به گزارش حلقه وصل، صاحب صفحه کتابخوار در اینستاگرام، طی یادداشتی نوشت:
تا دیروز دو ماه(دقیقا ۵۷ روز) بود که ما در قرنطینه خانگی(در خانه ی پدری) به سر می بردیم. من و بچه ها در این مدت فقط یک بار آن هم همان هفته ی اول از خانه بیرون آمدیم. و دیروز طی اولین تجربه ی سفر چهار نفره ی جاده ایِ این قدر طولانی (شیراز-تهران) دوباره به خانه ی خودمان برگشتیم.
حالا دو ماه است که من شب ها بعد از اینکه همه خوابیدند، تازه سرحال می شوم و می نشینم تا سحر. دو ماه است که خو گرفته ام به این چند ساعت سکوت و آرامش شب، بعد از یک روز شلوغ و پر از هیاهو و بازیگوشی بچه ها. اصلا خیلی دل بسته اش شده ام. و می دانم حالا که دیگر فقط خودمان چهار نفر هستیم و این چهاردیواری، بیشتر هم به آن نیاز خواهم داشت.
این عکس ها و این پست بماند به یادگار از این روزهای کرونایی. روزهایی که گرچه برای منی که همیشه به خانه نشینی عادت و علاقه داشته ام خیلی هم سخت نمی گذرد ولی نمی دانم خدا چه حکمتی دارد که بعضی ها را این قدر در سختی و تنگنا قرار می دهد. که حتی شعار و هشتگ #در_خانه_بمانیم هم می شود برایشان عذاب. که سهمشان از این دنیا حتی به قدر خانه ای درخورِ این هشتگ نیست. مختصری هم از کتاب بگویم. این کتاب را به توصیه ی پدرم خواندم. در همان تخفیفات کرونایی قبل از عید نوروز، از نشر افق خریده بود و بعد از خواندن گفت: مرضیه این کتاب را بخوان. نکات خوبی دارد. خوشت می آید. و من خواندم و بسیار خوشم آمد. بابا می داند که من هم عاشق کتابم و هم عاشق حوزه ی کودک و نوجوان. و چه بهتر از اینکه سفرنامه ای بخوانم از یک اهل قلم حوزه کودک و نوجوان و در آن حرف از بورسیه ی فرصت مطالعاتی در بزرگترین کتابخانه ی کودک و نوجوان جهان باشد در مونیخ و نمایشگاه کتاب در فرانکفورت. و البته سفرنامه ای بسیار دلچسب و شیرین که هر از گاهی گریزی می زند به کودکی های نویسنده و زندگی در کنار آقاجان و مادر.
پ.ن.۱: خیلی ها از من می پرسند چگونه با دو بچه کوچک فرصت این همه کتاب خواندن پیدا می کنی؟ خب کمی توضیح دادم. این طوری که در بالا نوشتم. چون مدتی است که حتی گاهی به قدر پنج دقیقه نشستن و کتاب خواندن هم در طول روز مجال نمی یابم. و من که مدتی است معتاد کتاب خواندن شده ام اگر روزی سراغش نروم خمار می شوم و حاضرم از خوابم بزنم ولی از کتابم نه!
پ.ن.۲: چون می دانم زیاد خواهید پرسید می گویم. بچه ها این روزها ساعت یک یا دو شب می خوابند تا ده و یازده صبح. من بعد از اذان صبح می خوابم تا بچه ها به زور بیدارم کنند. و البته در این مدت ممنونم از خانواده که به من بسیار در این امر یاری رسانده اند و گاهی می توانم به مدد آنها بیشتر بخوابم!