به گزارش حلقه وصل، اوایل مهرماه به مناسبت هفته دفاع مقدس گفتگویی کردیم با خانم کوثر لک، نویسنده کتاب «چشم روشنی». کتاب «چشم روشنی» زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال به روایت همسرشان است. این کتاب که به چاپ چهارم رسیده، توسط انتشارات شهید احمد کاظمی روانه بازار نشر شده است.
کار نویسندگی را از کی و با چه انگیزه ای شروع کردید؟
من بحث نویسندگی را از سالهای دبیرستان شروع کردم، ولی به صورت جدی از سال ۹۴ با قلم زدن در نشریههای مختلف و با نوشتن مقالهها شروع کردم و در سال ۹۵ بحث مصاحبه با همسر جانباز شهید سیدجواد کمال مطرح شد که منتهی شد به کتاب چشم روشنی.
شروع کار ارتباط با همسر جانباز از کجا بود و چطور شد سراغ این سوژه رفتید؟
پیشنهاد این کار به آقای محمدعلی جعفری شده بود و چون فضای کار فضای همسر شهید بود و یک سال بعد از شهادت همسرشان بود، بنا بر صلاحدید خود آقای جعفری قرار شد من بحث را پیش ببرم.
خانم کمال راضی به مصاحبه شده بودند یا شما طرح موضوع کردید؟
جالب این است که خود ایشان پیشنهاد داده بودند و پیگیر کار بودند. حتی به چند جا مثل حوزه هنری و بنیاد شهید هم مراجعه کرده بودند تا یک نویسنده پیدا کنند تا کتابی از زندگی سیدجواد کمال تهیه منتشر کند که به هر ترتیب به آقای جعفری رسیده بودند.
چرا ایشان این دغدغه را داشتد؟
ایشان خیلی روحیه سازندهگرایی دارند. الان هم در زمینه قالیبافی دارند کارآفرینی میکنند و چند خانم از هم محلهایهایشان را جمع کردهاند و در مسجدی که آقای کمال در محله ساخته بودند، مرکزی برای رشد و کارآفرینی ایجاد کردهاند. انگار آقای کمال همان طور که خودشان رشد میکردهاند، در کنارش همسرشان را هم رشد دادهاند.
مصاحبه و تدوین کتاب چقدر طول کشید؟
حدود ۱۲ جلسه مصاحبه بود که از اواخر خرداد شروع شد و تا اواخر شهریور ماه طول کشید. حتی مسافرتی هم به قم رفتیم و ترتیب یک مسافرت مشهد هم داده شده بود.
جرا به قم و مشهد رفتید؟
برای اینکه خانم طالبی تداعی خاطر کنند خاطراتی که برایشان در آن مکانها رخ داده بود. مثلا ایشان خادمهایی را که میدیدند میگفتند من را یاد آقای کمال میاندازند. یا اتفاقاتی که در صحنها رخ داده بود و یا جایی که مهدیه سادات کفش بابایش را گرفته بود واشتباهی رفته بود در یک صحن دیگر منتظر بابا ایستاده بود. نکات جالبی در این مسافرت درآمد. من همیشه دنبال قسمتهای شیرین و خندهداری از زندگی آقای کمال بودم که این امر در دیدن چند تن از اقوام ایشان که در همین سفرها بودند محقق شد و مطالبی را بازگو کردند که خانم کمال یادشان نبود.
گفتگوها چطور بود؟ خودشان همکاری داشتند یا باید شما ایشان را سر حرف میآوردید؟
فضای این کتاب این بود که هرکسی در عین اینکه داشت به دیگری کمک میکرد، داشت خودش را هم میساخت. یعنی من باید میرفتم کندوکاو میکردم که وقتی که مثلاً وقتی همسرشان را در شرایط سخت میبردند بیمارستان چه اتفاقی میافتاد؟ احساسات و حس و حال خانم طالبی به خاطرشرایط سختی که آقای کمال داشتند، خیلی کمرنگ شده بود. فکر میکنم این به خاطر این بود که خانم کمال احساسات را گذاشته بودند کنار و به عقل رسیده بودند و به این فکر میکردند که الان در این شرایط باید چه کاری بکنم. برای خودم هم عجیب بود این مساله. فکر میکردم یک استفاده درست از عقل و عشق بوده است. بعضیها میگفتند چرا همه چیز در کتاب مبهم و سر بسته است؟ این را باید در زندگی آقای کمال و همسرشان جستجو کنیم. چون آدمهایی که جزئینگر هستند، جزئیات اذیتشان میکند، اما روحیه خانم کمال کلینگرانه بود و به همه سطوح فکر میکردند به همه چیز با هم نگاه میکردند نه تنها به یک جزء.
من که کتاب را میخواندم به سختی ایستادن خانم کمال پای همسرشان فکر میکردم. وسط مصاحبه برای شما سوال نشده بود که چرا و به چه دلیلی یک زن این طور پای یک زندگی سخت ایستاده؟ از ایشان نپرسیدید؟
من از هر مصاحبه که برمیگشتم یک دنیا سوال برایم پیش میآمد. پر از علامت سوال میشدم. فکر میکنم خانم طالبی خیلی مردانه ایستادند و شاید در شرایطی که من آن روزها داشتم، ایشان پنجره امیدی برایم شده بودند. برای خیلی از مخاطبان هم همین موضوع پیش آمده بود. اصلاً اسم چشم روشنی یعنی نگاه روشن دادن به زندگی. میشود از این کتاب و از این زندگی فهمید که میشود خوب ایستاد، نه اینکه فقط ایستاد.
از بازخورد مخاطبان برایمان بگویید. نقدی بر کتاب بوده که بخواهید بعداً آن را اصلاح کنید؟
دوستان که لطف زیادی داشتند. اما بازخورد اصلی این بود که این کتاب، کتاب آقای کمال نیست، کتاب خانم طالبی است.
نظر من هم همین است.
خودم هم به این رسیدم. حتی من این کتاب را رساندم به چند تن از دوستان آقای کمال و آنها میگفتند اگر صفحه اول ننوشته بودید زندگی سیدجواد کمال، ما اصلاً متوجه نمیشدیم این شخصیت، سیدجواد کمال است. چون این کتاب روایت سیدجواد کمال از نگاه خانم طالبی بود. شاید اگر یک دوست یا همرزم میخواست آقای کمال را وصف کند، یک مدل دیگر وصف میکرد. فکر میکنم طبق گفته اساتید تاریخ شفاهی، اگر یک مرد کتاب را مینوشت، طور دیگری آن را مینوشت.
چرا؟
خانم کمال داشتند با یک مرد زندگی میکردند و اگر یک مرد نویسنده کتاب میشد، چون خودش را میتوانست جای آقای کمال بگذارد، شاید زندگی مردانه ایشان بهتر برایش تداعی میشد. اما چون فاصلهای بین از دست دادن کمال و شروع مصاحبهها نبود خانم کمال نمیتوانست به راحتی گفتگو با یک زن برای یک مرد همه چیز را تعریف کند.
کار جدیدی در حوزه دفاع مقدس دارید؟
کتابی در دست انتشار دارم که درباره شهدا و توسلاتشان به امام زمان است. یک مجموعه مینی مال است.
میخواهید نویسندگی را در همین مسیر ادامه بدهید یا برنامه دیگری دارید؟
بستگی به موقعیتهایی دارد که پیش میآید. اما علاقهمندیم بیشتر به شهداست. چون خارج از این فضا را که ورود میکنم نمیتوانم ارتباط خوبی برقرار کنم.
کارهایی مثل کتابهای همسران شهدا همان زنده نگه داشتن یاد شهداست که گفتهاند کمتر از شهادت نیست. تاکنون ارتباطی با شهید برایتان به وجود آمده که تصور کنید در حال جنگ هستید و آیا اصلاً اعتقادی به این جریان دارید؟
اگر کسی به این موضوع اعتقادی نداشته باشد فکر میکنم اصلاً در این وادی پا نمیگذارد. شاید بعضی گرهها که در مسیر کار به وجود میآمد، با عنایت شهید بود که حل میّشد.
کتاب چشم روشنی جزء پرفروشهای کتابفروشیهای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است. الان چاپ چندم آن منتشر شده؟
چاپ چهارم در بازار است.
به نظرتان عامل موفقیت کتاب چه بوده که کتاب دیده شده؟
فکر میکنم هرچیزی که از دل گفته شود، راحت هم به دل مینشیند. خانم طالبی همانطور که دنبال انتشار کتاب بود، دنبال تغییر و اصلاح زندگی بقیه بود. من به خاطر تبلیغ طرز تفکر این خانوده و این سبک زندگی کتاب را تبلیغ میکنم. ساده و صمیمی بودن کتاب هم مخاطب را جذب میکند.
من احساس میکنم که خود سیدجواد کمال در زمان حیات دوست نداشته دیده شود و دنبال گمنامی بوده است. خیلی از شهدا هم هستند که دوست داشتند گمنام بمانند، اما با یک کتاب از گمنامی در میآیند. میشود این موضوع را به کتاب چشم روشنی تعمیم داد؟
نکته جالی بود و من تا به حال از این زاویه به کتاب نگاه نکرده بودم. گفتم که این کتاب، بیشتر کتاب خانم طالبی است تا کتاب سیدجواد کمال. ما معتقدیم که نور چراغ خدا همه جا را میگیرد و خدا نمیگذارد کسی نور چراغش را خاموش کند و سیدجواد کمال هم یکی از شعلههای نور خداست. شاید مثلاً شهید برونسی هم نمیخواست مشهور شود، اما با یک کتاب همه ایشان را شناختند. من فکر میکنم خود خدا نمیگذارد که این شخصیتها در تاریکی و غربت بمانند و با نورشان بقیه جاها را هم روشن میکند.
*گذارنیوز