به گزارش حلقه وصل: اینکه برای اولین بار، کِی بود که از تلویزیون یا رادیو اخبار فلسطین را شنیدیم؟ شاید دقیق یادمان نیاید اما این خبرها همیشه بوده. خبرهایی درباره روحیه جهاد، مقاومت و شهادت مردمان سرزمینی که سبک زندگی شان اگر شعر بود شاید این از آب در می آمد؛ «هرچه تبر زدی مرا/ زخم نشد جوانه شد» رژیم صهیونیستی تاکنون از هرچه در چنته داشته برای اشغال این سرزمین و رنجاندن مردمانش بکار گرفته اما کم آورده در برابر ایستادگی. مردمی که برای گرفتن حقشان؛ حفظ سرزمین مادری سبک و سیاق جالبی دارند. شیوه ای که عکس ها شاید، بهتر بتوانند راویت کنند.عکس هایی کمتر به نمایش درآمده از سیمای مقاومت در سرزمینی که به «سرزمین پیامبران» و«قبله نخست مسلمانان» هم معروف است. تصاویری که احوالی متفاوت و مصور از آنچه در سرزمینی که به «پاره تن اسلام» معروف شده را ثبت کرده. اینجا فلسطین است و به گواه همین عکس ها شاید عجیب ترین سرزمین جهان.
این پنجره، معمولی نیست!
کودک و دانش آموز بودن در فلسطین، در غزه خیلی متفاوت تر از جاهای دیگر جهان است. اینجا کودکی از پشت پنجره خانه شان که حالا از آن فقط یک قاب مانده و مشمعی ضخیم که رد گلوله ها و ترکش ها، جای جای آن را سوراخ کرده است، بیرون را نگاه می کند. برای کودکی که پشت این قاب، دنیا را تماشا می کند و از وقتی به دنیا آمده، بند قنداقه اش را با لالایی های جهاد و مقاومت بسته اند، این رد گلوله ها روزنه امید است: «بالاخره یک روز از پشت شیشه همین پنجره، سرزمین مادری را بدون حضور سربازان اسرائیلی، تماشا خواهم کرد. بازی دوستانم را در کوچه یا عروسی دختر همسایه را...»
از اخبار معمولی چه خبر؟!
اینجا فلسطین است، کودکی در نوار غزه در فصل باران های سیلابی بندرغزه، تن نحیفش را از سرما و باران، زیر چتری از جنس چند لایه نایلون ضخیم، پنهان کرده و تل آوار پشت سرش حیرت آور است. درباره بارندگی، اقلیم و آب و هوای غزه در فضای مجازی که جستجو می کنی، هیچ چیز گیرت نمی آید. درباره چیزهای دیگر هم تقریباً البته. کافیست در اینترنت جستجو کنی «باران+غزه» تا انبوهی از عکس و متن درباره «موشک باران» غزه پشت سرهم ردیف شود. خلاء عجیبی است اینجا باران هم مترادف «گلوله»، «موشک» و «انفجار» شده نه! آن نم نم دل انگیزی که در ذهن هر انسانی است. اینجا اخبار آب و هواشناسی، معمولی ترین جستجوهای جهان در فضای مجازی هم زیر بار آوار موشک های اسرائیلی دفن شده. اینجا غزه است، سرزمین پناهگاه های پلاستیکی.
استراتژی زیبای لبخند
توی یکی از صفحات فضای مجازی درباره فلسطین، عکس دختری زیبا منتشر شده است، دختری که آینه ای شکسته به دست گرفته با موهایی رنگین و چشمان درشت سرمه کشیده. شرح این تصویر، چند کلمه ساده عربی است که می توان سر از آن درآورد: «اینجا کودکان که به دنیا می آیند، قوی بودن را از مادرانشان همین قدر زیبا یاد می گیرند...» استعاره و توصیف این کلمه ها را که کنار بزنیم، جملات دور از واقعیت نیست. تکه آینه ای شکسته که معلوم نیست ارثیه کدام موشک باران است؟ کم آورده پیش «استراتژی لبخند» دختری که در میانه میدان جنگ، خودش را به تماشا نشسته. کودکانه و دخترانه ترین چهره مقاومت کشورش را...»
قسم به شاخه زیتون!
فلسطین، سرزمین دست ها و مشت هاست. نه فقط دستانی که فلاخن سنگ را آماده و با انتفاضه سنگ با چنگ و دندان از سرزمین مادری دفاع می کنند که دستان مأنوس با بذر و خاک. اصالت ساکنان و مالکان اصلی خاک این سرزمین عزیز را می توان در این قاب در این دست ها دید. دستانی که تا بوده و هست، عطر زیتون دارند و رنگ خاک به خودشان گرفته اند. اینجا دست ها همدیگر را در آغوش می گیرند تا خاک سرزمین مادری را در آغوش بگیرند. اینجا قسم ها از میان همین دستها می تراود: «به شاخه زیتون قسم!» و سوگند کمی نیست که اصلاً خدا هم در قرآن به زیتون قسم خورده؛ «...والزیتون» دست ها اینجا، سالیان دارازی است که چال گونه خاک را خانه نهال زیتون کرده اند و نسل به نسل با کاشت و برداشت زیتون، زندگی می کنند. در سرزمین مادری در باغات زیتون «نابلس» دستان مادربزرگ، پسر و نوه اش؛ گهواره زیتون شده اند.
فلسطین در خواب آرام
کاشان خودمان را دیده ای که بچه ها را در پارچه ای پر از گل محمدی، گل غلتان می کنند؟ اینجا در فلسطین هم شاخه زیتون از گهواره تا گور با فرزندان این سرزمین است. این عکس را ببین! فلسطین اینجا به خواب ناز رفته، در قامتی از لباس اصیل مردان این سرزمین و در جوار شاخه زیتون و چفیه عربی، قنداق ملیحی شده برای این رویای شیرین. برای این عکس شرح جالبی نوشته اند: «حب الوطن الی المهد الی اللحد...» عشق به میهن از گهواره تا گور...
اهتزاز پرچم روی دوش بابا!
راست بروی و چپ بیایی، بالا بروی و پایین بیایی به هرجا نگاه کنی در فلسطین، «پرچم» معنای قریبی دارد. روی لباس مردم، دیوارها و همه جا نقش بسته است. اینجا بچه ها قلمدوش می شوند برای اهتزاز پرچم زادگاه پدری و مادری. اینجا به هر بهانه و بی بهانه، پرچم می بینی. حال مردم این سرزمین و اصرارشان به نمایش پرچم کشورشان را تنها کسانی درک کرده اند که برای خاک و پرچم کشورشان جنگیده باشند. یورشی را به چشم دیده باشند و کسی خواسته باشد، پرچم کشورشان را پایین بکشد و پرچم کشور خودش را بالا ببرد. اینجا مردم به هر بهانه پرچم روی دوششان نشسته است؛ پای این پرچم مانده اند. یکی با پرچم می رود، آن یکی می آید. یکی می نشیند آن یکی می دود و...
ما کودکان همین سرزمینیم
طرح-عکس خیال انگیزی است، کودکی در غزه روی بالتشی از آرزوهایش برای خاک سرزمین مادری، روی آب دریایی که به چشم زلال کشورش تعبیر می شود، لم داده است. مجله ای به دست و دنیا را به هیچ گرفته! چنان غرق تماشا و خواندن عکس و متن محبوب خودش شده که به خودت می آیی و می بینی، تو هم لبخند می زنی. انگار که تو هم همان قدر لذت می بری.
اینجا باران تیر و موشک، موسیقی خشن بیشتر روز و شب های کودکان این سرزمین است اما بیش از ترس، شجاعت، بیش از یأس، امید و بیش از غم، لبخند را در چهره بچه ها می بینی. بچه ها وقتی با چشمان ترسیده از یورش سربازان اسرائیلی، از پشت نرده های مدرسه بیرون را نگاه می کنند که البته برایشان عادی و معمولی شده، جسارتی تحسین برانگیز در نگاهشان می بینی که با تو حرف می زند: «اینجا خانه مادری ماست، از زادگاه ما برو بیرون و ما را نترسان!»
خدا، وکیل کودکان فلسطین
روایت غریبی است، اینجا بچه ها امروز به مدرسه می روند و فردا که بر می گردند، کسی مدرسه شان را غیب کرده! بهتر بگوییم، مدرسه شان را با خاک یکسان کرده و موشکی را مهمان ناخوانده کلاس درسشان. اینجا «خداحافظ! فردا دوباره می بینمت...» جمله ای معمولی و کم ارزش نیست. بی شباهت به معجزه است و به یک آرزوی روزانه همکلاسی ها و همبازی ها برای هم.
کم پیش نیامده که بچه ها روز قبل، دستشان را دور گردنِ هم مدرسه ای و همکلاسی حلقه کرده اند، توی راه مدرسه برای هم شعر خوانده اند، گفته اند و خندیده اند اما فردا دوستشان شهید شده است. در فلسطین، بچه ها هر روز با دیدن همبازی و هم مدرسه ای شان شُکر می کنند: «الحمدلله علی کل حال...» رفیقشان هم که پرواز می کند، داغشان، آهشان را این طور روانه آسمان می کند و خدا را وکیل ظلم و جوری می کنند که به آنها شده است: «حسبنا الله ونعم الوکیل...» اینجا، بچه ها از کودکی قاری و حافظ قرآن می شوند. اشعار، سروده ها و داستان های اساطیری کشورشان را در سینه حفظ می کنند تا دست غارت گر از اصالت، خالی بماند.
گذرنامه ای عجیب و مظلوم!
قراردادها و اسناد بین المللی هم در فلسطین، جور دیگری هستند. انگار قواعد دنیا، اینجا کم می آورد و ته می کشد. اعتبارشان به چالش کشیده می شود، می گویی نه! این عکس را ببین، گذرنامه یک کودک در تمام دنیا جور دیگری است و اینجا، گذرنامه این طفل خردسال طوری دیگر. عکس تلخی است؛ انگار مجروح ترین گذرنامه دنیا را تماشا می کنی. این کودک برای زنده ماندن نیاز به مداوا دارد و موشک باران، فرصت و اجازه نداده هیچ عکس مناسب دیگری از او بجا بماند. عکس گذرنامه اش، آینه چهره مجروح کودکی است که بین ماندن و رفتن، بین مرگ و زندگی دست و پا می زند زیر ماسک اکسیژن. از خودت می پرسی مأمور فرودگاه کشور مقصد وقتی این گذرنامه و روادیدش را بررسی کرده، چه حالی داشته؟ چشمانش طاقت آورده که باران نبارد؟!
بر طبل آرزو خواهیم کوبید!
روی پیراهن جوانان مبارز فلسطینی معمولاً جملات جذابی نوشته می شود و جمله «سنقرع طبول احلامنا ولو بأعواد الثقاب...» یکی از معروف ترین جملات ادبیات عرب و مقاومت است. از آن دست جملهها که معمولاً برای استفاده در فضای مجازی و انتخاب به عنوان عکس نمایه صفحات شخصی و... انتخاب می شود و گویا معنی آن چیزی شبیه این مفهوم است که بر طبل آرزوهایمان خواهیم کوبید، حتی اگر شده با یک چوب کبریت. مضمون این جمله شاید این باشد؛ پای آرزوهایمان می مانیم تا آخرین نفس. فلسطین، سرزمین معروف ترین شاعران عرب، بهترین کاریکاتوریست های جهان و رعناترین نیروهای مقاومت است.
نوجوانان و جوانانی که از کودکی همین که دست به دیوار و راه رفتن را یاد می گیرند، مقاومت و انتفاضه را هم. جوانانی که شانه به شانه نبرد، اگر شبکه های مجازی و اینستاگرام، پست هایشان را قلع و قمع و حذف نکند، عکس های زیبا و ملموسی از فلسطین و بیت المقدس، به جهان مخابره می کنند.عکس پاییز و باران مسجد الاقصی را. عاشقانه های جوانان فلسطینی را و...
آیه ای که آوار را گلستان کرد
با مرور عکس های فلسطین، چشمان مخاطب عادت می کند به تماشای «جزء از کل» جزئی که گاهی خودش تمام آن کل می شود. درست مثل این عکس که در یکی از صفحات مربوط به فلسطین در اینستاگرام منتشر و بارها بازنشر شده است.منتشرکننده این عکس کپشن یا همان شرح و متن کوتاهی روی آن نوشته است؛ گوشه ای از قرآنی که در آوار خانه ای که در غزه بمباران، پیدا شده. اینجا، گوشه ای از قرآن، حکم تمام کتاب مقدس را پیدا کرده، حکم نور در ظلمت و امید در ناامیدی. عجب، دریچه امیدی است، آیه ای که در تلی از آوار یک خانه ویران شده با ظلم پیدا شده؛ آیه 8 سوره انفال. معنای غریبی است برای هر کس که نشانه های خدا را خوب می بیند و گمشان نمی کند. اسرائیل باران گلوله، موشک و آوار ریخته روی سر یک محله و خانواده و خدا اینطور به دلجویی که هیچ! به میدان آمده با فصل الخطاب انتقام: «تا حق را محقق و پایدار کند و باطل را محو و نابود سازد هر چند بدکاران را خوش نیاید.»
برخی روایات مصداق روشن این آیه را ظهور حضرت مهدی(عج) می دانند. مفسران هم در تفسیر این آیه نکته ظریف تر از مو گفته اند همین آیه که به آیه «لیحق الحق...» هم معروف است. آن نکته اما این است که وعده های خدا برای اقامه حق و خداوند خودش ضامن رسیدن حق به حقدار.
مادر بودن اینجا آسان نیست!
در فلسطین، زن بودن، مادر بودن ساده نیست اصلاً. باید بلدباشی وقتی خانه ات در آماج گلوله و موشک، ویران شد در میانه میدان غم و آوار، برای بچه هایت لالایی بخوانی. وقتی بوی کینه و دشمنی همه جا را گرفته تو از همان لابلای آوار و بوی خاک، اجاق خانه را روشن کنی. اجاقی که فقط وسیله ای برای پخت و پز یا سیر کردن شکم اهل خانه نیست که مفهوم و عطر «امید» و «زندگی» دارد. مادر و زنِ خانه، همین طور که شعر و جملات محبوبش را زیر لب زمزمه می کند، غذا می پزد و بوی خوش غذایش، هفت کوچه که شاید نه! هفت تل آوار را بر می دارد. اینجا عجیب ترین آشپزخانه های جهان را می بینی.
اینجا مادرها، مادربزرگ ها داغدار درختان زیتون می شوند. درختانی که مثل اولادشان به آنها رسیدگی کرده اند، چشم دوخته اند به قدکشیدن و به ثمر نشستنشان که ناگهان یک سرباز اسرائیلی یا چند شهرک نشین صهیونسیت می آیند، درخت را می سوزانند و نهال را می شکنند.
این، تمام فرق ما باهم است
اینجا زن ها، مادرها برای حفظ مادرشان؛ زادگاه و کشورشان هر روز در مسجدالاقصی و بیت المقدس دل می زنند به دریا، از سربازان دشمن نمی ترسند. اینجا زن ها صف می کشند هر جمعه برای خواندن نماز جمعه آن هم وقتی تفنگ های دشمن، نشانه شان گرفته و آماده شلیک شده اند. مقاومت اگر سیمایی زنانه داشته باشد، شاید همین باشد که بانوان فلسطینی مرابطات الاقصی می گویند: «حتی اگر مرا بکشی، من را که در قبر می گذارند، خاک سرزمین مادری؛ آبا و اجدادی، وطن و زادگاهم مرا در آغوش می گیرد و تو را اگر در قبر بگذارند خاک سرزمینی غصبی رویت ریخته می شود؛ ما مثل هم نیستیم و این تمام فرق ماست.»