سرویس حاشیه نگاری _ محمود سالاری: در سینمای ما اکثر روایتها خطی است، ولی عصر یخبندان به روایتهای حلقوی نزدیک میشود و مخاطب در جریان داستان، میرود و بر میگردد و از زوایای مختلف اتفاقات را میبیند. البته فیلم از لحاظ محتوا اشکالاتی دارد و امیدوارم در اکران عمومی، بخشهایی از این ایرادها اصلاح شود.
دروغی به نام سینمای امید
در انتهای این فیلم، با یک دیالوگ، شخصیتی خودش را به فراموشی میزند برای این که بتواند این زندگی را حفظ کند. بعضیها اسم این پایان را امید گذاشتند و این فیلم را «سینمای امید» نامیدند که البته از نظر من این تعابیر بسیار تعجبآور بود و اصلا درست نیست، عوام فریبی است. سینمای امید، سینمایی است که بتواند لایههای مختلف مخاطب را روشن، عمیق و با انرژی زیاد از سینما بیرون ببرد، مخاطب احساس کند که روزنههایی از شکوفایی و روشنی و آفتاب در وجودش ایجاد شده است، نه مجموعه یافتههای به هم تنیدهای از کثافت و خیانت و اعتیاد. یاد دادن این که چطور میشود شیشه کشید، با بیانی پر از ظرافتهای عملی درست نیست. میشد تمام این جریانات را با یک دیالوگ یا به شکلی غیر مستقیم به مخاطب القا کرد، بدون این که تمام جزئیات را با دقت به تصویر کشید.
زشتی نشان دادن زشتیهای عریان
در سینمای هنرمندانه، کارگردانان دنیا از به تصویر کشیدن زشتی به صورت بیپرده و عریان ابا میکنند، فقط اشاره میکنند. کشف و شهود از این اشارهها بر عهدهی خود تماشاگران است. به نظر میرسد این جزئیاتی که در این فیلم نشان داده شده بود، برای پر کردن زمان فیلم بود و قصه را پیش نمیبرد. من در این جا به بحث ارزشیابی اشاره نمیکنم، منظورم دقیقا ارزش هنری خود فیلم است که با چنین کارهایی پایین میآید.
غیر از اینها، این ادعا که با یک دیالوگ در فیلم، چیزی را به کسی نسبت بدهیم و فلان شخص متهم را آقازاده معرفی کنیم، باید اثبات شود؛ این ادعا از کجا آمده است؟ در فیلمنامه باید آشکارسازی عملی صورت گیرد. ما در این فیلم فقط شنیدیم که بهرام رادان به یک آدم دُمکلفت وصل است! این حرفها قصهپروری است برای این که ژست اپوزیسیون به خودمان بگیریم. این مدلی سطحی و بیقواره است و به نظرم منسوخ شده است. در سینمای جهان اگر میخواهند لایههای مافیایی یک جریان را بیان کنند، این قدر سطحی و بیدلیل صحبت نمیکنند.
بازیهای فیلم
در این فیلم، بازی خانم مهتاب کرامتی را به مراتب از بازی خانم کوثری بهتر دیدم. بازی خانم سحر دولتشاهی را هم خیلی پسندیدم. خصوصا در آن سکانس درخشانی که شروع به پرخاش با بهرام رادان میکند، خیلی بازی خوب و دقیقی از خود نشان داده است. به نظر جایزهای که گرفت، حق او بود. با این حال اگر بخواهم نمرهای به آن بدهم، از بیست نهایتا چهارده یا پانزده میدهم، چون فقط از فرم روایت خوشم آمد، نه از محتوای روایت. پایانبندی این کار به نظر من برای آقای کیایی یک عقبگرد بود.
بذر شک
ما از این که خانوادهها نسبت به هم نگران باشند و اعتماد آنها را نسبت به هم کم کنیم سودی نخواهیم برد، از این که بذر شک را در خانوادهها بیافشانیم طرفهای نخواهیم بست. نهایت این کار این است که بنیاد خانوادهها را به نوعی سست میکنیم. نشان دادن ارتباطات به طوری که اعتیاد و خیانت از آن حاصل شود، اصلا خدمتی به خانواده نیست. زشتیها را نباید به این شکل نشان داد. شاید مردم یک بار و دو بار از دیدن زشتیها لذت ببرند، ولی کمکم از آن روگردان خواهند شد.
جامعهسازی و سیاهنمایی
کارگردان قصد دارد در این فیلم جامعهسازی کند. واقعیت جامعه آن چیزی که در این فیلم نشان داده میشد نبود، ملت ما واقعا عفیف و شریف هستند. با همه تهاجمات فرهنگی، باز هم در همه جا جوانهای مومن و پاک زیاد هستند. چنین چیزهایی که نمایش داده میشود، اتفاق است و اکثریت جامعه با آن سر و کار ندارند. البته باید زنگ خطری را برای همین اتفاقات به صدا در آورد، ولی این زنگ خطر باید هنرمندانه به صدا درآید.
از این رو بیانصافی است که اسم این فیلمها را سینمای اجتماعی بگذاریم. سینمای اجتماعی باید همهی مردم را نشان دهد تا مردم خودشان را آینهوار در آن ببینند. در جایی که ما فیلم را تماشا کردیم، جماعتی روشنفکرنما حضور داشتند، حتی آنها هم میگفتند که این شخصیتها واقعی نبود و نمونههایش در جامعه خیلی کم به چشم میخورد.
پایان بد
فیلم یک نمای زیبا دارد که بیانصافی است اگر من به آن اشاره نکنم: نمایی که در آن پلی که شبیه قفس است، محسن کیایی بالای پل نشسته و مثل یک کبوتر آزاد از این قفس و از این روند زندگی روزمره، آزادمنشانه زندگی میکند. ولی همین فرد آزادمنش هم مجبور است برای این که امرار معاش کند، خلاف قوانین حکومتی و قوانین جامعه عمل کند. بعد در یک نمای زیبا، بالای پل، در سقف پل، آن خانم در قفس است. بقیه هم زندگیشان با آن سبکی که در فیلم تعریف میشود به پیش میرود.
یکی از اشکالات این فیلم آن است که جامعه را میبرد به سمتی که هر کسی حقش را خودش بگیرد، به این خاطر که در این جامعه، امیدی به این که کسی حقش را بدهد ندارد. این اتفاق از تمهای فیلمفارسی است، هر کسی تلاش میکند خودش حقش را بگیرد و چاقو بر میدارد و به راه میافتد. چنین چیزی، تم فیلمهای متمدنانه نیست. شاید اگر بیشتر به پایان فیلم دقت میکردند، میشد تعلیق بهتری در آن ایجاد کرد. این پایان، دمدستی ترین پایانی بود که میشد برای فیلم تصور کرد.