به گزارش حلقه وصل، کتاب «قرارگاه سری نصرت»، نوشته عباس هواشمی، که در قالب زندگینامه و سرگذشتنامه نوشته شده، روایتگر زندگی و تجربههای هواشمی از کودکی تا جنگ تحمیلی است.
خاطرات راوی در این کتاب از دوران کودکیاش آغاز میشود. زمانی که در 20 کیلومتری اهواز در روستایی با نام «ویس» متولد شد؛ سال 1337. زمانی که فقر بیداد میکرد. همین جرقه تنفر هواشمی از رژیم پهلوی شد. کمکم به جمع مبارزان انقلابی پیوست و سرانجام، به آرزویش رسید.
هرچند این بخش از خاطرات هواشمی نیز خواندنی است و در شناخت شخصیت و روحیات راوی و همچنین فضای شهرهای جنوبی در دهه 50 و آستانه جنگ تحمیلی کمک بسیار میکند، اما نقطه ثقل و اصلی کتاب هواشمی به حضور او در جنگ تحمیلی اختصاص دارد؛ خاطرات سربازی که تمام روزهای جنگ در آن حضور داشته و الآن افتخارش این است که روزی گرد پای شهدا بر سر و صورتش نشسته است. یکی از بخشهای خواندنی کتاب که عنوان اثر نیز از آن وام گرفته شده، به چگونگی تشکیل قرارگاه سری نصرت در هور و نحوه فعالیت آن در طول جنگ تحمیلی میپردازد. قرارگاه نصرت به فرماندهی علی هاشمی و با دستور محسن رضایی تشکیل شد و کمکم توانست ورق را به نفع ایران برگرداند و نقش تعیینکنندهای در سرنوشت عملیاتهای جنگ داشت. این قرارگاه علاوه بر کار رزمی و دیدهبانی و شناسایی، اقدامات مهندسی فراوانی را نیز برای جنگ انجام داد. نتیجه فعالیت این قرارگاه خروج از بنبست جنگ و انجام دو عملیات بزرگ خیبر و بدر شد. بعد از عملیات خیبر، مسئولیت حفظ جزایر مجنون بر عهده قرارگاه نصرت و علی هاشمی افتاد. هواشمی در بخشی از این کتاب درباره چرایی و چگونگی تشکیل این قرارگاه مینویسد: یک روز صبح در سپاه سوسنگرد بودیم که محسن رضایی بدون اطلاع قبلی وارد شد. چند نفر هم همراهش بودند. پس از چند دقیقه به اتفاق علی هاشمی به اتاق دیگری رفتند و ساعتی را با هم بودند. بحث درباره تأسیس یک قرارگاه بود که کارهای شناساییِ کاملاً سرّی را در منطقه انجام دهد. محسن رضایی میخواست این قرارگاه، کل هور، یعنی منطقهای به طول تقریباً 100 کیلومتر و به عرض حدود 30 کیلومتر را شناسایی کند و این کار از نظر طبقهبندی اطلاعاتی کاملاً سرّی بود. در همان روز کار به مجموعهای واگذار شد که مسئولیتش با حمید رمضانی بود. حمید جوان بسیار پرشور و شجاع و فهمیدهای بود و بهرغم سن کمش کاملاً اطلاعاتی و باتجربه بود. زمانی که بنا شد به شناساییِ هور برویم، به گروه حمید رمضانی، که به بچههای مسجد جزایری معروف و جزء برادران اطلاعات ـ عملیات بودند، ابلاغ شد که از این پس در اختیار علی هاشمی باشند. اکثریت قریب به اتفاق این بچهها جوان بودند. حمید رمضانی هم که مسئول آنها بود حدود 20 سال داشت. بهرغم اینکه این نیروها جوان و کم سن و سال بودند، اما اکثرشان کار اطلاعات را بهخوبی میدانستند. آنها به حمید رمضانی علاقۀ بسیاری داشتند و از ایشان اطاعت میکردند. حمید رمضانی هم همۀ آنها را دوست داشت. حضرت آیتالله جزایری توجه خاصی به این گروه مجاهد داشت و هرگاه که فرصتی پیش میآمد، برای دیدن آنها به جبهه میرفت. از روز بعد جلساتی در منطقه رُفَیع داشتیم. در شروع کار به جز خودم، که جانشین فرمانده و مسئول اطلاعات ـ عملیات بودم، فقط سه نفر از نوع فعالیت این قرارگاه سرّی مطلع بودند: علی هاشمی، فرمانده قرارگاه، علی ناصری، و حمید رمضانی. علی هاشمی مدتی به دنبال نام قرارگاه بود که در نهایت نام «قرارگاه نصرت» برای آن انتخاب شد.
قرارگاه نصرت که در وهله نخست مسئولیت شناسایی منطقه را برعهده داشت، از نیروهای بومی و همچنین از برخی از نیروهای عراقی برای شناسایی و کسب اطلاعات بهره میبرد. هواشمی در اینباره مینویسد: شکل و شمایل این گروه اطلاعاتی مانند مردم بومی منطقه شده بود؛ دشداشه و چفیه میپوشیدند و از وسایل ماهیگیری و بلمهای رایج صیادان منطقه استفاده میکردند. در مأموریتها و در هر بلم، یکی، دو نفر از بومیهای مورد اعتماد هم همراه گروههای اطلاعاتی بودند. این افراد بومی به عنوان راهنما و پاروزن گروه را همراهی میکردند؛ در ضمن غذا هم تهیه میکردند و نحوه زندگی در هور را به بچههای اطلاعات آموزش میدادند؛ به طوری که پس از مدت نسبتاً کوتاهی بچههای اطلاعات با هور، جغرافیای هور، نحوه زندگی در آن، پارو زدن (مردی زدن)، و چباشه ساختن، آشنا و حتی بعضیها در صید ماهی هم حرفهای شدند.
برای تهیه این کتاب با تخفیف ویژه ٢٠ درصد و ارسال رایگان، به سایت سورهٔ مهر (www.sooremehr.ir) مراجعه فرمایید.