راه طولانی بود. ولی نفهمیدم چطور گذاشت. ماشین سبک میرفت. نه ترمز یهویی. نه سبقت و نه لایی. راننده با آرامش میرفت و میگفت. از فداکاریهای بزرگ شهدا. و از زندگی کوچک خودش. از خانمش که واسه کمک خرج خونه بافتنی میبافت و قیمت کامواش باز دوبرابر شده بود.