سرویس معرفی: واقعه کربلا از چهره پلید امویان پرده برداشت. حضرت امام سجاد علیه السلام به گفته بسیاری از مورخان در واقعه عاشورا بیمار بود و نتوانست در جنگ حضور پیدا کند، این بیماری شاید بر اساس حکمت خداوندی بوده که بوسیله آن زمین از حجت خدا خالی نماند و بعد از حادثه کربلا شجره امامت امتداد پید کند. اهل بیت علیهم السلام و در رأس آنان امام زین العابدین علیه السلام به عنوان پیام رسانان عاشورا نقش زیادی در شناساندن چهره پلید امویان به جامعه اسلامی داشتند. خطبه های امام سجاد علیه السلام در کوفه و شام و مدینه و مبارزات پی گیر آن حضرت در دوران حیاتشان بیشترین اثر را در این زمینه داشت.
حضرت سید الساجدین پس از گذراندن یک عمر پربرکت که در یکی از حساس ترین دوره های تاریخ اسلام واقع شد از ویژگی های مهمی در بین مردم برخوردار شده بود؛ چراکه فضایل و مکارم اخلاقی آن حضرت در هر مجلس و محفلی بیان می شد و در یک کلام امام در دل ها و عواطف مردم جا گرفته بود. این وضع بر امویان دشوار بود و آنها را می رنجاند و از همه کس بیشتر ولیدبن عبدالملک کینه امام را در دل داشت. او بارها می گفت: «من تا وقتی که علی بن الحسین در دنیا باشد راحت نیستم». این بود که وقتی زمام سلطنت را به دست گرفت تصمیم گرفت امام را مسموم کند. لذا زهر کشنده ای برای کارگزارش در مدینه فرستاد و به او دستور داد تا این زهر را به امام بخوراند و آن نانجیب نیز دستور ولید را عملی کرد. زهر در بدن نازنین امام کارگر شد و بدین وسیله حضرت در سن 57 سالگی در مدینه طیبه به شهادت رسید.
پیکر پاک امام سجاد علیه السلام را در شهر مدینه تشییع کردند. در آن شهر از پیکر امام تشییع بی نظیری صورت گرفت؛ زیرا توده های مردم از مناطق مختلف بر جنازه حضرت حاضر شدند و همگی پریشان و گریان و دل شکسته جنازه مطهر حضرت را بر دوش می بردند. مردم در هاله ای از اشک با امام وداع می کردند. بدن مطهر حضرت سجاد علیه السلام را به قبرستان بقیع بردند و در قبری که در کنار قبر عمویش امام حسن مجتبی علیه السلام آماده ساخته بودند به خاک سپردند.
ذَهَبی یکی از بزرگان اهل سنت درباره امام سجاد می نویسد: «برای ایشان جلالت عجیبی بود و ایشان به سبب شرافت و سیادت و قدرتش و هم چنین به دلیل علم و اهلیت و کمال عقلش هر آینه برای امامت شایسته است».
جاحظ که یکی از دانشمندان به نام اهل تسنن است نیز می گوید: «مردم با همه اختلاف مذاهبشان در مورد ایشان دارای وحدت نظر بودند و هیچ کس در تدبیر او تردید نداشت و احدی در تقدیم او بر دیگران در همه زمینه ها شک نداشت». و مهم تر از همه شافعی که خود یکی از پیشوایان چهارگانه اهل تسنن است می گوید: «همانا علی بن الحسین فقیه ترین اهل بیت است».
حضرت سجاد علیه السلام در مدت 35 سال امامت خود، افراد زیادی را تربیت کردند و برای تداوم مکتب اسلام ناب محمدی، توانستند آنان را از هر جهت آماده کنند که از آنجمله ثابت بن دنیار و معروف به ابوحمزه ثمالی است که به تعبیر امام رضا علیه السلام همچون مسلمان در عصر خویش بود و هم چنین می توان به أبوُخالِد کابُلی، یَحیی بن أُم الطّویلُ سَعَید بن جُبَیْر ـ که از نظر مقام علمی جایگاه رفیعی داشت ـ اشاره کرد. این افراد جملگی از ممتازترین اصحاب و یاران امام سجاد علیه السلام بودند که همچون ستاره های درخشانی در آسمان علم و معرفت درخشیدند و پرتو افشانی کردند
من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیه ی ارباب شبی خوابم برد
صبح پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم
شال خوشبوی تو. سبز و علم دوش تو سبز
«دام همرنگ زمین بود گرفتار شدم»
بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا
تا قیامت به علمدار بدهکار شدم
خلق در روضه گرفتند برات عتبات
من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو
هر شب آواره ی هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
«من از آن روز که در بند توأم آزادم»
نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم
عباس احمدی
××××
.
از روزهاي قافله دلگير مي شوي
هر روز چند مرتبه تو پير مي شوي ؟
در شام شوم زخم زبانها چه مي كشي ؟
كز روشناي عمر خودت سير مي شوي
زخمي ست لحظه هاي تو مانند پيكرت
از بس اسير طعنة زنجير مي شوي
آيات صبح از لب قرآن شنيدني ست
در كوچه هاي شام كه تكفير مي شوي
خون جگر كه مي خوري از دستِ درد و داغ
بي تاب بغضهاي گلوگير مي شوي
با آه آهِ روضة ما اي امام اشك
در هر نگاه آينه تكثير مي شوي
خون گريه مي شوي تو و تا آخر الزمان
از چشمها هميشه سرازير مي شوي
یوسف رحیمی
مانده بر دوش زمین ، رنج مسیر سفرت
آسمان هم شده با گریه ی خود نوحه گرت
سفر کوفه و دروازه ی ساعات و حلب..
چه سفرها... چه سفرها که نکرده ست سرت!
مجلس شام و تنور و طبق و تشت طلا..
چند تابوت ..که افتاده به آنها گذرت؟
کوهی از درد :سراسیمه دوان است پی ات
رودی از ناله سرازیر شده پشت سرت
راه افتاده به تشییع سرت، شهر به شهر
پابه پای تو نسیمی که شده همسفرت
می روی...بر دل گلهای جهان خواهد ماند
داغ هفتاد و دو پروانه ی بی بال و پرت
آه دریا ! چه گذشته ست به روزت که چنین
مانده بر دوش زمین رنج مسیر سفرت؟
مریم سقلاطونی
****
شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت
در حیـرتم کـه سلسلۀ آهنین مگـر
جایی ز زخم گردن تو خوبتر نداشت
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت
سنگت زدند بـر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت
هجـده سـر بریـده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت
حـال تـو بـود در دل گـودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت
مهمـان شـام بـودی و بهر تو میزبان
جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت
سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود
اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت
غلام رضا سازگار
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
سینه ام بود حسینییه ی غمهای حسین
یاد آن خاطره ها بیت عزا را سوزاند
من نه در امروز که در کربلا جان دادم
از همان روز که آتش همه جا را سوزاند
با همان تیر که در حنجره ای ترد و سفید
تارهای عطش آلود صدا را سوزاند
از همان لحظه که می سوختم و می دیدم
تازیانه همه ی پیکر ما را سوزاند
خیمه ای شعله ور افتاد زمین ناگاه
چادر دختری از جنس حیا را سوزاند
وای از آن بزم که در پیش اسیران حرم
خیزران هم لب هم طشت طلا را سوزاند
دیدم آتش ز سر بام به سرها می ریخت
گیسوان به سر نیزه رها را سوزاند
هر چند دل از گریه ی شب های دعا سوخت
شیرازه ام اما همه در کرببلا سوخت
هر صفحه ای از زندگی ام شرح فراقیست
هر لحظه ام عمریست که در فصل عزا سوخت
جا مانده به روی بدنم رد اسیری
روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت
یاد لب خشکیده ی شش ماهه مرا کشت
آن لحظه که از لب زدنش سینه ی ما سوخت
تا خیمه مان هلهله ی حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تار صدا سوخت
آتش زدن اهل حرم شعله ورم کرد
دیدم چقدر خیمه ز داغ شهدا سوخت
دیدم به سرم خیمه ی آتش زده افتاد
دیدم که یتیمی به میان اسرا سوخت
سرها به سر نیزه و در حلقه ی آتش
هر زلف ز هر نیزه اگر بود رها سوخت
حسن لطفی