
به گزارش حلقه وصل: فیلم سینمایی «غریب» به کارگردانی محمدحسین لطیفی و نویسندگی و تهیهکنندگی حامد عنقا، محصول سازمان هنری رسانهای اوج است که مقطعی از زندگی شهید محمد بروجردی را روایت میکند. این فیلم در چهل و یکمین جشنواره بیناللملی فیلم فجر به نمایش درآمد و توانست سیمرغ بلورین بخش مقاومت، سیمرغ بلورین ویژه شهید حاج قاسم سلیمانی، دیپلم افتخار بهترین بازیگر مکمل مرد با بازی فرهاد قائمیان و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن با بازی پردیس پورعابدینی را کسب کند.
«غریب» علاوه بر دریافت بیشترین تعداد جایزه در جشنواره فیلم فجر، به عنوان بهترین فیلم جشنواره مقاومـت نیز شناخته شد. بابک حمیدیان، مهران احمدی، پردیس پورعابدینی، رحیم نوروزی و فرهاد قائمیان، مرحوم حسام محمودی و جعفر دهقان بازیگران این فیلم سینمایی هستند.
این اثر از کتابهای «ترکههای درخت آلبالو» نوشته اکبر خلیلی از نشر اسم و «محمد، مسیح کردستان» اثر نصرتالله محمودزاده از انتشارات روایت فتح اقتباس شده است. اکران فیلم «غریب» بهانهای شد تا به کتاب «ترکههای درخت آلبالو» که در اواخر دهه ۶۰ نوشته شده، نگاهی بیندازیم.
در فروردین ماه سال ۱۳۵۹ شهید نصرتزاد که برای نظارت بر اعزام ستون به سوی سه راهی سنندج ـ سقز ـ سدقشلاق حرکت کرده بود، از کمین و درگیری ضدانقلاب با نیروهای خودی در یکی از روستاهای منطقه مطلع شد. او بلافاصله با نیروهایی از گردان ۱۱۶ برای تأمین ارتفاعات مشرف بر روستای مذکور حرکت کرد.
او پس از صعود به ارتفاعات و مشاهده صحنه، برای قطع درگیری و اجرای ضدکمین از عناصر جلودار ستون درخواست آتش کرد. درخواست وی توسط توپخانه لشکر، پاسخ داده شد. ضدانقلاب که موقعیت خود را در خطر دید و همچنین متوجه شد نیروهایی از ارتش، ارتفاعات مشرف بر منطقه درگیری را در اختیار دارند، عدهای را مأمور کرد تا با صعود به ارتفاعات مزبور و محاصره نیروهای ارتش، مانع دیدهبانی آنها شوند. طولی نکشید که ضدانقلاب، نیروهای ارتش به فرماندهی سرهنگ نصرتزاد را محاصره و هر لحظه، حلقه محاصره را تنگتر کرد.
سرهنگ نصرتزاد که زخمی شده بود، وضعیت خود را با بیسیم به لشکر مخابره کرد. این نظامی فداکار درخواست اجرای آتش برای محل استقرار شخصی خود کرد تا بدین وسیله در آخرین لحظات هم باعث نابودی بیشتر ضدانقلاب شود.
سرانجام وی و همراهان شجاعش به دست مزدوران ضدانقلاب به اسارت آمدند. شهید نصرتزاد در مدت اسارت، مورد شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و وقتی از او خواسته شد که با بیسیم دستور تخلیه و واگذاری پادگان سنندج را صادر کند، با شجاعتی بینظیر بانگ برآورد که: «من سرهنگ ستاد ایرج نصرتزاد، جانم فدای ایران، درود بر رهبر انقلاب، زندهباد ارتش جمهوری اسلامی ایران، زندهباد فرماندهان گردان تیپ یکم، خداحافظتان، نصرتزاد». مزدوران ضدانقلاب که از پیام او سخت عصبانی و ناراحت شده بودند او را در همان لحظه (۳۱ فروردین سال ۱۳۵۹) به شهادت رساندند.
آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبههای نماز جمعه سال ۱۳۵۹که در تهران انجام شد، از مقام شهدای کردستان و از دلاوری و شجاعتهای شهید ایرج نصرتزاد، تجلیل کردند.
اکبر خلیلی نویسنده پیشکسوت و پدیدآورنده کتاب «ترکههای درخت آلبالو» درباره اثرش در گفتوگویی گفته است: «برای من کتاب سادهای نبوده؛ نه از جهت نوشتن آن بلکه این کاری بود که خود شهدا آن را انجام دادند؛ در واقع شهدا این کتاب را نوشتند و من در این وسط هیچ کارهام.»
اکبر خلیلی نویسنده اثر «ترکههای درخت آلبالو»
وی با اشاره به موانعی که برای دستیابی به اطلاعاتی از زندگی ایرج نصرتزاد پیش روی او بوده است، افزود: «زمانی بسیار پیش از این من یک بار به ستاد مشترک ارتش دعوت شدم و در آن جلسه تعدادی از امرای ارتش هم بودند و من متوجه شدم که همه آنها کتاب من (ترکههای درخت آلبالو) را خواندهاند. این برای من بسیار عجیب بود. امیر سرتیپ سیدعبدالرحیم موسوی، جانشین وقت فرمانده کل ارتش با آغوش باز من را به حضور پذیرفت و گفت: تو چه کردهای با این کتابت؟! من با خواندن آن ۲۰ سال جوانتر شدم. سؤالهایی که امرای ارتش از من میکردند، خیلی فنی بود و یکی از آنها پرسید «چند وقت در کردستان بودهای؟» گفتم «یک هفته» و همه از این مسأله تعجب کردند.»
شهید محمد کچویی
خلیلی درباره پیدا کردن سوژه این اثر میگوید: «روزهای اول پیروزی انقلاب، داستان کوتاهی به رادیو داده بودم که پخش شد. به دنبال این اتفاق، مسئول آن بخش رادیو شهید مجید حداد عادل من را خواست و گفت «کار شما چیست؟» گفتم «پرسه میزنم، بیکارم!» گفت «بیا رادیو» گفتم «برای چه؟» گفت «بیا اینجا هر چقدر (پول) درمیآوری، بیشتر از آن را اینجا میگیری» گفتم «شما نمیتوانید من را استخدام کنید. ولی بگو من چه کار میتوانم برای شما انجام بدهم».
این نویسنده ادامه میدهد: «شهید حداد عادل سپس گفت که میخواهد من یک داستان کوتاه درباره یکی از شهدا بنویسم. من گفتم «شما اطلاعات مربوط به او را به من بدهید، چشم!» ولی بعد وقتی متوجه شدم، وضعیت این شهید چگونه بوده است، دیدم زندگی او در یک داستان کوتاه نمیگنجد و باید رمان شود.»
خلیلی اضافه کرد: «یک شب که سر چهارراه سیروس منتظر تاکسی بودم، مجید حداد عادل را دیدم. گفت «چه کار کردی؟» گفتم «این باید رمان شود و من اطلاعات بیشتری میخواهم» گفت: «میدهم» اما رفت و شهید شد.»
خلیلی شروع به تحقیق میکند و میفهمد که نصرتزاد مدتی بعد از انقلاب در زندان اوین بازداشت بوده. پس به سراغ رئیس زندان، شهید محمد کچویی میرود و متوجه میشود که کچویی دوستی عمیقی با سرهنگ نصرتزاد پیدا کرده بوده است.
قرار میشود کچویی پرونده و اسناد مرتبط با سرهنگ را به خلیلی بدهد، اما چند روز بعد ترور میشود. خلیلی اما دست از کار نمیکشد و چند سال بعد، داستان نصرتزاد را در قالب رمانی به نام «ترکههای درخت آلبالو» منتشر میکند.