به گزارش حلقه وصل: محمدجواد اخوان در یادداشتی نوشت: آنچه تمدن غربی بر سر انسان و انسانیت آورد، قصه پرغصهای است که در وصف آن کتابها میتوان نوشت و باز هم حق مطلب ادا نمیشود، اما یکی از تلخترین صفحات این کتابهای تلخ مربوط به نوع مواجهه این تمدن با «زن» است. آنچه بر سر زن امروز در جهان غرب آمده برآیند دو نوع نگاه افراطوتفریطی است که هر دو برخلاف فطرت بشر و مسیر آفرینش و در جهت نابودی خانواده و اخلاق در جامعه بشری است. در واقع زن امروز جهان غربی در میانه کشمکش دو نوع رویکرد متضاد، و البته کاملاً غلط، گرفتار آمده که بر هر سوی این دو رویکرد گرایش یابد، در مسیر انحطاط خود و در نهایت بشریت گام نهاده است.
یک روی سکه نگرش غربی به زن، نگاه لذتجویانهای است که تأمین هوای نفس مردان هوسباز و البته در سطحی بالاتر تأمین منافع مادی صاحبان کارتلهای بزرگ سرمایهداری را دنبال میکند. این رویکردی که تقریباً بر فضای فرهنگی و رسانهای جهان غرب حاکم است، زن را بسان کالایی برای التذاذ و ابزاری جهت ثروتاندوزی سرمایهداران مینگرد. «جنسیت» ابزاری است برای تغافل هرچه بیشتر بشر غربی از واقعیتهای جهان، افزایش نفوذ زورمداران بینالمللی و به عقبراندن هرچه بیشتر معرفت عقلانی و وحیانی انسان. انسانی که غرق در این لذتطلبی حیوانی است، عملاً فرصتی برای فهمیدن حقایقی که رسانههای جریان اصلی از او پنهان میکنند، نمییابد و بهسادگی در مسیر مطلوب قدرتمندان حرکت میکند. لذتهای حیوانی در بستهبندی «سرگرمی» ابزار حکمرانی نوین نظام سرمایهداری است و زن اینجا بهعنوان اصلیترین عنصر سرگرمیساز بسان کالایی در دست اربابان تخدیر افکار عمومی
قرار میگیرد.
در روی دیگر سکه، البته نگرشی افراطی قرار دارد که ظاهراً خود را مدافع حقوق زنان میخواند، اما در واقع آن نیز در مسیری گام برمیدارد که نتیجهای مشابه نگرش کالایی و جنسیتی خواهد داشت. فمینیسم هرچند واکنشی به ظلم ساختاری بود که در جهان غرب نسبت به زنان روا داشته میشد، اما در عمل به ورطه تضاد افراطی افتاد و به جریانی ضدخانواده تبدیل شد. فمینیستها هرچند مدعی برابری حقوق زن و مرد هستند و گرایشهای افراطی آنان حتی زن را برتر از مرد میداند، اما به دلیل بنیان غلط معرفتی در واقع به برتری مرد قائل هستند. از نگاه آنان زنی نمونه و الگو است که هرچه بیشتر شبیه مردان باشد و رفتار کند، گویی مردبودن اصالت دارد و اگر زنی مسیری جز این برود درجه ۲ مانده است. فمینیستها حتی گاه تمایلات ذاتی زنانه را نیز سرکوب میکنند و عاطفه مادری را که برخاسته از فطرت انسانی است و حتی در سایر جانداران نیز به چشم میخورد، تخطئه میکنند. فمینیستها هرچند مدعی حقوق زناناند، اما در واقع از زن بودن خجالت میکشند و میخواهند با شبیه شدن هرچه بیشتر زنان به مردان، حتی تفاوتهای برخاسته از نظام آفرینش انسان را نیز انکار کنند. در نتیجه ازدواج و فرزندآوری از سوی اینان تخطئه میشود و به نام نقشآفرینی زنان در جامعه، نقش تربیتی و مادرانه بهطورکلی منکوب میشود. نتیجه نهایی چنین رویکردی فروپاشی نظام خانواده و اخلاق در جامعه بشری است. در چنین نقطهای دو رویکرد ضدانسانی به یکدیگر میرسند و هر دو جامعه بشری را به انحطاط میکشند و قربانی اصلی چنین انحطاطی در نهایت خود
«زنان» هستند.
نقطه همگرایی نگرش لذتجویانه و فمینیسم در دشمنی با نهاد خانواده است. هر دو از دو سو به مقام والای زن حمله و سعی میکنند زن غربی و غربزده را به یکی از این دو ورطه سقوط بکشانند. زن غربی یا غربزده در تحیر میان این دو نگاه ظاهراً متضاد، و البته با نتیجه واحد، گرفتار آمده یا باید به کالایی در دست هوسبازان تبدیل شود، یا باید به مبارزه بیدلیل با تمایلات فطری خود، از جمله حس مادرانه و خانوادهدوستی بپردازد. این کشاکش برای زن دوسرباخت است و هرکدام را که برگزیند بازنده خواهد بود. آنچه امروز در جوامع غربی بر سر زن و خانواده آمده و پیش چشم ماست، هنوز از نتایج سحر این انحطاط است. تلخترین وجه ماجرا آنجاست که غربزدگانی که غرب را قبله آمال خود میدانند، با آنکه نتایج این انحطاط بزرگ تمدنی را میبینند، باز دنبالهروی از همان راه غلط را برای جامعه ما و دیگر جوامع غیرغربی تجویز میکنند. به قول امیرمؤمنان علی علیهالسلام «مَا أکثرَ العِبَرَ وَ أقَلَّ الإعتِبارَ؛ عبرتها چه بسیار است و عبرت گرفتن چه اندک!»