به گزارش حلقه وصل، نامش «جبار عسگرزاده» بوده ولی چون یک کودکستان در تبریز راهانداخته بود که نامش «باغچه اطفال» بود فامیلی خودش را در شناسنامه گذاشت «باغچهبان». حالا همین کودکستان را دستکم نگیرید؛ سال ۱۳۰۳ شمسی و دوره احمدشاهی بود و کودکستان کسی نمیدانست چیست و همین آقا جبار با همین کودکستانی که راهانداخت شد بنیانگذار کودکستان در ایران. ۲ سال بعد یک کودک ناشنوا در مدرسهاش داشت و دلش به رحم آمد و نیت کرد که کاری بکند و چه کرد؟ کنار «باغچه اطفال» یک کلاس درس برای آموزش ناشنوایان برپا کرد و کارش را با ۳ کودک ناشنوا شروع کرد. در دورهای که مردم از تنگدستی بچههایشان را به مدرسه نمیفرستادند، افتاده بود دنبال آموزش کودکان ناشنوا که تا آنموقع بنا به عرف و رسم زمانه هرگز مدرسهای نمیرفتند و آموزشی نمیدیدند. هیچ تجربهای هم در این کار نداشت و به هیچ منبع آموزشی یا کتاب راهنمایی دسترسی نداشت در ایران آن روزگار و خودش بود و خودش و خدایش. حالا دیگران چه میکردند؟ هیچ. کمکش میکردند؟ خیر. کسانی مسخرهاش هم میکردند که چه میکنی و وقتت را برای چهکاری داری تلف میکنی!
«باغچهبان» هیچگاه حمایت نمیشد و دولتیها نیز مدام جلوی پایش سنگ میانداختند!
تسلیم نشد و آرام نگرفت
آن کسانی که آقا جبار را نصحیت میکردند که چرا وقتش را تلف میکند باز خوب بودند! چون مسئولان دولتی سنگ هم جلوی پایش میانداختند. ازجمله اینکه اداره فرهنگ اعانه یا همان بودجه ناچیز «باغچه اطفال» را قطع کرد و آقا جبار ماند و خودش و خدایش. خون دل خورد تا حالا اسمش را همه ایرانیها بلد باشند که چه کسی بود و چه کرد.
«باغچهبان» سر کلاس درس
در همه سالهایی که «باغچه اطفال» دایر بود و بعدها که آقا جبار نخستین مدرسه رسمی کودکان ناشنوا را در تهران در سال ۱۳۱۲ شمسی بنیاننهاد از زمانه خراب آن سالها و از دست دولتیها خون دلها خورد و مانعتراشیها و سنگاندازیها فراوان دید. ولی تسلیم نشد و پیش رفت. جلوتر از زمانهاش بود ولی از خودش عقب نیفتاد و مو سپید کرد و آن آدم محترمی شد که هست. هر چه بیشتر برایش مانع میتراشیدند پیشتر میرفت. از خاطرات و گفتههایش پیداست که هیچگاه روی خوش ندید و همکاری و همراهی ندید و در بدترین شرایط کار کرد ولی دهها جلد کتاب شعر و داستان و چیستان مصور با نقاشیهای خودش برای کودکان نوشت و چاپ کرد و بازی و سرگرمی آموزشی برای کودکان ابداع کرد و روشهای ابتکاری برای آموزش و معلمی را بنیاننهاد و یک بار دیگر اول شد؛ اولین ناشر و مؤلف کتاب کودک در ایران.
عکسی دیگر از کلاس درس «باغچهبان»
آقا جبار آرام نداشت و تا سال ۱۳۴۵ که از این دنیا رفت مدام برای آموزش کودکان کار کرد و کار کرد و کار کرد و نتیجه آن نیت و همت عالی که داشت اینکه بعد از مرگش هم کارش ادامه یافت؛ حالا سالهاست که کودکان ناشنوای ایران، مدرسهها دارند در سراسر ایران برای خودشان و خدا را شکر.
«باغچهبان» نخستین ناشر و مؤلف کتاب کودک در ایران معرفی میشود- نمونهای از کتابهای وی برای کودکان
خودش چه گفت؟
همه اینها را درباره آقا جبار گفتیم و حالا باید دید خودش درباره خودش چه گفته است. باورتان نمیشود، در زندگینامهاش نوشته است: «با داشتن ۵۴ سال سابقه فرهنگی و شرکت در امور خیریه و اجتماعی هرگز شایسته نمیدانم که به زحمات و رنجهای خود نام خدمت به جامعه را بدهم. در تنهایی، هنگامی که گذران حیات خود را از روز تولد تاکنون در ذهن مجسم میکنم و دراینباره میاندیشم به این نتیجه میرسم که هیچ بهانهای برای من نیست که بتوانم خود را خدمتگزار جامعه بنامم زیرا به هر سو که نگاه میکنم، میبینم این جامعه بزرگ بشریت است که ولینعمت من بوده است.»
منبع: فارس