من اینقدر با این چاقوها زدم در شکمم، اصلا نه چاقو می رفت داخل، جر واجر کردم شکمم را، آخر سر دیدم نه نمی شود، این چاقو را گذاشتم روی شاهرگم!
مراسم باشکوه تشییع پیکر پاک و مطهر شهید ضرغام پرست از مدافعان امنیت در بندرماهشهر برگزار شد.
شهید ستوان دوم «ضرغام پرست» در حین انجام ماموریت و در راه امنیت مردم در بندر ماهشهر، توسط اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
دبیرکل جدید الجبهة الشعبیة فسطین گفت، سردار قاآنی همان مسیر سردار شهید قاسم سلیمانی را ادامه میدهد و او برای اشراف بر سیر نبرد سیف القدس، چند سفر و دیدار منطقهای انجام داد.
شهید ستوان دوم "ضرغامپرست" از نیروهایی بود که در کار توزیع آب در روستاهای خشکی زده استان خوزستان فعالیت و آبرسانی میکرد و توسط اشرار به شهادت رسید.
شهید ستوان دوم ضرغام پرست در حین انجام ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر با مظلومیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
سرپرست فرمانداری بندر ماهشهر گفت: اغتشاشگران در شهرک طالقانی یک مأمور نیروی انتظامی بندر ماهشهر را شهید و یک مأمور دیگر را مجروح کردند.
در پی قهرمانی تیم فوتبال فجر شهید سپاسی شیراز در مسابقات لیگ یک و صعود این تیم به مسابقات لیگ برتر فوتبال کشور سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پیام تبریک صادر کرد.
همین که فیسبوک را باز کردم دیدم عکس های عباس ردیف همین طور پشت سر هم ۱۰ - ۱۵ تا آمد. چون یک مقدار هیکلش خوب بود بچه ها بهش می گفتند «عباس گوشتی».
لحظاتی پیش پیکرهای مطهر ۴۳ شهید دوران دفاع مقدس وارد میهن اسلامی شدند.
نمی دانم خمپاره یا چه چیز دیگری می آید همین طور که افتاده بوده، کنار او می افتد و منفجر می شود. عباس را بلند می کند از سر تپه و پرت میکند پایین تپه.
آن زمان چهار میلیون تومان هزینه قاچاقبری اینها شد. دو میلیون از خودش و دو میلیون از خانومش گرفتند. و گفت بچهشان را هم رایگان می بریم.
برخی از همرزمان شهدا همکاری نمیکنند و تا میبینند شما ضبطصوت را روشن کردید و فیلم میگیرید، زبانشان بند میآید و نمیتوانند حرف بزنند و همکاری نمیکنند.
پرونده اش را کلا جمع کردند و گفتند فراری شده و فعلا تا بیاید کاری بهش نداریم. البته به عباس تهمت زده بودند که چند میل اسلحه دزدیده و چند نفر را هم کشته است!
کلا در افغانستان یک نیرو داریم به نام «اردوی ملی». اینها وقتی که به شهادت می رسند دولت از آنها هم به عنوان شهید اسم می برد، بعد به آن بندگان خدا یک درصد خیلی کم کمک میکنند.
دیدم خانهمان پر از نور است و آشپزخانه ما دری به سمت بیرون دارد و همه شهدا دارند داخل خانه می شوند. دنبال منبع نور می گشتم که دیدم محمدعلی ایستاده و مدام من را صدا می زند...
وقتی این جمله را گفت؛ گفتم: خودت را لوس نکن! من نمی توانم این دعا را بکنم؛ اصلا دعا نمی کنم شهید بشوی. تا من این را گفتم، حرفش را پس گرفت و گفت پس همان دعای شهادت را بکن!
یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید...
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخمهایش می کشید تا زواید برود.