شبانه فرار کردیم. دوباره آمدند دنبالمان. پدرشوهرم آمد، مادرشوهرم، دامادشان آمده که اگر شما نیایید زندگیمان اینطور میشود، آن طور میشود...
نسخه صوتی کتاب «سربلند» نوشته محمدعلی جعفری درباره زندگی شهید محسن حججی منتشر و راهی بازار نشر شد.
سردار سلیمانی بعد از شهادت رضا به خانه آنها رفت و پدر در خلال صحبت وقتی داشت از سفر کربلای پسر میگفت که با پای پیاده از کرمان به کربلا رفته، ناگهان حاج قاسم تعجب کرد.
دو برادر در خانواده شهید مهدی خوشآمدی درگیر یک بیماری سخت هستند که مانند یک غول، روزگار را بر پدر و مادرشان تلخ کردهاند. درباره این دو برادر و وضعیتشان در ادامه بیشتر خواهید خواند.
سئوالم را هم بیپاسخ گذاشت که دقیقاً فرق این مدرسه با مدرسه غیرشاهد چیست که هم هر خانوادهای با هر ظاهری را به بهانه سهمیه و اولویت پذیرش میکند و هم شهریه کامل را از خانوادههای با سهمیه میگیرد و...
وقتی متوجه شد موقعیتشان لو رفته نیروها را عقب کشید. خودش آخرین نفر بود. موقع عقبنشینی تیر خورد و افتاد. بعد از مدتی اعلام کردند یک از نیروهای رزمی جا مانده.
یکبار خانهشان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم میخواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدیمان پنج سال طول کشیده بود...
همسرم هم تقریبا یکی دو هفته می شود که شناسنامهاش آمده. الان برای شناسنامه دختر و پسر کوچکم که مدرسه میرود، هر بار که میروم ثبت احوال، می گویند آقا ما نیرو نداریم!
همین که فیسبوک را باز کردم دیدم عکس های عباس ردیف همین طور پشت سر هم ۱۰ - ۱۵ تا آمد. چون یک مقدار هیکلش خوب بود بچه ها بهش می گفتند «عباس گوشتی».
پرونده اش را کلا جمع کردند و گفتند فراری شده و فعلا تا بیاید کاری بهش نداریم. البته به عباس تهمت زده بودند که چند میل اسلحه دزدیده و چند نفر را هم کشته است!
کلا در افغانستان یک نیرو داریم به نام «اردوی ملی». اینها وقتی که به شهادت می رسند دولت از آنها هم به عنوان شهید اسم می برد، بعد به آن بندگان خدا یک درصد خیلی کم کمک میکنند.
یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید...
تصاویری از بوسه فرزندان شهید حسن عبدالله زاده به تصویر پدر و حاج قاسم سلیمانی.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخمهایش می کشید تا زواید برود.
خیلی از جوانهایی که فکر نمی کردیم پایشان در مسجد باز شود به واسطه عکس محمدرضا به مسجد آمدند. می گفتند مگر ممکن است جوانی با موی خامهای و با این مدل لباس آستین کوتاه برود و شهید مدافع حرم بشود؟!
این هفته برنامه بدون تعارف به خانه شهید مدافع حرم حسن عبدالله زاده رفت، تا با خانواده این شهید بزرگوار به گفتگو بپردازد.
همسر فرمانده شهید مدافع حرم گفت: شهید توسلی معتقد بود کمک به زائر امام رضا(ع) بیشتر آقا را خشنود میکند و تمام حاجتش از امام رضا(ع) این بود که بتواند کار کوچکی در مسیر ایجاد امنیت برای مسلمانان انجام دهد.
تبلتش را هم متاسفانه داعشیها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشههای سوریه را دانلود می کرد.
وقتی سیدناصر خبر شهادت سید محمد را شنید شب ها خوابش نمی برد. سر درد عجیبی سراغش آمده بود. با خودش می گفت ما برادرها یتیم بزرگ شدیم و حالا دوباره همان ماجرا برای بچه های سیدمحمد پیش آمد.
شهید دیگری را آوردند به نام سید ناصر که البته فامیلیاش فرق می کرد اما به ما گفتند که پیکر شهیدمان پیدا شده! برنامهریزی هم کردند که مراسم تشییع برگزار بشود، اما...