به گزارش حلقه وصل، آنچه خداوند از رحمت و نعمت برای بندگانش نوشته است به آنها خواهد رسید. اشنویه، پاوه، پیرانشهر، سوریه؛ همه اینها میتوانستند قتلگاه شوند برای نوشیدن شربت شهادت اما در پرونده او نوشته شده بود:«جاده خاش-زاهدان»، جادهای که انتهایش به بهشت رسید در یکی از روزهای سرد بهمن ماه. شهید سعید سلیمی از نیروهای لشکر هشت نجف اشرف، یکی از آن بیست و هفت نفری بود که سال گذشته در راه دفاع از امنیت این مرز و بوم آسمانی شد تا دوست و همرزم قدیمیاش برای دیدار دوباره با او چشم به راه قیامت بماند. محمود پور محمدی، همکار و همرزم قدیمی شهید سلیمی که هنوز با غم جدایی و دوری او کنار نیامده و هر روز چهره بشاش وخندان دوستش از جلوی چشمان او رژه می رود، در گفتوگو با اصفهان زیبا از آشناییاش با شهید سلیمی میگوید، از روزگار کنارهم بودنشان در اصفهان تا روزهای آموزش تکاوری و حضور در ماموریتهای مرزی در شمال غرب و جنوب شرق، روزگاری که حالا فقط خاطراتش برای محمودپور محمدی باقی مانده و فراقی که هضم کردنش برایش سخت است.
به بهانه کار با هم آشنا شدید؟
بله، آشنایی من با شهید سلیمی به همان زمان ورود به سپاه و لشکر هشت نجف اشرف بر میگردد.
بیشتر همکار بودید یا رفیق؟
ابتدای آشناییمان که با همکار بودن در محل کار گذشت؛ ولی روز به روز به رفاقتمان افزوده شد. سعید دو سال زودتر از من وارد سپاه شده بود و به عنوان راننده تانک فعالیت میکرد. من بعد از ورود به لشکر هشت نجف اشرف به او معرفی شدم و با هم روی یک دستگاه زرهی کار میکردیم.
رفاقتتان کی به اوج رسید؟
بیش از شش سال روی یک تانک و در یک مجموعه با هم کار میکردیم، شب و روزهای زیادی را با هم و در ماموریتهای مختلف پشت سر گذراندیم، اما اوج رفاقت میان ما دو نفر به حضور در دورههای یگان صابرین و آموزش تکاوری بر میگردد.
پس آموزش تکاوری را هم پشت سر گذرانده اید؟
بله، سال ۱۳۷۹ بود که بیست و پنج نفر از نیروهای لشکر هشت نجف اشرف برای گذراندن دوره های آموزش تکاوری اعزام شدند که من و سعید هم در میان این نفرات بودیم. سعید به دلیل سابقه بیشتر به عنوان ارشد این نیروها محسوب میشد.
این دوره چقدر طول کشید؟
دوره تکاوری یا همان دوره صابرین حدود یک سال و نیم به طول انجامید، دوره ای که با سختیها و مشقتهای فراوان همراه بـــود از چتربـــازی، موتورسواری تا زندگی در شرایط سخت و کوهستان. بعد از پایان این دوره تنها ده نفر از بیست و پنج نفر اعزامی موفق به گرفتن نمره قبولی شدند که شهید سلیمی با نمره بالای ۹۵ توانست این دوره را پشت سر بگذارند.
بعد از اتمام این دوره چه کردید؟
لشکر هشت نجف اشرف گردان تکاوری نداشت، بعد از بازگشت ما از این دورهها به همت و تلاش زیاد شهید سلیمی، پایه گردان تکاور در این یگان گذاشته شد و با وجود کمبود نیرو و کمبود تجهیزات این گردان فعالیت خودش را آغاز کرد که من به خاطر تحصیلات بیشتر به عنوان فرمانده گردان شناخته شدم و سعید به عنوان جانشین گردان و با همدیگر به ماموریتهای مختلفی اعزام شدیم.
از این ماموریت ها بگویید؟
دو دوره با همدیگر در ماموریتهای شمال غرب بودیم، در بحثهای درگیری با گروهک پژاک، در نوارهای مرزی بازرگان، اشنویه، پیرانشهر و پاوه. چند دوره هم که گردان تکاور لشکر نجف هشت اشرف به جنوب شرق ماموریت یافته بود، با هم بودیم، سعید آدم شجاع، نترس و با تدبیری بود، همیشه در ماموریت ها پیش قدم میشد و جلو میرفت، میگفت من زودتر می روم شما پشت سر من بیایید.
شهید سلیمی به عنوان مدافع حرم هم در به سوریه اعزام شده بود، در این ماموریت هم با هم بودید؟
نه در این ماموریت من همراه با سعید نبودم، ولی او حدود سه ماه به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شد که از دوستان همراه با او شنیدم که به دلیل تدابیر موثر و شجاعت بینظیرش چندین بار مورد تفقد شهید سردار سلیمانی قرار گرفته بود. یکی از دوستان تعریف میکرد زمانی که سعید در سوریه حضور داشت در استان درعا یک صبح بعد از به جا آوردن نماز صبح، هوای منطقه مهآلود بوده، حاج قاسم پشت بیسیم به فرمانده محور اعلام میکند که از نعمتالهی موجود برای عملیات پیشرو استفاده کنند، فرمانده محور متوجه مفهوم پیام شهید سلیمانی نمی شود، سعید از درب چادر بیرون می رود، زمانی که مه را میبیند به فرمانده محور میگوید: منظور حاجی استفاده از مه است و اینکه از استتاری که خداوند قرار داده استفاده کنیم.
باتوجه به اینکه بیشتر اوقات در ماموریت بود، چقدر دغدغه خانواده و فرزندانشان را داشت؟
سعید خیلی به خانواده اهمیت میداد. خیلی علاقهمند به خانواده و زندگی بود و تلاش میکرد در زمانی که در خانه بود جبران دوریهای ناشی از این ماموریتها را بکند. من یک بار با همسرش صحبت می کردم میگفت شهید سلیمی هیچوقت در زندگی کم نمی گذاشت، عشق و علاقهای خاصی به بچهها داشت، برای آنها کم نمیگذاشت. تمام تعمیرات را در خانه خودش انجام میداد. زمانی که همسرشان میخواست ادامه تحصیل بدهد مدتی خانواده را آورده بودند نجفآباد. یک بار به او گفتم ما خودمان مرتب در حال ماموریت هستیم تازه خانواده را هم آوردهای اینجا، برایت دردسر دارد، میگفت همسرم می خواهد ادامه تحصیل بدهد می خواهم راحت باشد هر روز نخواهد این مسیرطولانی را برود. واقعا اهمیت می داد به خانواده اش، آدمی نبود که تنها به کارش فکر کند.
از ماموریت زاهدانشان بگویید، گویا خودشان انتقالی گرفته بودند برای این ماموریت؟
سعید آدمی نبود که یک جا بنشیند، همیشه به دنبال تلاش و کوشش بود و میخواست در جایی باشد که بتواند خدمت بیشتری را انجام دهد. پیگیریهای مکرری انجام داد که برود زاهدان و از لشکر هشت نجف اشرف منتقل شد به قرارگاه قدس. حدود شش هفت ماه هم به عنوان مسئولیت عملیات در یکی از محورها در زاهدان به خدمت مشغول بود. از دوستان شنیدم که در آنجا هم تلاشهای زیاد و کارهای خوبی از بحث های مردم یاری تا هماهنگی بین نیروهای انتظامی و سپاه در کارهای مربوط به ماموریت مرزبانی انجام داده است.
کی از حادثه تروریستی جاده خاش- زاهدان با خبر شدید؟
خبر این اتفاق را شب از رسانهها شنیدم اما نمیدانستم که شهید سلیمی هم با این گروه بوده است. می دانستم که سعید گاهی برخی از سفرهای رفت و برگشتش را با نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین که آنها هم در آنجا ماموریت مرزبانی داشتند هماهنگ میکند و با آنها می رود، برای همین سریع به یکی از دوستانم به نام آقای نادری زنگ زدم که گفت من همین الان به کنار اتوبوس رسیدهام و متاسفانه شهید سلیمی هم در بین این شهداست.
انتظار شهادت دوست قدیمی تان را داشتید؟
هرکس لباس سبز پاسداری را به تن میکند میداند که در این مسیر شهادت هم هست، آن هم برای سعید که در تمام این سالها خالصانه خدمت میکرد، هیچ گاه ندیدم که شهید سلیمی از کار گلایهای داشته باشد، احساس خستگی بکند، شهادت حق او بود و به آرزویش رسید.
آرزوی شهادت را به زبان می آورد؟
زمانی که شهید علی رضا نوری در سوریه آسمانی شد خیلی غبطه میخورد، همیشه میگفت ما با هم مدتی در یک گردان کار کردیم و او حالا به شهادت رسیده و ما ماندهایم.
ناگفته ای از شهید سلیمی مانده است؟
سعید کار را فقط برای رضای خدا انجام می داد و هیچ گاه برای دلخوشی کسی کار نکرد، او همیشه در همه صحنهها از جمله صحنههای فرهنگی، جهادی، عرصه خدمت و سازندگی پیش قدم بود و سعی می کرد که بتواند گرهی از مشکلات مردم باز کند.
*روزنامه اصفهان زیبا