به گزارش حلقه وصل، این مقاله نوشته آدرین لافرانس است که در نشریه آتلانتیک (۲۷ سپتامبر ۲۰۲۱) منتشر شده. لافرانس یکی از ویراستارای نشریه آتلانتیک است که در زمینه شرکتهای فناوری و رسانه فعالیت میکند. فیسبوک مانند یک قدرت خارجی متخاصم عمل می کند. وقت آن است که ما نیز با آن چنین رفتار کنیم. در سال ۱۹۴۷ آلبرت انیشتین، با نوشتن در این مجله [آتلانتیک]، پیشنهاد داد برای محافظت از بشریت در برابر تهدید بمب اتمی، یک دولت جهانی واحد ایجاد شود. بدیهی است که ایدۀ آرمانشهری او مورد استقبال قرار نگرفت، اما امروزه یک ایدۀ خیالی دیگر در حال ساخت شبیه سازی یک حکومت جهانی است.
مارک زاکربرگ، برخلاف انیشتین، دربارۀ فیسبوک همچون احساس وظیفه اخلاقی یا اشتیاق به صلح جهانی رویاپردازی نکرده است. تابستان امسال، جمعیت رژیم فراملی زاکربرگ به ۲.۹ میلیارد کاربر فعال ماهانه رسید. این تعداد بیشتر از مجموع انسانها در دو کشور پرجمعیت جهان - چین و هند – است.
از نظر زاکربرگ، بنیانگذار و مدیرعامل فیسبوک، آنها شهروندان سرزمین فیسبوک هستند. او از مدتها پیش شروع کرد به آشکارا آنها را «مردم» خطاب کردن نه «کاربران»، اما آنها هنوز به مثابۀ قطعات یک ماتریس اجتماعی عظیم و داده های دارای گوشت برای جلب رضایت تبلیغ کنندگان هستند که فقط در نیمه اول سال ۲۰۲۱، ۵۴ میلیارد دلار درآمد برای فیسبوک داشتند. مبلغی که از تولید ناخالص داخلی اکثر ملل روی کره زمین بیشتر است.
از مقایسه تولید ناخالص داخلی سخن گفتیم، زیرا نه تنها قدرت فوق العاده فیسبوک را به نمایش می گذارد بلکه به ما کمک می کند تا فیسبوک را همانطور که واقعاً هست، ببینیم. فیسبوک فقط یک وبسایت، یک پلتفرم، یا یک ناشر، یا یک شبکه اجتماعی، یا یک فضای آنلاین، یا یک شرکت یا یک ابزار کاربردی نیست. فیسبوک همۀ اینهاست. همچنین فیسبوک نیز به طور موثری یک قدرت خارجی متخاصم است.
این را میتوان براحتی در تمرکز یکجانبۀ آن بر گسترش خود مشاهده کرد: مصونیت آن در برابر هرگونه احساس تعهد مدنی؛ سابقه تسهیل کردن امکان خرابکاری در انتخابات؛ بی تفاوتی آن نسبت به آزادی بیان؛ بی پروایی و گستاخی مدیران آن؛ و بی اعتنایی آن به تحمل دموکراسی آمریکایی.
برخی از منتقدان سرسخت فیسبوک خواستار تنظیم مقررات ضد انحصار، کاهش درآمدهای آن و هر چیزی که ممکن است قدرت گلوله برفی آن را تضعیف کند، هستند. اما اگر به فیسبوک به عنوان یک دولت-ملت –یعنی موجودیتی که درگیر جنگ سرد با امریکا و سایر کشورهای دموکراتیک شده است- فکر کنید، خواهید دید که این برنامه به همان اندازه که به قانونگذاری کمیسیون بورس و اوراق بهادار نیاز دارد به یک استراتژی دفاع مدنی نیز نیاز دارد.
هیلاری کلینتون سال گذشته به من گفت که همیشه بویی از اقتدارگرایی را از جانب زاکربرگ احساس کرده است. او می گوید: «احساس می کنم شما گاهی با یک قدرت خارجی مذاکره می کنید». «او فوق العاده قدرتمند است». به گفته شیرا فرنکل و سیسیلیا کانگ در کتابشان، یک حقیقت زشت: درون نبرد فیسبوک برای سلطه، یکی از شعارهای اولیه زاکربرگ در فیسبوک، «کمپانی فراتر از کشور» بود. وقتی آن شرکت تمام قدرت یک کشور را در اختیار داشته باشد، این جمله معنای تیره تری به خود می گیرد.
مولفه های اساسی یک کشور بودن چیزی شبیه به این است: داشتن زمین، پول واحد، فلسفه حکمرانی و مردم. وقتی در معنایی فارغ از لغت، امپریالیست هستید، نباید خیلی نگران مساحت فیزیکی باشید - اگرچه زاکربرگ مالک ۱۳۰۰ هکتار Kauai، یکی از جزایر کم جمعیت هاوایی است. در مورد بقیه موارد موجود در لیست نیز باید گفت که فیسبوک همه آنها را دارد.
فیسبوک پول شخصی خود را توسعه می دهد، یک سیستم پرداخت مبتنی بر بلاک چین معروف به Diem (سابقاً Libra) که قانونگذاران مالی و بانکها از آن می ترسند که اقتصاد جهانی را دچار مشکل کند و ارزش دلار را کاهش دهد.
همچنین سالهاست که زاکربرگ در مورد اصول حکمرانی خود در مورد امپراتوری ای که ساخته است صحبت می کند: «ارتباط حق انسانی است». «رای دادن، صدا است»؛ «تبلیغات سیاسی بخش مهمی از این صدا هستند»؛ «قوس بزرگ تاریخ بشریت زمانی شکل می گیرد که مردم بیش از بیش در کنار هم جمع شوند». او این ایده ها را در نوع جدیدی از استعمار گسترش داد و با فیسبوک به طور موثری، مناطقی را که هنوز تعداد زیادی از مردم آن آنلاین نبودند، به قلمروی خود ضمیمه کرد. برنامه بحث برانگیز مبانی رایگان آن، که به افراد دسترسی به اینترنت رایگان را تا زمانی که فیسبوک پورتال آنها در وب باشد ارائه می داد، به عنوان راهی برای کمک به مردم مورد استفاده قرار گرفت. اما هدف واقعی آن این بود که فیسبوک به عنوان یک تجربه اینترنتی واقعی در کشورهای سراسر جهان شناخته شود.
البته آنچه بیشتر از همه در اختیار فیسبوک است، مردم هستند. جمعیت عظیمی از افرادی که زندگی تحت حکومت زاکربرگ را انتخاب می کنند. بندیکت اندرسون، دانشمند سیاسی و مورخ، در نوشته های خود در مورد ناسیونالیسم معتقد است که ملتها نه بر اساس مرزها، بلکه با تخیل مردمان آن تعریف می-شوند. ملت در نهایت یک امر خیالی است، زیرا شهروندانش «هرگز اکثر هموطنان خود را نخواهند شناخت، با آنها ملاقات نخواهند کرد و حتی نام آنها را نخواهند شنید، اما در ذهن هر یک از آنها، تصویری از اجتماعشان وجود دارد». بنابراین، جوامع بیش از همه با «شیوه ای که در آن تصور می شوند» متمایز می-شوند.
زاکربرگ همیشه تلاش کرده است تا کاربران فیسبوک خود را به عنوان بخشی از یک دموکراسی تصور کنند. به همین دلیل است که لحن او بیشتر به سمت زبان حاکمیت کردن متمایل می شود تا زبان مدیریت کردن یک شرکت. در فوریه ۲۰۰۹، فیسبوک شرایط خدمات خود را مورد تجدید نظر قرار داد و گفت کاربران نمی توانند حتی اگر از سایت خارج شوند، اطلاعات خود را حذف کنند. خشم و عصبانیت در برابر وضعیت نظارتی فیسبوک بسیار سریع و گسترده بود و زاکربرگ با تردید تصمیم خود را لغو کرد و گفت که همه اینها ناشی از یک سوء تفاهم بوده است. در همان زمان، وی در یک پست وبلاگی مفهوم لایحه حقوق و مسئولیتهای فیسبوک را معرفی کرد و از مردم دعوت کرد تا نظرات خود را به اشتراک بگذارند -، اما تنها در صورتی که برای یک حساب فیسبوک ثبت نام کرده باشند.
وی نوشت: «بیش از ۱۷۵ میلیون نفر از فیسبوک استفاده می کنند». «اگر این کشور بود، ششمین کشور پرجمعیت جهان بود. قوانین ما فقط یک سند نیست که از حقوق ما محافظت کند، این سند، نحوه استفاده از خدمات به وسیلۀ همه افراد در سراسر جهان را مشخص می کند».
از آن زمان تا کنون، جمعیت فیسبوک به ۱۷ برابر این مقدار افزایش یافته است. در طول این مسیر، زاکربرگ بارها خود را به عنوان رئیس ملت فیسبوک معرفی کرده است. به نظر می رسد تمایل شدید او به تسلط بر جهان در گذشتۀ او رقم خورده است. برای مثال: درگیری ذهنی دیرینۀ او با امپراتوری روم به طور کلی و آگوستوس سزار به طور خاص؛ نوشتن نسخه دیجیتالی ریسک که در نوجوانی کدگذاری کرده بود و علاقه مستمر وی به روانشناسی انسان و انتقال عاطفی.
در سال ۲۰۱۷، زاکربرگ در یک مانیفست پیچیده در مورد «جامعه جهانی» مطلوب خود چنین نوشت: «به طور کلی، مهم است که شیوه حکومت جامعه ما با پیچیدگی و خواسته های مردم آن متوازن شود. ما متعهد هستیم که همیشه بهتر عمل کنیم، حتی اگر این شامل ایجاد یک سیستم رای گیری در سراسر جهان باشد تا به شما صدا و کنترل بیشتری بدهد». البته، مانند هر کسب وکار دیگری، تنها آرای مهم برای فیسبوک، آرای سهامداران آن است. با این حال، فیسبوک احساس می کند که باید رفتار سودجویانه خود را پشت تظاهر دروغین دربارۀ حمایت از ارزشهای دموکراتیکی پنهان کند که البته خود آنها را تهدید می-کند.
تظاهر به برون سپاری مهمترین تصمیمات خود به کمیتۀ دموکراتیک توخالی، به مکانیزمی مفید برای زاکربرگ برای طفره رفتن از پاسخگویی تبدیل شده است. او حدود ۵۸ درصد از سهام شرکت را در اختیار دارد، اما در سال ۲۰۱۸ فیسبوک از ایجاد نوعی قوه قضائیه خبر داد که به معنایی اورولی، به عنوان هیئت نظارت شناخته می شود. تصمیمات دشوار در مورد مسائل بسیار مهم مربوط به تعدیل محتوا بر عهدۀ این هیئت است. در ماه مه این هیئت حکم به تعلیق حساب کاربری دونالد ترامپ از سوی فیسبوک داد. فیسبوک می گوید اعضای هیئت مدیره مستقل هستند، اما آنها را استخدام می کند و به آنها پول می-دهد.
به نوشته روزنامۀ نیویورک تایمز، فیسبوک در حال بررسی تشکیل یک نهاد قانونگذاری است؛ کمیسیونی که می تواند در مورد مسائل مربوط به انتخابات -جانبداری سیاسی، تبلیغات سیاسی و مداخلات خارجی- تصمیم گیری کند. این امر باعث می شود تمرکز و نظارت بیشتر بر مسئولیت رهبر فیسبوک منحرف شود.
همه این ترتیبات احساس یک سیستم قضایی پوتمکین مانند را دارد و فیسبوک را آنچنان که واقعاً هست، نشان می دهد: یک دولت خارجی، دارای جمعیت بدون حاکمیت، تحت رهبری یک رهبر با قدرت مطلق.
اما مدافعان فیسبوک استدلال می کنند که ساده لوحانه است که بگوییم قدرت فیسبوک مضر و آسیب زننده است. آنها اصرار دارند که شبکه های اجتماعی اینجا هستند و به جایی نمی روند. با آن کنار بیایید. آنها درست می گویند که هیچ کس مایل نیست به اکوسیستم های اطلاعاتی دهه ۱۹۸۰، ۱۹۴۰ یا ۱۸۸۰ بازگردد. دموکراتیزه شدن نشر و ارتباط معجزه آساست. من هنوز معتقدم که انقلاب سه گانه اینترنت، تلفنهای هوشمند و رسانه های اجتماعی برای جامعه مفید و خوب است. اما این تنها در صورتی صادق است که ما بر پلتفرمهایی که به نفع مردم است، اصرار و تأکید کنیم. اما فیسبوک چنین نیست.
فیسبوک یک ابزار دروغ پراکنی برای فروپاشی تمدنی است. این دستگاه برای واکنش عاطفی با نیروی خنثی طراحی شده است و تعاملات انسانی را به کلیک کردن روی دکمه ها تقلیل می دهد. این الگوریتم کاربران را بطور غیرقابل انکاری به سمت مطالب بی ظرافت و بیشتر جنجالی و پوچ سوق می دهد، زیرا این چیزی است که به طور موثری واکنش افراد را برمی انگیزد. همچنین، کاربران به طور ضمنی آموزش دیده-اند تا به دنبال دریافت بازخورد دیگران دربارۀ آنچه که ارسال می کنند، باشند که این چرخه را تداوم می-بخشد. مدیران فیسبوک جلب توجه و ارتقای پروپاگاندا، نیروگیری تروریستها و نسل کشی را در پلتفرم خود تحمل می کنند و می پذیرند. آنها برای دفاع از این کار خود به فضیلتهای دموکراتیک مانند آزادی بیان اشاره می کنند، در حالی که خود همین کار باعث تضعیف و برچیده شدن دموکراسی می شود.
این دورویی ها به اندازۀ شهرت زاکربرگ در بی رحمی نیز تثبیت شده است. فیسبوک بدون رضایت کاربران خود، بر روی آنها آزمایشهای روانی انجام داده است. این شرکت یک سیستم سطح بندی شدۀ مخفی برای معافیت معروفترین کاربران خود از برخی قوانین تعدیل محتوا ایجاد کرد و تحقیقات داخلی را در مورد تأثیرات مخرب اینستاگرام بر سلامت روان نوجوانان سرکوب و تعلیق کرد. این برنامه افراد را در سراسر وب ردیابی کرده و پروفایلهایی در سایه برای افرادی ایجاد کرده که هرگز در فیسبوک ثبت نام نکرده اند تا از این طریق بتواند مخاطبین آنها را ردیابی کند. فیسبوک سوگند یاد کرده که با اطلاعات غلط و منحرف کننده مبارزه کند، در حالی که محققانی را که این پدیده ها را مطالعه می کنند، گمراه می کند و دسترسی به اخبار با کیفیت را در بسترهای خود کمرنگ می کند.
حتی طرفداران وفادار فیسبوک نیز اعتراف می کنند که این شبکه جایی برای زباله ها، بیهوده گویی ها و فریبکاری است، اما استدلال می کنند که مردم باید در مدیریت مصرف چنین سمومی آزاد باشند. اندرو بوز بوسورث، مدیر قدیمی فیسبوک در یادداشتی در سال ۲۰۱۹ نوشت: «ممکن است فیسبوک نیکوتین نباشد، اما من فکر می کنم احتمالاً مانند شکر است». «مانند همه چیز، از اعتدال نفع می برد ... اگر می خواهم شکر بخورم و به مرگ زود هنگام بمیرم، این یک موقعیت معتبر است».
آنچه بوسورث نتوانست بگوید این است که فیسبوک فقط توانایی مسموم کردن افراد را ندارد بلکه کل دنیا را مسموم می کند. وقتی ۲.۹ میلیارد نفر درگیر آن هستند، آنچه نیاز است اعتدال در مقیاس است، نه اعتدال در مصرف شخصی. آزادی تخریب خود یک چیز است، اما آزادی برای از بین بردن جامعه دموکراتیک چیز دیگری. فیسبوک با وعدۀ گشودن راهی برای آزادی بیان، ارتباط و اجتماع، خود را به توده مردم فروخت. اما در واقع، این یک سلاح علیه وب باز و آزاد، علیه خودشکوفایی و علیه دموکراسی است. همه اینها به این دلیل است که فیسبوک می تواند اطلاعات شما را در مقابل دیدگان تبلیغ کنندگان آویزان کند و به نمایش درآورد.
این چیزی است که تا حدودی میان فیسبوک با زیرمجموعه اش یعنی، اینستاگرام و همینطور با رقیبانش مثل گوگل، یوتیوب (که متعلق به گوگل است) مشترک است. همگان وجود آنها را تا حدی شایسته و خوب می دانند؛ هدف آنها این است که به طور متفاوتی به مردم کمک کنند تا زندگی خود را به اشتراک بگذارند، به سخت ترین سوالات پاسخ دهند و هر آن چیزی که نیاز دارند را برایشان مهیا کنند. اما با وجود همه اینها، فیسبوک در رعایت نکردن مسایل اخلاقی بیش از همه خودنمایی می کند.
فیسبوک از کاربران خود می خواهد که همچنان بر این باور باشند که سلطۀ آن یک امر مسلم است و آنچه را که به ضرر بشریت انجام می دهد نادیده بگیرند و به هر حال از خدمات آن استفاده کنند. هر کسی که به دنبال حفاظت از آزادی فردی و حکومت دموکراتیک است باید از این پذیرش وضعیت موجود ناراحت شود.
تاکنون قانونگذاران با بینشهای شخصی خود و به دلایل خوبی نیز دربارۀ فیسبوک برخی مقررات تنظیم کرده اند، اما تهدیدی که این شرکت برای آمریکاییها ایجاد می کند بسیار بیشتر از انحصار آن بر فناوریهای نوظهور است. ظهور فیسبوک بخشی از یک جنبش خودکامه بزرگتر است، حرکتی که دموکراسی را در سراسر جهان از بین می برد، زیرا رهبران اقتدارگرا لحن جدیدی برای حکومت جهانی تعیین می کنند. در نظر بگیرید که چگونه فیسبوک خود را در مقابل یک ابرقدرت مانند چین به عنوان وزنۀ متقابل و قدرت رو به رو نشان می دهد. مدیران شرکت هشدار داده اند که تلاش برای دخالت در رشد بی حد و حصر فیسبوک -به عنوان مثال از طریق تنظیم قانون برای واحد پول فیسبوک که در حال توسعه است- هدیه-ای برای چین محسوب می شود، زیرا که چین می خواهد ارز رمزنگاری شده خود در جهان غالب باشد. به عبارت دیگر، فیسبوک همانند یک کشور با چین رقابت می کند.
شاید آمریکاییها آنقدر بدبین شده اند که از دفاع از آزادی خود در برابر نظارت، دستکاری و استثمار دست کشیده اند. اما اگر روسیه یا چین اقدامات مشابهی را برای تضعیف دموکراسی انجام دهند، مطمئناً آمریکاییها احساس متفاوتی خواهند داشت. دیدن فیسبوک به عنوان یک قدرت خارجی متخاصم می تواند افراد را مجبور کند هنگام ورود به سیستم فیسبوک تشخیص دهند که در چه چیزی شرکت می کنند و از چه چیزی دست می کشند. در نهایت مهم نیست که فیسبوک چیست، مهم اینست که فیسبوک چه کار می کند.
در مقابل، ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ شرکتهای «دارای مسئولیت اجتماعی» می توانند فیسبوک را تحریم کرده و آن را از درآمد تبلیغات به همان نحوی محروم کنند که تحریمهای تجاری، کشورهای خودکامه را از مبادلات خارجی محروم می کند. با این حال، در گذشته تحریم شرکتهای بزرگ مانند کوکاکولا و CVS به ندرت توانست موج سازی کند. شاید کارمندان درجه یک فیسبوک بتوانند برای ایجاد اصلاحات لابی کنند، اما هیچ چیزی به جز راهپیماییهای جمعی، از این قبیل که ادامه فعالیت فیسبوک را غیرممکن می کند، احتمالاً تأثیر زیادی نخواهد داشت و این مستلزم شجاعت فوق العاده و اقدام جمعی است.
کاربران فیسبوک گروهی هستند که بیشترین قدرت را برای درخواست تغییر دارند. فیسبوک بدون توجه آنها هیچ چیز نخواهد بود. شهروندان آمریکایی و دیگر کشورهای دموکراتیک می توانند از فیسبوک و اینستاگرام استفاده نکنند، نه تنها به عنوان یک شیوه زندگی، بلکه به عنوان یک وظیفه مدنی.
آیا میزان کافی از افراد می توانند برای سرنگونی امپراتوری گرد هم آیند؟ احتمالا نه. حتی اگر فیسبوک یک میلیارد کاربر را از دست بدهد، ۲ میلیارد دیگر برای او باقی می ماند. اما ما باید خطری را که در آن قرار داریم تشخیص دهیم. ما باید این تصور را که فیسبوک یک شرکت معمولی است یا هژمونی آن اجتناب ناپذیر است، تکان دهیم و از میان ببریم.
شاید روزی جهان به صورت یکپارچه در صلح، همانطور که اینشتین رویایش را داشت، گرد هم آید و در مقابل نیروهایی که از دوران باستان جنگها را آغاز کرده و تمدنها را در هم شکستند، تجزیه ناپذیر شود. اما اگر این اتفاق بیفتد، اگر بتوانیم خود را نجات دهیم، مطمئناً به خاطر فیسبوک نخواهد بود. بلکه خلاف آن خواهد بود.
منبع: گرداب