واقعیت صحنه سیاسی عراق فعلاً شکافهای فزاینده و تکثر بدون ظرفیت اجماعسازی است؛ هم در سطح ساختار و هم در سطح کارگزار چندان ظرفیت بنبستشکنی و انسدادزدایی از نظام سیاسی عراق وجود ندارد.
کربلای معلی و بین الحرمین مملو از خیل عظیم عزاداران حسینی در آستانه روز تاسوعا و عاشورا.
در ادامه فیلمی از شهادت حضرت قاسم ابنالحسن به روایت رهبر انقلاب اسلامی آمده است:
زینب دختر شهید مفقود الاثر حبیب الله شیری جعفرزاده در پارک بین مردم می رود و از آنها درخواست می کند تا برای پدرش از طرف خودش نامه ای بنویسند.
سومین سوگواره عاشورایی داستان کوتاه کوتاه ده همزمان با ماه محرم برگزار میشود.
ولش می گفت دوست دارم سوریه را نجات بدهم، بعدش می روم کربلا، بعدش عراق، بعدش می روم افغانستان. یعنی هر چه ظلم است را نابود کنم. حتی به فکر رفتن به فلسطین هم افتاده بود.
با دیدن اسم «عطر سیب» به سمت میدان آیینی امام حسین علیه السلام حرکت کردم تا ببینم چه حال و هوایی دارد.
به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی می پردازیم.
حجت الاسلام انصاریان با اشاره به اینکه گریه کردن جزئی از دین است، گفت: دو گریه در اوج ارزش است نخست گریه بر عظمت، ترس و عشق به خداوند متعال و دیگری گریه بر امام حسین است.
ابنزیاد در روز سوم نامهای را برای اباعبداللهالحسین (ع) به کربلا فرستاد.
همزمان با روز دوم محرم و رسیدن کاروان اباعبدالله (ع) به سرزمین کربلا اجتماع بزرگ «لبیک یا حسین» با حضور پر شور مردم در شهرک شهید رجایی مشهد برگزار شد .
معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور و رئیس ستاد مرکزی اربعین گفت براساس توافق صورت گرفته با مقامات کشور عراق، مرز خسروی در استان کرمانشاه به زودی بازگشایی خواهد شد.
گفته بود بابا دارم میروم؛ یک سلاحم را هم فروختم. بابایش میگفت گفته سلاحم را هم فروختم، میآید پولش را میدهد به شما، ماشینم را هم قبلا فروختم جایی هزینه شده، موتورم را هم فروختم.
آنجا که رفته بودیم، میگفتند فرمانده ۱۶ تا قناسهچی (تکتیرانداز) بوده؛ ولی خب فرمانده بالادست ایشان، شهید صدرزاده (تهرانی هستند) تعریف میکرد و میگفت ما ۱۶ تا قناسه (تکتیرانداز) دادیم دست ایشان.
حسن عاشق شیرینی بود، جعبه جعبه در خانه ما شیرینیهای خامهای و شیرینی نان خامهای (به قول ما مشهدیها نارنجک) میآورد. محرم که شروع میشد مطلقا، ابدا، دیگر شیرینی در خانه قطع میشد.
با زمزمه میگفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرفهای من را میفهمیدند. میگفتم یا امام رضا! چی میشد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و میرفتند مثلا خدمت میکردند.
از گیتها اندکی فاصله میگیرم و از دور نظارهگر تلاش مأموران برای سرعت بخشیدن به کار میشوم؛ از چشمهایشان پیداست که دوست دارند همراه زائران شوند و با هر مهری که به پاسپورت میزنند دل خود را به آن سنجاق میکنند.