
نعمتالله سعیدی
«دو مقدمه، یک اصل و دو نمونه»
1- علم حکمت اشراق
علم از کنجکاوی آغاز میشود، فلسفه از سوال و حکمت و معرفت از حیرت. پس اهل علم کنجکاو هستند و پژوهشگر. کسی که کنجکاوی و پژوهشگری ندارد، چیزی از علم واقعی را درک نکرده. حتی اگر چهارتا چهارتا فوقدکترا گرفته باشد! این آدمها را میتوان طوطیهایی دانست که یک سری جملات را با زحمت زیاد (و کلی خرج گذاشتن روی دست نظام آموزش خالی و بیتالمال) فقط حفظ کردهاند و نمره گرفتهاند و واحد پاس فرمودهاند! از این افراد امید کارآفرینی نمیتوان داشت. بلکه خودشان نیز آویزان وزارت کار یا پارتی و دوست و آشنایی هستند که دستشان را جایی بند کند. یعنی باری از دوش جامعه که برنخواهند داشت، جای خود، خودشان سربار اجتماع خواهند شد. آن هم سربارهایی پرمدعا و طلبکار از زمین و زمان!
بگذریم.
فیلسوف و حکیم، پرسشگر و اهل حیرتند. گذشته از اینکه بسیار انگشتشمار و معدودند اهل پرسش، خیلیها نمیدانند اصلا سوال داشتن یعنی چه؟! حدود هفتاد- هشتاد سالی اکسیژن و کالری حرام میکنند و یک بار هم سوز پرسشی دل و جان شان را تسخیر نمیکند. پدر و مادری را فرض کنید که فرزندشان چند ساعتی است از منزل خارج شده و دیر کرده. نه موبایلش جواب میدهد و نه کسی از دوستانش از او خبر دارد. اگر 24 ساعت بدین منوال بگذرد، حال این پدر و مادر چگونه است؟ به این میگویند پرسش داشتن! فرزندم کجاست؟ گمشدهام الان چه میکند؟ حقیقت نیز به همین شدت، عزیز گمشده اهل حکمت است. تا نشانی از او نجوید و پیدایش نکند، آرام و قرار ندارد. شما چند نفر را دیدهاید که زیر این سقف آسمان نیلگون پرسشگر و حیرتمند ایستاده باشند؟ وگرنه به فرمایش قرآن کریم، «کمثل الحمار بل هم اضل...» چارپایی بر او کتابی چند، به این طرف و آن طرف میروند و حتی شاید دم به ساعت سخنرانی و کنفرانس هم بدهند! از اقتصاد گرفته تا جامعهشناسی و سیاست، یک مشت حرفهای پراکنده متعلق به چند اسم فرنگی را نشخوار میکنند و اباطیل تحویل مردم و رسانهها میدهند.
باز هم بگذریم.
باقی مردم عادی که نه اهل کنجکاوی و پرسشاند و نه حیرت، فقط بوالفضولی دارند. فضولی با پژوهشگری و سوال تفاوتی 180 درجهای دارد. اما نه به این معنا که سوز و درد فضولی چیزی از دغدغه و درد پرسشگری کمتر داشته باشد! برخی از مردم حاضرند برای فضولی جان بدهند! تا سر درنیاورند که خواستگار دختر همسایه چقدر پول دارد و کار و بارش چیست، آرام ندارند و نمیگیرند. ممکن است روزها و هفتهها کنار پنجره نگهبانی بدهند و یا نیمخیز پشت سوراخ کلید در آپارتمانشان کمین بزنند و رفت و آمدها را رصد کنند که ببینند دستهگل سری دوم خواستگار چقدر با سری اول فرق داشت؟! و چقدر ارزانتر بود یا گرانتر؟! و از این تفاوت قیمت اگر انتگرال بگیری و روی نمودار بیاوری، چه تحلیلهایی میتوان در مورد میزان درآمد آقا داماد داشت؟! خلاصه خیال نکنیم که درد فضولی کم دردی ست! اگر بوالفضولی نبود، 99/99 درصد رسانهها و امپراتوری عریض و طویل هالیوود ورشکست میشدند. اگر فضولی نبود، بیبیسی و صدای امریکا و «من و تو» به خاک سیاه مینشستند و مردم آنتنهای الامبی خود را گل میگرفتند. (چه رسد به برخی از برنامهسازان صداوسیمای خودمان که از روی دست اینها کپی میزنند!)
بارها در کلاسهای خبرنگاری عرض کردهام که روزنامهنگاری و آشنایی با ارزشهای خبری و...، یعنی کسب مهارت در مورد تحریک فضولی مخاطب وگرنه قلیلی از اولیای الهی که به روزنامهنگاری روی آورده باشند، میتوانند برای مخاطب، به معنای واقعی کلمه، پرسش و حیرت ایجاد کنند! (که این میشود یکی از مهمترین اصول خبرنگاری بر مبنای معرفت دینی و آموزههای وحیانی...)
به همین ترتیب، فیلم و سریالسازی به شیوه هالیوودی نیز دقیقا یعنی همین پول درآوردن از حس فضولی مخاطبان. (که بحثش مفصل است و نمیخواهیم واردش شویم) اما اگر بخواهیم خیلی خلاصه فرق فضولی را با پرسشگری بدانیم، محک و معیار بهتری نداریم، غیر از یک پرسش ساده و سه کلمهای؛ «به تو چه؟»
اگر طرف سوالی کرد و وقتی پرسیدی «به تو چه؟» در گل فرودرغلطید... این یعنی اینکه سوالش سوال نبوده! فقط فضولی بوده. مثلا میپرسد، پسر جوانی که با دستهگل رفت خانه همسایه کیست؟ اعتصاب غذای بقایی به کجا کشید؟ حقوق ماهیانه شما چقدر است؟ و... برای تمام اینها بگو و بپرس، به تو چه؟ زندگی مردم چه دخلی به زندگی تو دارد؟ اگر نتوانست جواب بدهد، این میشود فضولی. حتی اگر از قوانین کوآنتوم سوال کرده باشد! اما وقتی کسی بیمار است و میپرسد داروی این درد چیست، آیا میشود گفت به تو چه؟! وقتی کسی گمشدهای دارد و نشانی او را میپرسد، میشود گفت به تو چه؟ وقتی کسی آدرس فلان خیابان و محله را میپرسد، میشود گفت به تو چه؟ نمیشود. پس اینها فضولی نیست. تا اینجا شد مقدمه نخست مطلبمان.
2- سنت و مخلفات
بحثهای سنت و مدرنیته این روزها دیگر خیلی طرفدار ندارد و خدا میداند چقدر فسفر مغز ایرانیها صرف این ماجرا شد! بدون اینکه معلوم شود چه کسی چه چیزی میگفت؟! چرا میگفت؟ و بالاخره چی به چی شد؟ سنت خوب است یا مدرنیته؟ تمام مشکلات ما ریشه در خرافات سنتی دارد، یا تمام مصائب ما از قرتیبازیهای مدرنیته آغاز شده است؟! کلاه پهلوی مغز و طرز فکر ما را توسعه میدهد، یا کلاه نمدی آن را حفظ میکند؟! باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم که دنیایمان آباد شود و بتوانیم آپولو هوا کنیم، یا باید بچسبیم به آبگوشت بزباش و طاقهای ضربی معماری کهن و نان سنگک و ترشی هفت بیجار و... خودمان که هویت ملیمان به فنا نرود!؟ بگذریم.
دوره بحثهای سنت و مدرنیته گذشته است. اما با تمام این حرفها، چه حق با سنتگراها باشد و چه با طرفداران مدرنیته، دنیا عوض شده است و خیلی هم عوض شده است! طوری که ما آدمهای بالای ۴۰ سال معاصر، کمکم داریم تبدیل به موجودات بیگانه فضایی میشویم. انگار دیگر این دنیای جدید را نمیشناسیم! همانقدر که دنیای جدید ما را نمیشناسد. الغرض، دنیا عوض شده است. یعنی بعید است پدیدههایی مثل موبایل و اینترنت دیگر از زندگی انسانها حذف شوند...
اگر بخواهیم هر چه زودتر مقدمه نخست را به مقدمه دوم وصل کنیم و برویم سراغ اصل مطلب، میتوانیم با یک پیشنهاد به فرهنگستان زبان آغاز کنیم. یعنی پیشنهاد کنیم که به اینترنت بگویند «انفضولکتیک» بر وزن انتلئوکتیک و انفورماتیک. (این پسوند «ایک» اتفاقا کاملا پارسی است. مثل کلماتی چون «تاریک» یعنی اسم مصدر تیرگی و تار بودن. یا باریک و تاجیک و حتی «نازک» از ریشه واژههایی چون «بار» و «تاج» و «ناز» و غیره) خلاصه پدیدههایی مثل تلفن همراه بعید است به صورت کلی از سبک زندگی آینده مردم حذف شوند. شاید تغییر شکلهای اساسی بدهند، اما تداوم خواهند داشت. روز به روز علم و تکنولوژی پیشرفت میکند و موبایلهای بهتر و ارزانتری وارد بازار میشوند و اکثریت مردم قدرت خرید آن را خواهند داشت. اصلا بعید نیست در همین دهههای آینده، موبایلهای فوقپیشرفته تبدیل به نخستین محصولات الکترونیک پیوندی به بدن انسان شوند!
امروز کوچه و خیابان و ساختار محلات سنتی از بین رفته و جای خود را به فضاهای مجازی داده است. بارها عرض کردهام که اگر هزار نفر مقابل وزارت کشور تجمع کنند و شعار بدهند، تمام دستگاههای امنیتی به هولوولا میافتند که کاری کنند و چارهای بیندیشند. اما هیچکس تجمع دهها و صدها هزار نفر از مردم را زیر پیج اینستاگرام فلان هنرپیشه، یا فلان کانال و گروه تلگرامی جدی نمیگیرد! در دنیای واقعی اگر خیلی اوضاع شلوغ شود، میگویند «سگ، صاحبش را نمیشناسد»، اما در دنیای مجازی سگ صاحبش را میخورد و قورت میدهد! گاهی وقتها اصلا اوضاع وارونه میشود و ممکن است جای سگ و صاحاب عوض شود! در برخی از این گروههای تلگرامی، اگر سگ صاحب آدم شود بهتر از این است که ادمین گروه سایلنت یا ریموت کند! گاهی مردم جوری به جان یکدیگر میافتند که باید سگ بیاوری سوایشان کنند! جوری به یکدیگر فحاشی میکنند که آدم از گربهها خجالت میکشد!
3- فرصتها و تهدیدها
نمیخواهم یادداشتم خیلی طولانی شود و باز با سردبیر جماعت یکی به دو کنم. که آقا حداقل حروف اضافه را جزو آمار محدودیت تعداد کلمات حساب نفرمایید و بگذارید کلام منعقد شود! خلاصه اینکه این فضاهای مجازی و سایتها و کانالها و گروههای تلگرامی دارند تا خرخره مردم را از پاسخ پر میکنند. بیآنکه برای یک بار هم که شده، به معنای واقعی کلمه پرسشی جدی برای کاربران ایجاد کرده باشند. اگر عمری بود و توفیقی، انشالله بناست از این به بعد و در طی یک سری یادداشتهای کوتاه و بلند، برخی از صورت مسئلههای فراگیر و تکراری در این فضاهای مجازی را (مخصوصا در شبکههای مخالف و برانداز نظام جمهوری اسلامی) نقد و بررسی کنیم.
در فرصتهای بعدی به امید خدا عرض خواهم کرد که گسترش همین فضاهای مجازی میتوانند چه فرصتهای عالی و بینظیری را برای فرهنگ عمومی جامعه ما (مخصوصا برای گفتمان ناب انقلاب اسلامی) فراهم کنند. البته به شرطی که باز هم مثل سالهای منتهی به انقلاب و دهه نخست پیروزی آن (که مثلا کمونیستها و چپها بسیار فعال شده بودند و صبح تا شب نشخوار میکردند که دین، افیون تودههاست) مردم نیز احساس مسئولیت کرده و تمام قد وارد میدان شوند. بعید است بسیاری از شما مخاطبان مثلا حداقل در یکی دو گروه تلگرامی عضو نباشید و یا روزانه چرخی در صفحات اینستاگرامی نزنید و لابد به چشم خودتان دیدهاید که گاهی در همین گروههای کوچک دوستانه یا فامیلی چه چرندیاتی نقل و بازنشر میشود! (تا دلت بخواهد کانال مزخرف وجود دارد و برای کپی و بازنشر نیز خرجش یک کلیک راست و دو کلیک چپ است!) و انصافا چه غریب است نظام مقدس جمهوری اسلامی و گفتمان انقلاب! بگذریم.
دو سه نمونه کوتاه را از برخی مطالب (که از نوشتههای نگارنده بودهاند) برایتان در انتهای این یادداشت میآورم. که اندکی با فضای این یادداشتها آشنا شوید...
***
یکی از بزرگترین خطاهای فاحش منطقی و عقلانی آتئیستها و خداناباوران این است که ادعا میکنند خدا نیست و سپس دم به ساعت از طرف مقابل میخواهند اثباتش کند!! و مثال میزنند به اسب بالدار و پری دریایی با ناخنهای صورتی و از این قبیل تمثیلهای تحقیری و استهزائی...
حال چرا این ادعا کاملا بیاساس است؟ چون اسب بالدار و این قبیل موارد، چیزهایی نیست که مثل اعتقاد به خدا، بسیاری از مردم به آن باور داشته باشند (و هنوز هم دارند)
مثلا اگر عده زیادی از مردم یا کارشناسان بگویند که در فلان منطقه گنج بیحسابی وجود دارد (اگر مثبت نگاه کنیم) یا بمب بزرگی (اگر منفی فرض کنیم) هیچ آدم عاقلی خلاف آنرا فرض نمیکند...
به عنوان مثال، سهم خود را از گنج رها نمیکند.
مثلا اگر پلیس امنیتی اعلام کند در فلان ساختمان احتمال بمب گذاری وجود دارد...
هیچ آدم عاقلی تا خلاف آن ثابت نشده، این احتمال را منتفی نمیداند یا در آن منطقه ساکن نمیشود... یعنی درست است که پلیس امنیتی باید ثابت کند اینجا بمبگذاری شده...
اما مخاطب نیز (اگر میخواهد هنوز ساکن آن خانه باشد) باید خلافش را ثابت کند.
پس قاعدتا و منطقا در این حالات، ما کاملا فرض میکنیم که این گنج یا آن بمب وجود دارد. مگر خلاف آن ثابت شود...
باور به خدا و احتمال وجود بهشت و دوزخ، به مراتب از این موارد مهمتر است. (چه از نظر سود و زیان احتمالی و چه از نظر اعتبار خبردهندگان آنها) پس اجمالا: رد خدا نیز دقیقا به اندازه اثبات آن موضوعیت دارد و یک ناباور همان قدر ملزم به رد خداست که طرف مقابل ملزم به اثبات آن...
***
باشد قبول! از شما نمیپرسم خودتان چه نظام سیاسی مشخص و واضح و مبرهنی را پیشنهاد میفرمایید. این سکولاریتهای که بعد از کلی اصرار از طرف بنده، اسمش را میبرید، یک صفت و ویژگی برای نظامهای سیاسی است. نه یک ساختار مشخص حکومتی. مثلا سکولار پادشاهی؟ سکولار مشروطه؟ سکولار سوسیالیستی؟ سکولار لیبرالیستی؟ بالاخره سکولار چی؟؟!!
ناظران بینالمللی بناست بیایند برای چه نوع نظام سیاسی و ساختاری رفراندم بفرمایند؟!
اما اولا نظام ولایت فقیه با نظام «خلافت» فقیه از زمین تا آسمان فرق دارد!! (چیزی که شما از آن حرف میزنید خلافت فقیه است؛ نه ولایت فقیه!! رهبر خلیفه نیست بزرگوار!!) درثانی مشروعیت یک نظام هیچ ربطی به کارآمدی آن ندارد. در بدترین نظامهای قرون وسطایی و سلطنتی نیز ممکن است یک شاه خوب وجود داشته باشد. همان طور که در بهترین نظامهای جمهوری آدمهایی مثل هیتلر! (ممنونم که تایید کردید) حالا از تمام اینها گذشته، گفتمان سیاسی انقلاب اسلامی چهار مبنا دارد؛
الف) خدا حق است ب) اسلام حق است ج) اسلام (بویژه تشیع) یک دین سیاسی ست د) ما برای دینی حکومت کردن، عقلمان به بیشتر از ولایت فقیه نرسید...
یعنی تقسیم و تنفیذ قدرتی که کاملا باید توسط مردمسالاری تعیین شود (آن هم توسط عادلترین، خبرهترین، باتقواترین، سیاستمدارترین مجتهدی که توسط خبرگان منتخب خود مردم کشف میشود)
حالا بعد از 40 سال میفرمایید برای دست برداشتن از اصل ولایت فقیه از کدام یک از اصول قبلی دست برداریم؟! یا کدامشان را انکار کنیم و چرا؟!!
از خدا دست برداریم؟ یا از اسلام؟ یا از آیات سیاسی و جهادی قرآن کریم؟! (که عرض کردم، تشیع در درجه نخست، به خاطر یک موضوع سیاسی است که اصلا تشیع است!)
این مردم هنوز هم بچهشان که به دنیا میآید در گوشش اذان میخوانند و مردهشان که میمیرد سمت قبله دفنش میکنند...
شما تشریف ببر بهشت زهرا! ببین یک قبر رو به امریکای شمالی میبینی؟ ببین یک نفر مردهاش را حاضر میشود مثل بوداییها آتش بزند؟!!
مگر پایین و بالای زبان شما دمکراسی نیست؟! رای و نظر و خواست مردم ما این است و بارها بالای هفتاد- هشتاد درصد مردم در انتخاباتها مشارکت داشتهاند. حالا حرف حساب شما چیست؟ بروید هر وقت اکثریت مردم ایران را توانستید ملحد کنید، بیایید و حرف از خواست و اراده مردم بزنید...
ضمنا دفعه بعد اگر خواستید دوباره توهین کنید، به متن بنده ریپلای نکنید. ادمینها چرا به شما تذکر نمیدهند نمیدانم؟! اما آدمی که ادعای مدنیت دارد و انسانیت را برای اخلاقمندی کافی میداند، قاعدتا باید این موارد پیش افتاده و بدیهی را رعایت کند. ممنونم.
***
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّينِ ؛ فإنَّ طَلَبَ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِم ؛ دانش را فراگيريد، گرچه در چين باشد؛ زيرا طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. (كنز العمّال : 28697 ، 28698 منتخب ميزان الحكمه : 398)
البته بسیاری از آتئیستها معنقدند که منظور از علم فقط علوم دینی و احکام و این قبیل موارد است.
یعنی مسلمانان مثلا برای پرسیدن شکیات نماز و احکام خمس و زکات، یا وضوی جبیره و... یا تحقیق در مورد ریشهیابی کلمات قرانی به دانشمندان چینی مراجعه میکردند!!
چینیها ظاهرا از این علوم خیلی اطلاع داشتهاند :))