از پشت، دو کتف محمد را گرفتم و با نیمچه فشاری فرستادمش جلو برای پیشنمازی و اقتدا به او. برخلاف همیشه بدون مقاومت جلو رفت.
محمد با بقیه فرق داشت، شنیدهاید در مورد ورزشکاران میگویند «استیلش ورزشیه؟!» محمد از همان اول که آمده بود در جمع ما، استیلش رفاقتی بود، آدم جذبش میشد.
من داخل مغازه بودم یک دفعه دیدم دوستام که مغازه دار هستند کسب و کارشان را رها کردند و به سمت مغازه من میآیند. دلم به شک افتاد، به دوستم گفتم یک زنگ بزن به محمد، من باهاش حرف بزنم هرچی گرفت گفت خاموشه، گفتم حتما برای محمد من یک اتفاقی افتاده است...