آقای همکار به صورت مبسوط توضیح میداد: «توی محلهمان عصرها دسته عزاداری راه میافتد. من پایه اصلی دسته هستم؛ یقهام را باز میکنم و سینه میزنم و البته بعضی خانمها را هم خودم توی دسته دیدهام که باز بودن یقهشان کم از من ندارد.» بعد آدرس صفحهاش در فلان شبکه اجتماعی را با صدای بلند اعلام کرد. شب از سر کنجکاوی به صفحهاش در شبکه اجتماعی سر زدم. ده تا عکس از جلسه عزاداری را به امید لایک گرفتن منتشر کرده بود و خانم همکار کامنت گذاشته بود: عاااالی!!»