به گزارش حلقه وصل، لیلا مهدوی از فعالان فرهنگی، یادداشتی را در اینستاگرام منتشر کرد...
بعد از مطالعه کتاب مرد رویاها از آقای سید مهدی شجاعی ، دنبال یک موضوع خاص درباره ی شهید چمران می گشتم. خصوصا بحث فرماندهی شان در جنگ های نامنظم، در سوسنگرد و دهلاویه. فیلم شهادتشان به چشمم خورد. کمی بعد فیلم پخش شد. خیلی قدیمی بود. صداگذاری خاصی داشت. یک آهنگ که دل آدم را از جا می کند و هر لحظه اش منتظر یک اتفاق بودی... پیکر نیمه جان شهید چمران که به آمبولانس انتقال داده شد.
پیکر شهیدی را از پی اش دیدم که در پارچه ای پتو مانند برده می شد. پاهایش از پتو بیرون مانده بود و قدری روی زمین کشیده می شد. معلوم بود قد بلندی دارد.
دوربین با جنازه که همگام شد دیدم پیکرش را که سر ندارد...
دلم چنان فرو ریخت که انگار از ده طبقه سقوط کرده باشد. در مقابل چشمان بهت زده ام پیکر شهیدی را می دیدم که دایی خودم بود...
خیلی وقت پیش شنیده بودم در فیلمی از لحظات آخر شهید چمران، تصویر پیکر مطهرش ضبط شده است اما فکر نمی کردم روزی به چشم من برسد. حالم عجیب بود، دلهره ام برای شرایط بحرانی جسمش نبود. برای تن بی سرش هم نبود؛ برای دست های بی جانش که هر چه روی سینه اش می گذاشتند دوباره در کنار می افتاد هم نبود؛
فقط از دیدن دایی نادیده ام خونم جوشید و با تمام جان حسش کردم. همان که می گویند خون می کِشد... اسمش نمی دانم شوق است یا دلتنگی؛ شاید هم حسرت... اما از دم نظرم پاک نمی شود.
دایی مصطفی ، آر پی جی زن بود. در لحظات آخر، او و شهید علی نوری همراه شهید چمران یک خط جلوتر می روند. شهید چمران بر می گردد و به سایرین می گوید: کسی پست سر ما نیاید.
خمپاره به سر مصطفی اصابت می کند و مصطفی به امام حسین (ع) سلام و لبیک می گوید. دو ترکش حاصل از آن بر قلب شهید علی نوری می نشیند و دیگری شهید مصطفی چمران را هدف قرار می دهد. همه می گفتند مصطفی، صبور بود. با گذشت بود. مهربان بود. دلسوز بود. هوای همه را داشت. ایمانش قلبی بود...
اگر غیر از این بود که شهید نمی شد آن هم به این شکل و در اقتدای کامل... حتما در آزمون عاشقی شاگرد زرنگی بوده است... که حتی با داشتن مزار معلوم باز هم اینچنین گمنام مانده.... معامله با خدا، سراسر سود است. وقتی از همه چیز برای خدا دل می کنی، آن وقت نظر می کنی به سیمای جان بخش و روح فزای الهی پاک می بازی و آزاد می شوی...