جرقههای ذهنی
حدوداً چند سالی است که سفر پیادهروی اربعین حسینی در کربلای معلی به شکلی رسانهای و همهگیر در آمده است. معمولاً بعد از دهه اول محرم و روز عاشورا همه شیعیان دنیا دلشان را برای روز بازگشت حضرت زینب(س) از شام به کربلا آماده میکنند. بازگشتی که حدوداً 1400 سال پیش رخ داده و از سختترین سفرهای اهل بیت پیامبر(ص) بوده است. از یکی دو سال گذشته ما هم، هر از چند گاهی خیلی اتفاقی این سفر به سر زبانمان میافتاد و فقط میگفتیم که ای کاش ما هم روزی روزگاری این پیادهروی قسمتمان شود. البته به این نکته هم باید اشاره کرد که کلاً داستان سفر کربلا خیلی با دیگر سفرها متفاوت است. به گونهای که ممکن است خیلیها به دفعات به سفر حج تمتع یا عمره یا مشهد مقدس رفته باشند اما یکبار هم، زیارت کربلا و دیگر بقاع متبرکه عراق قسمتشان نشده است.
زیارتی که بعد از نابود شدن صدام لعنتا..علیه آزاد شد و هر شیعه مشتاقی میتواند به راحتی با ثبت نام در یک آژانس مسافرتی، خیلی شیک و مجلسی از طریق زمین یا آسمان خودش را به آنجا برساند. اما واقعاً کیست که نداند به همین راحتیها هم نمیشود زائر آن صحن و سرا شد؟ کما اینکه هنوز شیعیان زیادی پایشان به کربلا و نجف و کاظمین و سامرا باز نشده است. خیلی از پیرمردها و پیرزنها هنوز آنجا نرفتهاند چه برسد به جوانها. با همه این اوصاف شما فرض کنید که در سفر ما به این اماکن متبرکه، نه تنها حرفی از رفتن مجلسی و شیک نبود بلکه مقدمات سفری سخت و شیرین مهیا شده بود که تنها چند سال پس از راه اندازی آن تبدیل به بزرگترین اجتماع شیعی دنیا شده است. البته واقعاً ما در حد و اندازههای این لطف ائمه معصومین(ع) برای اینگونه زیارت کردن نبودیم و نیستیم. فقط میخواهیم برای مشتاقان این سفر، ماجرا را از صفر تا صد تعریف کنیم تا هم دهانشان شیرین شود و هم اینکه مسئولین اجرایی این سفرها بیشتر با نواقص مدیریت خودشان آَشنا شوند و هر ساله ایرادات کارشان را تکرار نکنند و خدایی ناکرده باعث نشوند که کسی از این سفر روحانی خاطره بدی در ذهن داشته باشد.
پِچپِچِ سفر
از مهر 92 کمکم زمزمههایی برای ثبت نام این سفر شنیده میشد. موضوعات مختلفی هم در این خصوص مد نظر بود. آن چیزی که از همه بیشتر به گوش میخورد این بود که بهترین کاروانی که میتوان برای این سفر انتخاب کرد کدام است؟ کدام کاروان فضای روحانیتری دارد؟ کاروانهایی که در سالهای گذشته تجربه این سفر را داشتند بهترند یا کاروانهای نوپا و نوظهور؟ کدامشان با برنامهتر و منظمتر هستند؟ کدام جوان پسندتر است یا اینکه کدام حاضر است در لیست خود جایی هم برای خانمها و کودکان در نظر بگیرد؟ کدام کاروان قیمتش با برنامههایی که ارائه میدهد تناسب بیشتری دارد؟ تازه خیلیها هم بودند که میگفتند اصلاً لذت این سفر به تنها رفتنش است و هزینههایی که کاروانها میگیرند پول اسراف کردن است و ما با همان امکانات و اختیار عمل بالاتر با یک سوم یا یکچهارم پول کاروانها به این سفر میرویم! پس ما ماندیم و کلی سوال و نظرات مختلف و یک مدت زمان محدود برای تصمیم گیری و انتخاب کاروان.
اسم ما هم در لیست رفت.
خدا قسمت همه محبین کند. چه شوق و ذوقی دارد وقتی میخواهی در لیست زائرین کربلا ثبتنام کنی. واقعاً سر از پا نمیشناسی. بعد از اینکه ما مصمم شدیم به همراه خانواده در یکی از کاروانها ثبت نام کنیم تازه به صورت خیلی جدی و چالشی با یکسری از موضوعات مرتبط با کاروانها روبهرو شدیم. اولاً که بیشتر کاروانها زیر بار قبول مسئولیت مدیریت و برنامهریزی جهت سفر خانمها نمیرفتند. شاید به این خاطر که فکر میکردند و علناً میگفتند که «اربعین جای خانمها نیست» یا اینکه «ما پارسال رفتیم و اصلاً اشتباه محض است که خانمها در این سفر بیایند». اما این دوستان و مسئولین غافل از این بودند که فلسفه وجودی این سفر فقط و فقط به واسطه حضور یک زن عظیمالشان بوده است وگرنه ما در آیات و روایات هیچ سندی بابته اینکه به سفر اربعین توصیه شده است، نه دیدیم و نه شنیدیم. به قول خیلی از آقایان این سفر، امروز تبدیل به یک حرکت و اجتماع و مانیفست بزرگ شیعی شده است و در گذشته اصلاً به این شکل نبوده است. دوماً اینکه از تعداد قلیل کاروانهایی که خدا توفیق حضور بانوان و کودکان را به آنها داده بود باز هم شما خیلی حق انتخاب نداشتی. در اینجا هم کلاً دو مدل کاروان بود. مدل اول کاروانهایی که سابقه این تجربه را طی چند سال گذشته مثلاً با 500 نفر داشتهاند که به قول خیلیها از پس مدیریت آن 500 نفر هم برنیامدهاند و تازه برای سالهای بعد نیت 5000 نفر را میکنند که خدا قبول کند! مدل دوم هم کاروانهایی میباشند که در بیشترین حالت تعداد نفرات، تنها 200 نفر را آنهم برای یک بار به همراه خود بردهاند و تازه به دنبال تجربه دوم هستند.
البته اگر از حق نگذریم اولی یک نکته مثبت نسبت به دومی داشت و دارد و آن هم قیمت به مراتب پایینتر بود. در نهایت بعد از کلی پرسوجو از افراد با سابقه و راهنمایی دوستان مقرر شد که ما در کاروانی به سبک مدل گروه دوم ثبت نام کنیم. کاروانی به اسم«هیئت محبین اهل بیت(ع)» که اسم و رسم دانشجویان دانشکده هنر دانشگاه تهران و اهالی هنر و رسانه را یدک میکشید. خدا خواست که ما بتوانیم همراه این دوستان در این سفر باشیم. البته قبل از سفر سه هفتهای پیگیر تلفنی بودیم تا اگر ثبت نام شروع شد ما از قلم نیفتیم، البته محبت و علاقه به حضرت سیدالشهدا(ع) خیلی بیشتر از اینها میطلبد! بالاخره بعد از هفته سوم مقرر شد که مثلاً روز شنبه برای ثبت نام به سایت هنر و حماسه رجوع کنید و فرمها را پر کنیم. ما هم خدا قبول کند به عنوان نفر اولی که ثبت نام کرد و نظر خودش را در کامنتها درج کرد سایت را مستفیض نمودیم. این تازه مرحله اول بود. در مرحله بعد میبایست به قول بایرام لودر گُزینش میشدیم. این مرحله هم به حول و قوه الهی پاس شد و مسئولین کاروان فرمودند که از روز سهشنبه صبح با فیش واریزی و کلیه مدارک و پاسپورتهای تاریخدار به فلان جا برای ثبتنام نهایی و تکمیل مدارک بروید و اگر ظرف مدت 3 سه روز این کار را انجام ندادید، به معنای انصراف و جایگزین کردن افراد رزرو است. ما هم که نه باورمان میشد و نه میتوانستیم خودمان را اینقدر نزدیک به حرم ارباب ببینیم صبح روز سهشنبه مرخصی ساعتی گرفتیم و رفتیم و مدارک را دادیم و خوشحال و خندان از لطف پروردگار، به سر کارمان برگشتیم تا ببینیم بعدش خدا چه میخواهد.
جلسه توجیهی کربلا
پس از ثبت نام، در اولین اقدام دوستان با یک پیامک ما را به جلسه هیئتشان دعوت کردند که جناب حجتالاسلام پناهیان سخنران این مراسم بود. قرار شد این سخنرانی روز یکشنبه در سالن فارابی دانشکده هنر برگزار شود اما از آنجایی که وسط فصل امتحانات بود و ما هم کم توفیق بودیم نشد که در این مراسم شرکت کنیم. بعد از چند روز که دیدیم دیگر خبری از آقایان نشد و دوستان نه زنگی، نه پیامکی و نه در سایت خبری از سفر درج میکنند گفتیم خودمان مجدداً پیگیری کنیم.کی؟ یک هفته قبل از سفر یعنی تاریخ 18 آذر ماه. زنگ زدیم به مسئول کاروان. ایشان پس از سلام علیک از ما شاکی شد که چرا در جلسه توجیهی شرکت نکردین. ما گفتیم کدام جلسه؟ در پیامک حرفی از جلسه توجیهی نبود؟ چرا اطلاع رسانیتان ضعیف بود؟ ایشان هم گفتند حاج آقا پناهیان راجع به این سفر صحبت کردهاند و خلاصه از کفِتان رفت. علی ایحال جلسه توجیهی اصلی قرار شد جمعه غروب در دانشکده هنر برگزار شود تا اما و اگری برای نیامدن مسافران وجود نداشته باشد. در پایان تماس تلفنی، مدیر مذکور با اولین تشرش که در آینده بیشتر از اینها را از او خواهیم دید اعلام کرد که اگر نیامدید خدا به دادتان برسد. ما هم در دل گفتیم: زرشک! خدا خودش جور کرده زیارت برویم و امام حسین(ع) خودش ما را طلبیده. چه کسی میتواند جلوی اینها رو بگیرد؟ چند روز دیگر از این مکالمه گذشت تا به آخرین جمعه قبل از سفر رسیدیم. به همراه خانواده غروب به سالن فارابی دانشکده هنر رفتیم.
یک ساعتی نماز جماعت و جمع شدن افراد طول کشید تا حدوداً ساعت 6 جلسه توجیهی در سالنی مملو از خانم و آقا و پیر و خردسال شروع شد. بعد از قرائت قرآن کریم و پخش سرود جمهوری اسلامی و پخش کلیپی به زبان عربی راجع به کربلا که حال و هوای زائرین را کربلایی کرد نوبت به سخنرانی مسئول کاروان رسید. طبق معمول اینگونه جلسات نکات مختلف برای سفر از زمان و مکان حرکتها و اقامتها تا دمای هوا و لوازم ضروری و غیر ضروری سفر گفته شد. اما بعضی نکات خیلی خاص هم بیان شد. هشدارهایی داده شد مبنی بر اینکه هیچ سفری با سفر پیادهروی اربعین کربلا قابل مقایسه نیست. در این سفر شما روی هیچ چیز عراق نمیتوانید حساب باز کنید.
مدیر کاروان میگفت مثلاً همین الان که ما از دو ماه قبل پیشقراول فرستادیم تا کارهای عقد قرارداد هتلهای کربلا و نجف را انجام دهد و انجام هم داده است و مشخص شده که ما کجا اقامت داریم، اما اگر رفتیم و دیدیم که در کمال ناباوری و نامردی، هتل ما را با قیمت بالاتر به برادران خلیجی دادهاند و ما بیجا و مکان شدهایم اصلاً نباید تعجب کنید و برای هر گونه اتفاقی آمادگی باید داشته باشید. از قضا همین اتفاق بد با هزار و یک داستان دیگر برای ما رخ داد که در جای خودش به آنها میپردازیم. از نکات خاص دیگری هم که وی گفت این بود «الآن که جمعیت را از نزدیک میبینم تن و بدنم میلرزد. این همه خانم و پیر و بچه قرار است با ما هم سفر شوند آنهم در پیاده روی 120 کیلومتری. اباعبدلله خودش کمک کند». اما واقعاً از آنجایی که همه شوق و ذوق زیارت را داشتند و دنبال یک حرکت بزرگ دلی بودند هر کس در جایگاه خودش سعی میکرد بزرگتر از گذشته و تواناییهایش عمل کند. چه یک فرد عادی تهرانی که در روزانه بیشتر از 10 دقیقه پیادهروی نمیکرد و چه مدیری که مسئولیت چیزهایی را قبول کرده که از همین الآن همه احتمالات نقض تعهداتش را میداد. تنها همه روی یک چیز متفقالقول بودند و آنهم اینکه وقتی امام حسین(ع) با همه خانواده عزیزش به صحنه آمده و اینقدر از خود و خانوادهاش، به خاطر امت مسلمان گذشته است و خواهر و فرزندان دلبندش این همه سختیهای رفتن به شام و برگشتن از آنجا را متحمل شدهاند، پس ما در مقابل آنها هیچ کاری نمیکنیم و این حداقل کاری است که از دستمان برمیآید. «یا لیتنا کنّا معک» ای کاش بودیم و کمکت میکردیم اما باید فعلاً فقط توکل کرد و پا در راه این سفر گذاشت تا شاید قدری قلبهایمان به هم نزدیک شود. با این نیت و نیتهای خیلی بزرگتر بود که کاروان 200 نفری هیئت محبین اهل بیت(ع) با کلی خانم و خردسال و پیر و جوان آماده این سفر شد و قرار شد که روز سهشنبه 26 آذر ماه راس ساعت 7 صبح همه با وسایل حاضر و آماده در کنار مسجد ترمینال غرب حاضر شوند تا راهی سفر کرب و بلا گردند.
مدیرانی کاملاً مدیر
طی قرار از پیش تعیین شده ما راس ساعت 7 صبح 26 آذر ماه کنار مسجد ترمینال غرب حاضرشدیم. هوا از سردی گذشته بود و یکجور به یخبندان رسیده بود. حدوداً 30 نفری هم که سر وقت به سر قرار آمده بودند در حد امکان خودشان را پوشانده بودند. کودکی هم که به همراه مادرش راهی این زیارت شده بود در کالسکه خود جوری پوشانده شده بود که شما هیچ اثری از آدمیزاد در کالسکه نمیدیدید. تنها رنگهای مختلف کودکانه پتوها به چشم میخورد. با گذشت زمان کمکم به تعداد جمعیت اضافه شد. اما خبری از حرکت نبود که نبود. کلاً در ایران بعضی رسوم غلط وجود دارد که امیدواریم روزی اصلاح شود. یکی از آنها این است که وقتی قرار است عدهای دسته جمعی در مکانی جمع شوند تا به مسافرت گروهی بروند آقایان مسئول راست و حسینی نمیگویند که ساعت دقیق حرکت چه زمانی میباشد. شاید به زعم اینکه همیشه یک بد قول پیدا میشود تا همه را معطل خودش بکند آنها از 2 الی 3 ساعت قبل از زمان حرکت همه را یکجا جمع میکنند تا در صورت تاخیر آن یک نفر، بازهم موقع حرکت کسی از قلم جا نیفتد. مثل ما که قرار بود ساعت 7 ترمینال باشیم وسوار اتوبوس شویم اما این ساعت با سه ساعت تاخیر در همان هوای سرد اول صبح، به ساعت 10 تبدیل شد. یکی نیست که بگوید برادر من سفر هوایی هم باشد شما 1 ساعت زودتر باید در فرودگاه حاضر شوید نه اینکه برای اتوبوس سواری 3 ساعت زودتر به ترمینال بروی. اینکه سفر زیارتی اباعبدالله(ع) باید با سختی همراه باشد درست، اما آیا این کار درست است؟ خلاصه اینکه حدوداً ساعت از 9:30 صبح گذشته بود که 200 نفر مسافر کربلا در 5 عدد اتوبوس در سر جاهای از پیش تعیین شده نشستند و رسماً سفر ما به سوی عراق با کلی سلام و صلوات آغاز شد.
هنگام حرکت از پشت پنجره اتوبوس، مدام دعاخوانی بعضی از بدرقهکنندگان زائران به چشم میخورد. از همین ابتدای کار متفاوت بودن سفر کربلا خودش را به خوبی نشان میداد. 5 اتوبوسی که به راه افتاد از افراد مجرد و متاهلی تشکیل شده بود که هر کدام یا با همسر و فرزندشان بودند یا با پدر و مادر و خواهر و برادر. اما نحوه چیدمان افراد در اتوبوسها اصلاً با این فرمها سنخیتی نداشت. بلکه چینش افراد به قول آقایان از همین تهران بر اساس مانیفست بود. از آنجایی هم که وقتی ما برای این سفر در سایت ثبت نام میکردیم و یکسری از مسائل را باید از ابتدا بدون چونوچرا میپذیرفتیم با کمال میل این تفکیک جنسیتی را در اتوبوسها پذیرفتیم. به هر حال مسئولین سفر تشخیص داده بودند که به دلایل مختلف خانوادهها کنار یکدیگر ننشینند و هر اتوبوس را به چهار قسمت تقسیم کرده بودند. قسمت اول و جلو برای آقایان مجرد، قسمت دوم برای آقای متاهل، قسمت سوم برای خانمهای متاهل و قسمت چهارم و انتهایی اتوبوس هم برای خانمهای مجرد. مراقبت از این نحوه چیدمان و نظم افراد هم شدیداً توسط معینهای هیئت انجام میشد در صورتی که این معینها خودشان در قسمت وسط اتوبوس با خانوادههای چندین نفرهشان کنار یکدیگر نشسته بودند!
پیش به سوی مهران
سفر 11 روزه ما به این شکل شروع شد. قرار شده بود اتوبوسها تا شب به مرز مهران برسند و صبح خروسخوان همگی وارد مرز عراق شوند تا هر چه زودتر از مرز گذر کرده و وارد عراق شویم تا انشاالله فردا شب همگی در کنار حرم شریف مولیالموحدین حضرت امیرالمونین علی(ع) در نجف اشرف باشیم. در این مسیر اتوبوسها از جاده ساوه به سمت همدان رفتند.
برای اقامه نماز ظهر و صرف ناهار هم در شهر فامنین توقف کردند و بعد از آنجا به سمت کرمانشاه و ایلام و در آخر به سمت مهران حرکت کردند. در طول این مسیر از استانهایی رد میشدیم که به جز جاده همه جا از برف سفید پوش شده بود. برای اقامه نماز مغرب و عشا هم کنار کوه معروف بیستون توقف کردیم. دیدن کوهی که از بچگی راجع به آن و داستان معروف شیرین و فرهاد و تراشیدن سنگهای کوه برای رسیدن به معشوق شنیده بودیم خیلی خالی از لطف نبود. در طول مسیر هم دوستان معین کاروان فایل صوتی صحبتهای حاجآقا پناهیان را از بلندگو برای مسافران پخش میکردند تا بیشتر در حالوهوای اصلی این سفر قرار بگیرند. چه کار خوب و ایده خلاقانهای هم بود. حاجآقای پناهیان میگفتند که در این سفر هر چه بیشتر سختی کشیدید به حساب توجه بیشتر حضرات معصومین به خودتان بگذارید. اگر کفش یا دمپایی خود را گم کردید بگویید خدا را شکر. تا جایی که توانستید به دیگر زائران کمک کنید. در پایان صحبتهایشان هم اشارهای به مصیبتهای وارده به حضرت زینب(س) در مسیر بازگشت از شام به کربلا میکردند و روضه میخواندند.
عابربانک 4 صبحی
ساعت 11:30 شب پنج اتوبوس زائران به شهر مرزی مهران رسید و همگی به محلی برای استراحت و اقامت شبانه رفتیم. ساختمانی دو طبقه با تعداد زیادی اتاق که ظرفیت 200 نفر را برای استراحت شبانه دارا بود. بعد از پخش شام توسط خادمان هیئت، اعلام شد که فردا راس ساعت 4 صبح همگی حاضر و آماده به همراه وسایل سریعاً سوار اتوبوس شوید تا بعد از خواندن نماز صبح در مرز پاسپورتها را بدهیم و وارد خاک عراق شویم. علت این عجله هم این بود که طی صحبت دوستانی که به هر طریقی از اوضاع و احوال مسافران طی چند شبانه روز گذشته در مرز مهران خبر داشتند مطلع شدیم خیلیها پشت مرز گیر افتادهاند و حتی بعضیها برای ورود به خاک عراق یک روز کامل معطل شدهاند و به علت ازدحام جمعیت اجازه ورود پیدا نکردهاند. به همین دلیل در ساختمان سریعاً خاموشی زده شد و همهمه و سر و صدا جای خودش را به یک خواب عمیق پس از 13 ساعت نشستن در اتوبوس داد. به یک چشم بر هم زدن هم سریع ساعت 4 صبح شد و همگی با سرعت به سمت میدانی که اتوبوسها در آن منتظر ما بودند حرکت کردیم.
وقتی به اتوبوس رسیدیم متوجه شدیم که خیلی از دوستان هنوز خوابند و به همین دلیل ما هم گفتیم از فرصت استفاده کنیم و به وسیله عابر بانک کنار میدان قبضهایمان را پرداخت کنیم. دویدیم تا مثلاً زود به عابر بانک برسیم و به اتوبوس برگردیم. قبض اول به خوبی و خوشی به سرعت پرداخت شد و رسید قبض را هم گرفتیم. ولی وقتی اطلاعات قبض دوم را وارد کردم و کلید تایید را زدیم با اینکه نمایشگر عابر بانک نشان داد که تراکنش با موفقیت انجام شده اما هر کاری که میکردیم تا کارت را پس بگیریم، عابربانک کارت را پس نمیداد که نمیداد. حالا اتوبوس هم تقریباً پر شده بود و دوستان مدام با دست اعلام میکردند زود بیا. از شانس ما یک نفر دیگر هم مثل ما میخواست ساعت 4 صبح در مهران قبض پرداخت کند و در نوبت پشت سر ما مدام این پا و آن پا میکرد و میگفت آقا بجنب ما هم کار داریم. آخرش وقتی دیدیم اتوبوس نرمنرمک شروع به حرکت کرده و عابربانک هم خیال پس دادن کارت ما را ندارد قید کارت را زدیم و گفتیم آقا شما بفرمایید جلو. اما کاری نمیتوانید کنید چون دستگاه قاطی کرده و کارت ما در آن گیر کرده. بنده خدا وقتی جلوی عابر بانک آمد پیش خودم گفتم «یا امام حسین دستت درد نکنه، اگه این کارتو الان نتونم بردارم دیگه هیچ وقت نمیرسم برگردم مهران تا کارت را از بانک پس بگیرم. دیگه میخواستم کلاً برم که اون بنده خدا داد زد: بیا آقا شانس آوردی! کارتت اومد بیرون». انگار از زندان خلاص شده بودم. کارت را گرفتم مثل باد دویدم تا به اتوبوس رسیدم. با جسارت به راننده گفتم «آقا ظرفیت تکمیله راه بیفت!» وقتی هم که روی صندلی نشستم گفتم امام حسین دمت گرم که کار ما را راه انداختی.