به گزارش حلقه وصل، مهدی نصیری مدیرمسوول سابق نشریه صبح و روزنامه کیهان در تازهترین بخش از خاطرات مطبوعاتی خود، اتفاقات سالهای پایانی فعالیت مطبوعاتیاش را منتشر کرده است.
مطالعه و تحقیق پیرامون نسبت اسلام و مدرنیته
با مراجعت به قم در سال 1377 ـ در حالی که انتشار صبح همچنان ادامه داشت و من هفته ای دو یا سه روز به تهران می رفتم ـ ضمن شرکت در دروس خارج فقه و اصول آیات مؤمن و سبحانی، مطالعات و تحقیق پیرامون موضوع نسبت اسلام و مدرنیته را به طور منظم و پی گیر آغاز کردم. وجود کتابخانه های تخصصی از جمله قران و حدیث و تاریخ در قم که به ابتکار بیت آیت الله سیستانی تاسیس شده بود ـ در شرایطی که هنوز نرم افزارهای کامپیوتری مربوط به علوم اسلامی رایج نشده بود ـ بسیار مغتنم بود.
مهمترین مساله ام در این پژوهش این بود که از منظر قران و سنت چگونه باید مدرنیته و تمدن جدید غرب را تحلیل کرد. پیشتر گفتم که از سال 70 به بعد توجهم به موضوع مدرنیته جلب شد و دیدگاه های کسانی که تحت تاثیر اندیشه های دکتر سید احمد فردید بودند، برایم جذاب و جالب آمده بود اما از آنجا که به عنوان یک طلبه آموخته بودم ملاک و معیار صحت معارف و دانش های انسانی، استناد آنها به قران و سنت است (و البته ادله عقلی نیز جای ویژه خود را دارند)، باید بررسی می کردم که نگاه رادیکال و بنیاد برافکن اندیشورانی چون داوری و شایگان و نصر و مددپور و آوینی و ... ـ که همگی متاثر از فردید بودندـ نسبت به تجدد و غرب جدید، چه نسبتی با مبانی قران و سنت دارد.
البته این اندیشوران بعضا مباحثشان را به آیات و روایات ارجاع داده بودند اما شاکله اصلی آرایشان به دیدگاه های متفکران غربی ای چون هایدگر ارجاع داشت. البته مساله در مورد مرحوم آوینی متفاوت بود. در نوشته های او رگه ها و بلکه بنیادهای دینی به میزانی که فرصت مراجعه به منابع دینی را پیدا کرده بود، بسیار محسوس بود و یکی از محوری ترین اندیشه های آوینی این عبارت اوست:
«وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که درنور بی نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلم انگاشته می شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. ... گشودن حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفه ای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم» (توسعه و مبانی تمدن غرب/ 223)
او همچنین در مقدمه ای که بر مقالاتش در باب توسعه نگاشته، می نویسد:
«اما به راستی این جوابها، چه نسبتی با اسلام دارند؟ آیا ما این جوابها را مستقیماً از مبانی اسلامی در قرآن و روایات و... استخراج کرده ایم؟ یا به مجموعه ای از تحلیل های جمع آوری شده از مسموعات روزانه و تخیلات من در آوردی شبانه یا مقالات علمی و صنعتی ... اکتفا کرده ایم و اصلاً به سراغ معارف اسلامی نرفته ایم تا بدانیم که آیا قرآن و روایات این تخیلات و تصورات ما را تایید می کنند یا خیر؟». (همان/ 2و3)
انگاره غالب در اسلام شناسی معاصر و حوزه های علمیه چنین بوده است که مشکل اساسی را در غرب جدید عمدتا در وجه اخلاقی و فرهنگی (با معنایی محدود از فرهنگ) آن می بیند و اشکال و نقد جدی به وجه علمی و تکنیکی و ساختارهای رسانه ای و هنری و اقتصادی و اجتماعی و ... آن ندارد و بر این باور است که این تحولات تمدنی در روندی معمول و عقلایی بدون تعارض با آموزه های دینی رخ داده و اگر مشکلات و عوارض سوئی مترتب بر علم و تکنولوژی مدرن بوده عمدتا مربوط به انسان به عنوان کاربر این دانشها و ابزارها بوده و نه ماهیت و چیستی و اقتضائات موجود در آنها.
یکی از بینادی ترین اصول مدرنیته، نظریه تاریخی آن مبنی بر سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ از توحش و جهالت و بساطت به علم و تکامل ابزاری و تمدنی است که بر اساس آن تاریخ به اعصار و ادوار حجر و مفرغ و آهن و ماشین تقسیم می شود. پذیرش این تحلیل ملازم با پذیرش غرب مدرن به عنوان نقطه اوج تمدن و تکاملِ علمی و تکنیکی است که باید سیادت و آقایی آن را لااقل در این بخش پذیرفت.
مطالعه و تحقیق پیرامون نسبت اسلام و تجدد را از همین نقطه یعنی عرضه نظریه سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ به معارف قران و اهل بیت علیهم السلام آغاز کردم و با مراجعه به متون و منابع تفسیری و روایی و تاریخی به مرور تعارض این نظریه با آموزه های قرانی و روایی و حقایق تاریخی برایم روشن شد و مهمتر آن که از متون تاریخ تمدن جدید مانند اثر معروف ویل دورانت و تاریخ علم جرج سارتن اعترافات صریح بر غیرعلمی بودن و ابتنای آن بر گمانه زنی یافتم.