم مانند ملک سلمان سختگیر و جدی بود، طوری که اگر دیر سر سفره حاضر می شد، به شدت از سوی مادرش مورد تنبیه قرار می گرفت.
محمد در یکی از مصاحبه هایش می گوید: «من و برادرهایم همیشه این سوال در ذهن مان بود که چرا مادر با ما اینگونه برخورد می کند و از کوچکترین اشتباه مان نمی گذرد ... اما بعد متوجه شدیم که همین سختگیری ها بود که باعث شد، قوی باشیم».
فیلمی بسیار قدیمی که ملک سلمان را در سن 3 سالگی در کنار پدرش، ملک عبد العزیز نشان می دهد
به ندرت دیده شده، محمد و کسانی که او را از نزدیک می شناسند، از دوران جوانی اش صحبت کنند ... به همین دلیل کسی جرأت نمی کند، در این زمینه صحبت کند، اما اندک اطلاعات به دست آمده چنین می گوید:
«سلمان با همسر اولش در کاخی نزدیک به دیوان سلطنتی زندگی می کردند و از آنجا که ستون های سر در کاخ سفید رنگ بود، در میان مردم به تمسخر به «کاخ سفید» معروف شده بود ... اما مادر سلمان و پسرانش در جایی دیگر اقامت داشتند ... لذا برای اینکه جایی در دل سلمان باز کنند، هر روز آنها را برای صرف ناهار به کاخ سفید می فرستاد ... در آنجا سلطانه، همسر اول با آنها به تندی برخورد می کرد ... این رفتار روی فرزندانش نیز تاثیر گذاشته بود و آنها نیز با محمد و برادرانش رفتار اهانت بار و تحقیری آمیزی داشتند. . زندگی محمد با برادرانش دیگرش تفاوت بسیار داشت ... درحالی که آنها برای ادامه تحصیل و کسب تجارب کاری به خارج می رفتند، محمد تمام این مراحل را داخل کشور سپری کرد ... او دوران نوجوانی و جوانی اش را در میان لشکری از شاهزادگان، بی نام و نشان پشت سر گذاشت، به ویژه آنکه ویژگی خاصی نداشت که او را از دیگران متمایز کند ... اما وقوع دو مرگ در خاندان همه ی ورق ها را برگرداند».
فیلمی از دوران کودکی محمد بن سلمان
در سال 2001 مرگ ناگهانی شاهزاده «فهد» 46 ساله، پسر بزرگ سلمان و سال بعد از آن مرگ شاهزاده «احمد» 44 ساله ظاهرا به دلیل سکته قلبی سلمان را در اندوه و غم بزرگی فرو برد ... درحالی که پسران دیگرش هریک به کاری مشغول بودند ... تنهایی و غم و اندوه سلمان را به محمد سوق داد که در آن زمان شانزده ساله بود ... در این میان پافشاری های مادر به محمد در نزدیک شدن بیش از پیش به سلمان و استفاده از فرصت پیش آمده، باعث شد تا محمد همه جا و در هر جایی در کنار پدرش باشد و این موجب آشنایی وی با بسیاری از شخصیت های کشور و لشگری شد.
گشت و گذار محمد بن سلمان به همراه یکی از دوستان نزدیکش در یکی از خیابان های ریاض
زندگی محمد در آن دوران بر استفاده از امتیازات سلطنتی جهت برقراری رابطه با قبایل و عشایر جدید و مستحکم کردن روابط سابق بود ... تابستان ها در سواحل دریای سرخ چادر می زدند و محمد دستور می داد، برای تفریح جوانان صدها جت آبی را به محل اطراقش ارسال کنند ... زمستان ها هم در بیابان چادر می زدند ... محمد بزرگترین چادر را برپا می کرد و در آن گوشت بریان و کباب بره را که با برنج در سینی های بیض بزرگ ریخته شده بودند، بین صحرانشینان پخش می کرد ... این باعث می شد تا صفی طولانی از خودروها مقابل چادرش به بهانه ی عرض ادب و ابراز وفاداری و در واقع برای گرفتن غذا صف بکشند ... به این ترتیب، دنیای محمد در عربستان سعودی خلاصه می شد و به نظر می رسید، به همان اندازه که عموزاده هایش به لندن و ژنو و موناکو عشق می ورزیدند، او عربستان را دوست داشت.
بالاخره، مادر سلمان و پسرانش به کاخی که به آنها اختصاص یافته بود، منتقل شدند. سلمان تابستان ها که تعطیلاتش را به همراه همسر اولش و فرزندانش در کاخ «شیده» در ماربیا سپری می کرد، برای دیدار خانواده ی مادر محمد به بارسلون می آمد.
از همان دوران نوجوانی «پرخاشگری» و «تند مزاجی» دو ویژگی اساسی شخصیتی محمد را تشکیل می دادند و همین اعتبارش را زیر سوال می برد. در میان شخصیت های سیاسی جهان به «مارگارت تاچر»، نخست وزیر اسبق انگلیس علاقه بسیار داشت و از آن زن آهنی و اینکه چگونه توانسته بود، پایه گذار اقتصادی قدرتمند برای انگلیس باشد، سخن می گفت.
وقتی نام محمد در عرصه سیاسی داخلی، منطقه ای و بین المللی مطرح شد، دارایی و ثروتی همچون عموزاده هایش نداشت، لذا به سرعت به تکاپو افتاد تا عقب ماندگیش را جبران کند و این بازار بورس بود که هدف ثروت اندوزی وی قرار گرفت. وی سهام شرکت های بی ارزش و کم بها را خریداری می کرد و سپس تحت این عنوان که وی صاحب آنهاست، آنها را به چندین برابر قیمت می فروخت.
بعد از بورس، بازار املاک دومین هدف مال اندوزی محمد بود که با اعمال نفوذ و قدرت و زور املاک بسیاری را به نام خود کرد، نقل است که وی خواستار قطعه زمینی شد و چون مالک با فروش آن مخالفت کرد، محمد بسته ای را برای وی فرستاد که درون آن دو گلوله بود. بعد از آن محمد بن سلمان در میان مردم عربستان به «محمد هفت تیرکش» معروف شد.
اما اینکه آیا محمد پس از سلمان بر تخت سلطنت خواهد نشست یا خیر؟ به قطعیت نمی توان گفت اگر این گفته ی «ملک عبدالعزیز» را به یاد بیاوریم که گفته بود، «اگر مردی قرار است، رهبر قومش شود، باید آموزه هایش را در کشورش و میان قومش دیده باشد و در محیطی بزرگ شود که مردمانش رشد می یابند» متوجه می شویم که احتمال به بر تخت سلطنت نشستن وی به شدت مطرح است، به ویژه آنکه ضرب المثلی در خاندان سعودی به شدت رایج و متداول است که می گوید: «برای تعامل با بیابانگردان و صحرانشینان باید مثل آنها بیابانگرد و صحرانشین باشی».
ادامه دارد ...