
سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 7
در بحث آیت بودن قرآن، معنای لغوی و اصطلاحی را گفتیم. امشب بحث ضرورت آیت را با هم گفتگو میکنیم. درابتدا، بحث آیات سورهی یونس را بیان مي کنیم:
وَ ما كانَ هذَا الْقرآن أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ[1]
شايسته نبود (و امکان نداشت) که اين قرآن، بدون وحي الهي به خدا نسبت داده شود؛ ولي تصديقي است براي آنچه پيش از آن است (از کتب آسماني)، و شرح و تفصيلي بر آنها است؛ شکي در آن نيست، و از طرف پروردگار جهانيان است.
أَمْ يقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ [2]
آيا آنها ميگويند: «او قرآن را بدروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مي گوييد، يک سوره همانند آن بياوريد؛ و غير از خدا، هر کس را ميتوانيد (به ياري) طلبيد!»
بعد از این که میفرماید: اکثر مردم از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان به هیچ وجه مغنی و سودمند نیست و به حق نمیرساند، فرمود:« وَ ما كانَ هذَا الْقرآن أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ» يعني این قرآن چنین نیست که به غیر خدا، افترا بسته شود. افتراء از ریشهى فری به معنای بریدن است.[3] پارچهای را که قیچی میاندازند و میبرند، فری گویند؛ فری و افراء یعنی قطع. بعضی گفتهاند: فری، قطع برای اصلاح و افراء قطع برای افساد است. در كل به معنای بریدن است و بیشتر در بریدن برای خرابکاری استفاده میشود. افتراء هم از این معنا گرفته شده است. اگر انسان چیزی را قطع کند و به کسی نسبت دهد، افتراء است. افتراء، بهتان، کذب و اختلاق معنایي واحد را بیان میکنند كه البته تفاوتهایی با هم دارند که چون باید وارد جزئیات آیه بشویم، فرصت بيان آن را نداریم. افترا، یعنی چیزی را از خود درآوردن و به کسی نسبت دادن. بر خدا افترا بسته است، یعنی از خودش چیزی درآورده و به کذب به خدا نسبت داده است. به فلانی افترا بستن؛ یعنی چیزی از خود درست کردن و به او نسبت دادن. «وَ ما كانَ هذَا الْقرآن» این قرآن اصلا چنان نیست که کسی غیر از خداوند ، بتواند از خود درآورد و به خدا نسبت دهد. «أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّه»؛ در شأن قرآن نیست و اصلا نمیشود. همان طور که نمیتوان گفت کسی توان خلق نظام هستی و نسبت دادن به خود را دارد، نمیتوان گفت : فردی میتواند قرآن را خلق کند و به خود نسبت دهد.
«وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»؛ در عین حال این کتاب، تصدیقي براي کتبی است که در مقابلش ميباشد. ما صد و چهار کتاب آسمانى داریم و حداقل چهار کتاب، قبل از حضرت ختمی مرتبت نازل شده است:
کتاب حضرت نوح علیه السلام. کتاب حضرت ابراهیم علیه السلام. کتاب حضرت موسی علیه السلام و کتاب حضرت عیسی علیه السلام.
انبیاي اولوالعزم،
اولاً: صاحبان شریعت هستند. يعني انبیاي اولوالعزم متبوعند و سایر انبیاء تابع شرایع اینهایند.
ثانیاً: شریعت اینها، آسمانی است. بنا به غلط مشهور، حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السلام فقط برای بنی اسرائیل دانسته شدهاند در حالی که این دو، نبي برای همهی جهانیان و حتي تمامي جن و انس هستند؛ یعنی انبیاي اولوالعزم، انبیاي جنیان هم هستند؛ چه برسد به سایر قارهها و کشورها و ملتها.
قرآن دریک جا ذکری از انبیاي اولو العزم دارد و مي فرمايد جنیان تابع حضرت موسی علیه السلام و مسلمان به آیین ایشان بودند.
ثالثاً: همهي آنها کتاب اصلی داشتند. در زبور، حمد و نیایش و دعا و ثنا و اخبار آمده است. زيرا کتاب پیامبر تابع است، ولی كتاب هاي انبیاي اصلی،كتبي هستند كه جامعیت دارند.
کتاب هايی که بر انبیاي اصلی نازل شده، حداقل چهار کتاب است:
1.صحف حضرت نوح علیه السلام
2صحف حضرت ابراهیم علیه السلام
3.صحف حضرت موسی علیه السلام
4. صحف حضرت عیسی علیه السلام
خداوند نفرمود: «ولکن تصدیق الذی انزل من قبل» زيرا قرآن، مصدّق همهی کتب آسمانی است.
این که در قرآن مکرر، بین یدیه به معنای مقابل آن، بيان شده است، تعبیر به کتاب حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما سلام میشود.
چرا كتاب هاي قبلی را ذکر نمیفرماید؟ زيرا قابل پیگیرى نیست. قرآن تصدیق تمام کتب است و نکتهای که راجع به خود قرآن در آن آمده است : وَ لَوْ كاَنَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا [4] این که در قرآن اختلاف نیست و سراسر انسجام است، اختصاص به قرآن ندارد. در وحی اختلاف نیست. «تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ» به همین معنی است. این کتاب، مصدق کتب قبلی است. یعنی اگر تورات و انجیل غیر محرف، صحف حضرت ابراهیم و حضرت نوح علیهماسلام بیاید و آنها را کنار قرآن بگذاریم، سراسر انسجام و هماهنگی و هم گونی و هم آوایى است؛ چون همهی آنها از مبداءِ واحد محض صادر شده است.
یکی از براهین اثبات خدایی بودن قرآن، عدم اختلاف است و این برهان همان طور که قرآن را ثابت میکند، برهان نبوت عام هم هست الا این که تورات و انجیل غیر محرف نداریم و کتب حضرت نوح و حضرت ابراهیم هم، به دست ما نرسیده است. چرا که تابعان غیر عادل، دست به دست هم داده و کتب انبیا را، به طور کلی یا جزئی محو كرده اند؛ به طور کلی مثل صحیفهی حضرت نوح و حضرت ابراهیم و به طور جزئی مثل تورات و انجیل و این خود، نکتهای دارد.
تاریخ، بزرگ ترین جنایت کار عالم است. همه می دانند اگر بخواهیم یکی از ده مرد تاریخ ساز در عالم را نام ببریم، حضرت ابراهیم علیه السلام، یکی از آنان است؛ اگر بخواهیم در تاریخ از پنج تمدن بزرگ و امپراطوری عظیم نام ببریم، چین و روم و فراعنه و پادشاهیهای بینالنهرین است و ابراهیم علیه السلام کسی است که هم با نمرود و هم با فرعون زمان خود، درگیر شده، آن هم نه فقط با بحث کردن.
جریان حضرت ابراهیم علیه السلام ، حادثهی بزرگی بوده. ایشان تقریبا هم زمان با حمورابی است در حالی که تاریخ جنایت کار، از حمورابی اسم برده ولی از حضرت ابراهیم علیه السلام، در هیچ جا، جز در کتب مقدس تورات و انجیل و قرآن، ذکري به میان نیامده است. اگر این کتب هم نبود، دیگر هیچ نامی از ایشان باقى نمیماند.
ابراهیم یک شورشی بزرگ و گلادیاتور بوده است. ایشان حداقل اندازهی اسپارتاکوس بود. ولی همه دست به دست هم دادند تا این جریان مقدس را سانسور و محو و دفن كنند. حضرت ابراهیم فرد نیست، بلکه یک ملت است:
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[5]
ابراهيم (به تنهايي) امتي بود مطيع فرمان خدا؛ خالي از هر گونه انحراف؛ و از مشرکان نبود؛
حضرت ابراهیم علیه السلام یک تنه ،یک جریان است، لذا ادیان توحیدی را به نام ادیان ابراهیمی میشناسند؛ درصورتي كه124000پیامبر، مردم را به توحید دعوت کردند.
این که دین حضرت، به دین توحیدی معروف شده، به اين دليل است که ایشان جریانی جهانی، ایجاد کردند. این که خواستند حضرت را آتش بزنند، یعنی ميخواستند این جریان کلا محو شود و همه با آن، همراهی کردند. خاص و عام، دشمن آگاه و دوست دنی، پست و بی همت، هر دو دست به دست هم دادند تا کتب انبیاء به طور كلي، مثل كتاب حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت نوح علیه السلام و به طور جزيي مثل تورات و انجیل از بین رفت. عدهای دست به تحریف زدند و عدهای دیگر در مقابل این تحریف، سکوت کردند. اگر عدهای آدم غیور در بین امتها میبودند، این اتفاق نمیافتاد و درنهایت خودشان محروم شدند.
پس قرآن تصدیق تمام کتب قبلی است اما چون تورات و انجیل و کتاب هاي قبلی نبود، آن ها قابل احتجاج نیستند.
این که فرمود: شأن این کتاب آن نیست که به خدا افترا ببندد و اصلا کسی نمیتواند بیاورد که بعد به خدا ببندد. این قرآن چیست؟ «تصدیق یدیه»؛ تصدیق و مؤید کتاب هایی است که در مقابل او میباشد. بین يديها تورات و انجیل است. چرا نفرمود: تصدیق الذی نزل من قبل؟ زيرا آنها قابلیت احتجاج ندارند؛ نه این که تصدیق آنها نباشد. تصدیق قرآن، اختصاص به تورات و انجیل ندارد منتهی اینها چون در دسترس بودند، میتوانستند قابلیت احتجاج داشته باشند. مَثَل این جریان، آن است که خداوند در قرآن، انبیايی را معرفی میکند که انبیاي خاورمیانه بودند.
عدهای میگویند: چرا هر چه پیامبر است، در خاورمیانه است؟
چند جواب دارد:
اولاً دلیل عقلی : یکی از براهین نبوت، برهان بر عمومیت نبوت در همهی مناطق است و آن اين که باید حجت بر مردم تمام شود. مگر خداوند با بعضی از مردم قوم و خویشی دارد و با برخی ندارد؟ اگر اتمام حجت لازم و مقتضی آن، آمدن پیامبر است، باید برای همهی مردم باشد نه فقط برای مردم خاورمیانه. معنا ندارد خداوند بر مردم خاورمیانه اتمام حجت کند اما بر اروپا و آمریکای شمالی و آفریقای جنوبی، نکند.
پس اولاً برهان نبوت بر عمومیت نبوت در مناطق مختلف، اقتضای چنین چیزی دارد. ثانیاً دلیل قرآنی دارد .در سوره فاطر به همین معنا اشاره میفرماید:
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ[6]
ما تو را بحق براي بشارت و انذار فرستاديم؛ و هر امتي در گذشته انذارکنندهاي داشته است!
هیچ امتی نبوده، الا این که در آن نذیر آمده است؛ پس اختصاص به جای خاصی ندارد. ليكن انبیايی که در خاورمیانه ظهور كردند، انبیای اصلی هستند : حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وحضرات ابراهیم، موسی، عیسی، نوح، آدم، شعیب، ایوب، ادریس، یونس، شیث، اسحاق، یعقوب، یوسف، سلیمان، داوود، صالح، هود، لوط، ذالکفل، عزیر، زکریا، یحیی، یسع، دانیال، الیاس، جرجیس، سموئیل، اسماعیل و ارمیا علیهم السلام. این انبیاء حدوداً سی نفر میشوند که اسامي بیست و پنج نفر آنان در قرآن و عهدین آمده است.درحالی كه صد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم. اگر همین اسامی در قرآن نبود، نمیتوانستیم این تعداد را هم بشماریم. این ها پیامبران اصلی با جریان هاي خاص هستند که لازم بوده از بین همهی پیامبران، این تعداد بیایند؛ زيرا جریان این پیامبران، منحصر به فرد است و آمدن این اسامی در قرآن، به معنای این نیست که اینها، تمام پیامبران بودند. در روایات داریم پیامبر سیاه پوست هم داشته ایم.
نکتهای ديگر را درخصوص خیانت تاریخ اضافه میکنم؛ سوال:قبر انبیاي اولوالعزم و حضرت آدم علیه السلام کجاست؟ ما قبر هیچ پیامبری جز حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت دانیال علیه السلام را نمیشناسیم، به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد. قبر حضرت عیسی علیه السلام کجاست؟ مگر مسیحیان نمیگویند: ایشان مرده ، دفن شده و بعد از سه روز به آسمان رفته اند؟ مرقد حضرت ابراهیم علیه السلام کجاست؟ در ترکیه، دو یا سه جا به صورت احتمالی به عنوان قبرشان بیان شده است. این که میفرمایند: السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوح[7]؛ درموردحضرت آدم و نوح این پیام داده شده است که در کنار حضرت امير علیه السلام هستند. اگر اين در زيارت نامه نبود، چون قبري ندارند ما نمیدانستيم کجا هستند؟
اینها که بزرگان انبیاء هستند، اثری از آثارشان نمانده است و آنها که پیامبران کوچکتر بودند، پوستشان را کندند و آتش زدند و در روغن انداختند. چون ميخواستند محو کنند، تا اثری نماند. اگر شما بخواهید فرد جریان سازی را محو کنید، اجازه نمیدهید سنگ قبر بگذارند ؛ در نتيجه کمکم فراموش میشود. قبر پیامبر اولو العزم معلوم نیست کجا قرار دارد؟ این پیامبران اولوالعزم بالاخره تابع داشته و مقدس بوده اند. ضمناً باید اين مطلب اضافه شود که خاورمیانه، مرکز بزرگ ترین تمدن ها و علاوه بر آن، چهار راه ارتباطی به اروپا، آفریقا، آسیا و آمریکا با فاصلهي آبی بوده است و اگر بنا باشد پیامبرانی جهانی و دارای سعهی تشریع نبوت باشند، بايد در موقعیت سر چهار راه قرار بگيرند.
پس این چهار راه، جهانی بوده است و انبیا نيز، بر سر این چهار راه آمده اند. وقتی یک فرد عاقل بخواهد برای کشورش پایتخت انتخاب کند، یکی از ملاک های مهم او، کریدور(مسير) جغرافیایی است تا در دسترسی برای مدیریت، بهترین مكان باشد. هیچ گاه مراغه یا آستارا را هرچند خیلی خوش آب و هوا باشند درآن گوشه ى ایران، به عنوان پایتخت قرار نمیدهند. انبیائی که به خاورمیانه آمدند، انبیاي بزرگی بودند. علت آن است که اولا مرکز اصلی تمدن ها بوده و ثانیا بهترین موقعیت دسترسی را برای تبلیغ داشته است و البته علل دیگر هم دارد.
اینها چون آشنا بودند، اسامی شان آمده است وگرنه پیامبری در گوشهی چین را کسی نمیشناخت و شاید داستانش اهمیت زیادی نداشت. قرآن نمیخواهد انبیا را لیست کند. مگر پیامبران خاورمیانه، همین بیست و پنج نفر بودند؟ چون خاورمیانه قسمت اصلى بوده، حداقل هزار یا ده هزار پیامبر داشته و از آن تعداد، همه را ذکر نمیکند. بیست و دو یا بيست وسه تا را ذکر میکند. جریان این تعداد را هم نگفته است. آنها که با توضیحات و جریان ها ذکر شده اند، حدود بیست نفرهستند.
دوستان اگردر نقد حرفها، کمی دقت کنند، جواب سوال روشن میشود.
تصور کسی که این سئوال را میکند آن است که بیست پیامبر درخاورمیانه بودهاند كه نام همهى آنها را قرآن ذکر کرده است و حتماً بقیهي انبیا هم در خاورمیانه بودهاند. درصورتي كه تمام گوشه وکنار عالم را حجج الهی پر کرده بودند. قرآن همین تذکر را می دهد که:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيكَ وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يأْتِي بِآيةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِي بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ[8]
ما پيش از تو رسولاني فرستاديم؛ سرگذشت گروهي از آنان را براي تو بازگفته، و گروهي را براي تو بازگو نکردهايم؛ و هيچ پيامبري حق نداشت معجزهاي جز بفرمان خدا بياورد و هنگامي که فرمان خداوند (براي مجازات آنها) صادر شود، بحق داوري خواهد شد؛ و آنجا اهل باطل زيان خواهند کرد!
حکایت بعضی از انبیا را در قرآن ذکر کرديم و بعضی را ذکر نکردیم و آنها را که ذکر نکردیم، بیشتر از آن هايي هستند که گفتیم.
«وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»؛ قرآن مصدق کتب قبلی هست. قرآن «وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ» است. فصل، یعنی جدا کردن؛ ولی نه هر جدا کردنی. اگر کسی رشتهای نخ را که درهم فرو رفته، از هم جدا کند، فصل است؛ یعنی معارفی به هم پیوسته که عمق و کنه آن، به خاطر اجمال، روشن نمیشود. انبیاي گذشته، حکم اجمال و متن را داشتند. قرآن با عمق و بیانات بیشتر، شرح آنها را چه در احکام و چه در حکم بیان کرده است. آنان حد خاصی از توحید و موارد احکامی داشته اند و همهی اینها متناسب بوده است، وقتی توحید بیشتری تبیین شود، احکام مفصل تری هم، همراه آن است. نتیجهی توحید سادهتر، احکام و اخلاق سادهتر و رشد کمتر است اما نتیجهی توحید عمیقتر، اخلاق متناسب و عمیقتر، احکام و رفتارهای و متناسب و رشد بیشتر خواهد بود.
وقتی اطلاعات شما نسبت به موضوعی بیشتر شود، مسئولیت بیشتری مییابید؛ در نتیجه هم کار و هم رشد و سرمایه هم بیشتر مي شود. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی فرمودند: برادرم عيسي لااله الا الله را و من الله اكبر را آوردم.
سقف توحیدی که عیسی آورد، تا لااله الا الله بود و من باب بزرگ تری برای امتم فتح کردم و آن این که توحید را در سطح الله اکبر برای امتم آوردم.
البته این که مقصود از لااله الاالله چیست و آیا قبلیها نمیتوانستند الله اکبر را بگویند در حالی که هر کسی میداند خدا از تصورات برتر است و این که میفرماید من این حد از توحید را آوردم و اللهاکبر سطحی از لااله الا الله را بیان میکند، نکاتی دارد. عبارات لا اله الا الله، سبحان الله، الحمد لله و الله اکبر، هر یک در سطحی از توحید هستند. کسی که سبحان الله و الحمد لله و لااله الا الله و الله اکبر را مي گويد، چهار مرتبه از توحید را بیان میکند، خدا پاک و منزه است پیامبر هم منزه است. ستایش مخصوص خداست، اینها درجاتی از توحید است که انسان باید آن را به دست آورد. منتهی این که چگونه در قلب مینشیند، مهم است. تفاوت اولیاء در درکی است که از این عبارات دارند؛ به میزانی که سبحان الله را درک میکنند، متفاوت میشوند .
ما سبحان الله میگوییم، عالم و عارف هم سبحان الله میگوید، علامه طباطبایی و آقای قاضی هم سبحان الله ميگويند ،حضرت موسی علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام هم سبحان الله میگویند. ما فقط در این سطح میگوییم که خدا پاک است و آنان در سطوح بالاتر.
در روایت است که خداوند این چهار مرتبه را برای درگاه های ورودى خودش قرار داده است .پس اینها سطوحی از توحید است و نهایت آنچه انبیاي گذشته آورده اند تا سطح لا اله الا الله است. این به چه معناست؟ و حقیقت لا اله الا الله چیست؟ برای درک بهتر، باید به حقیقت لا اله الا الله توجه داشت. وقتي ميگوييم اوصیاي آن انبیا، نهایتاً تا لا اله الاالله پیش رفتند، به این معنا نیست که ما بالاتر رفتیم؛ زيرا ما هنوز به لاالهالاالله نرسیدهایم. اما اگر کسی از مراتبی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله آوردند، استفاده کند و برود، آن کسی میشود که فرمودند: علماء امتی افضل من انبیاء بنیاسرائیل[9]. این، مال کسانی است که افضل از حضرت طالوت، سلیمان، داوود و حضرت یوسف علیهم السلام باشد و مقام دم دستی نیست. این مراتب را پیامبر آوردند، اما چه کسی استفاده کرد؟
«و تفصیل الکتاب »یعنی قرآن، تفصیل است. حقیقت، دارای مراتب و مراتب حقیقت هم، تا بی نهایت است. مراتب درک حقیقت به مراتب وجود و وجود هم نامتناهی است؛ بنابراین در این وجود، بی نهایت مرتبه و بینهایت، حقیقت منطوی است و هرکس تا حدی به آن میرسد. ما گنج عظیمی را ضایع کردیم و آن رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. چهار گروه از انسان شکایت میکند :
یکی قرآنی که خوانده نمیشود ؛
دیگری عالمی که از آن استفاده نمیشود.
گرچه رسول اکرم رحمت للعالمین است ولی کدام عالم، از نظر علم و قدرت دستگیری و شهود و دلسوزی برتر از ایشان است؟ بلاخره یک عالم دلسورزی دارد و خصلت عالم، دلسوزی نسبت به امت است. دلسوزی و علم و قدرت دستگیری کدام عالم، به اندازهی پیامبر است؟ وقتی از عالمی استفاده نشود و مردم به درجات نرسند، شکایت میکند. حال ضایع شدن ما نسبت به رسول الله چیست؟ او که بر دامن کبریایی اش ننشیند گرد. او گنجینهای آورده است که میگوید: من با آن چه آوردم و با کمکی که به شما میکنم، میتوانم و میخواهم دست تک تک شما را بگیرم و بالاتر از حضرت ایوب، سلیمان، داوود، یوسف، یعقوب و همهی اینها ببرم. ما غرق در چه چیزهایی هستیم؟
« و تفصیل الکتاب» این کتاب مهیمن است و روی همهی کتابها، هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی، چتر انداخته است. آن هم نه به این صورت که آنها ده تا گفته باشند و این، دوازده تا بگوید و مسأله اضافه کرده باشد؛ اصلا مثل این نیست که بگویند در فلسفهی یونان، هفتاد مسأله بود و در اسلام گسترش پیدا کرد و دویست تا شد. این طور نیست. میزان و عمق آن از نظر کمي و کیفي، قابل قیاس با معارف قبلی نیست.
«و تفصیل الکتاب» یعنی همهی کتب اجمال دارد و به هم تنیده است و این کتاب برای کسی که بخواهد این مسیر را طی کند، کاملا بین اجزا فاصله انداخته و قدم به قدم و گام به گام، راه ملک تا ملکوت را باز کرده است.
البته همهی انبیا این کار را کردند و دین آمده تا انسان را ملکوتی گرداند. اصلی ترین کلمه در دین ،خداوند است و خداوند موجودی ملکوتی و غیر مادی است. دینی که انسان را به غیر ماده نخواند، دین نیست. مهم ترین مفهوم در دین خدا است. خدا مفهومی فراماده است. بنابراین دین و همهی انبیا آمده اند تا انسان را از طبعیت، به ماوراء طبیعت بکشانند. لكن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پیامبری با سعهای بسیار که گام به گام و قدم به قدم، با سیری که سقف آن با سقف سیر دادن سایر انبیا قابل قیاس نبوده و متفاوت است، میباشد.
این تفصیل الکتاب است. چنین چیزی که بتواند ملک و ملکوت را به هم بپیوندد و مُلکیها را ملکوتی گرداند معلوم است و در آن شکی نیست که از جانب خداست :
«تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ »؛ کسی که به ملکوت نرسیده، نمیتواند انسان را به ملکوت ببرد و چنین چیزی معنا ندارد؛ لذا گفته اند: « لاریب فیه من رب العالمین».
حال اگر شما قبول ندارید و بعد از این توضیح هم لج بازی میکنید :
أَمْ يقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
عدهای افترا بسته و هنوز میگویند: چیزی را از خود، به خدا نسبت میدهد؛ یعنی حرف بشری را به خدا نسبت داده و این، کار یک بشر، به اضافهی یک آهنگر رومی یا سلمان فارسی و دو نفر دیگر است، قرآن می فرماید شما همهی افراد را جمع کنید. اگر بشری باشد، بشر باید بتواند مثل آن را حداقل یک سورهي آن، نه همهی آن را، بیاورد ؛ و آن هم نه یک نفر که همهی افراد و همهی من دون الله. اگر این قرآن کلام باطل و غیرحق که پیامبر از خودش آورده و به حق نسبت می دهد، باشد و وحی نیست، پس جن و انس جمع شوند و یک سوره مثل آن بیاورند. اگر برای یک نفر سخت است، ده یا صد نفر و یا هزاران نفر در طول تاریخ، همه با هم جمع شوند و با عقل جمعی و به خدمت گرفتن جن، سورهای بیاورند.
جن دشمن دین است و آمادهي خدمت است؛ زيرا انبار معلومات جن و شیطان، بسیار پر است. میزان اطلاعات جن، به میزان اطلاعات تمام بشر از ابتدای معلومات بشر تا امروز است. شیطان یک تنه تمام اطلاعات دارویی، پزشکی، گیاهشناسی، فقهی ، اصولی، جامعهشناسی، روانشناسی و همهی اینها را با هم دارد. شاهد، این است که با هر کدام از اینها، از راه خودش، ورود پیدا میکند. یک مخزن و انبار عجیبی از اطلاعات دارد. با این حال، خصم مبین و حاضر و آماده برای سرویس دهی به هر که میخواهد با دین دشمنى کند، است.
به قول استاد ما، شبهاتی که برخی وارد میکنند، معلوم است کار خودشان نیست. واقعا شیطان آنان را کمک میکند که شبهه ى خوب و درجهی یک وارد کنند؛ چه در شبهات رفتاری؛ چه در شبهات علمی ؛چه در شبهات فردی و چه در شبهات اجتماعی. شیطان خیلی اوقات و حتی دائما کمک میکند. شیطان، معاون اول نفس بنده و شما است. شیطان و نفس، همکار هستند. دائم به نفس اماره، نفس مسوله ما کمک میکند. دائما مددیار شیطنت ها و جهل مرکب و هواهای ماست. انبار اطلاعات هم دارد و تا اراده کنید، سریع کمک میکند و آماده به خدمت است.
پس وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ[10] یک سوره مانند آن بیاورید. این جا نکته ای دارد که چون وقت گذشته، مختصر و فردا مفصل تر بیان میکنم. این که میگوید: یک سوره مثل قرآن بیاورید ،مخاطب این تحدی کیست؟ مخاطب فقط اعراب اطراف پیامبر نیستند. قرآن کتاب نه زمانی و نه مکانی است. امروز، حدود سیصد میلیون جهان، عرب هستند. قرآن کتابی جهانی است. اگر به یک غیر عرب بگویند: یک خط عربی بگو؛ میگوید نمی دانم. اگر تحدی جهانی است، تحدی به فصاحت و بلاغت عربی نیست که بگویند یک کتاب عربی مثل این بیاورید. مثل این که به فردی اسپانیولی بگوییم، دیوان حافظ بیاور؛ میگوید: من حتی نمیتوانم یک خط معمولی آن را بیاورم. این اصلا مقدور آدمی نیست. در حالی که تحدی جهانی است. این تحدی که جهانی جن و انس است، چه آن زمان و چه الان، حاکی از همین حقیقت است که برای آنهایی که توان آوردن یک خط عربی را ندارند، گفته یک سوره ی قرآن بیاورید. تحدی به فصاحت و بلاغت نیست و هیچ یک از آیات تحدی، ناظر بر فصاحت و بلاغت نیست. از بین آیات تحدی، آیهی سورهی هود که بعدا به آن اشاره میشود، ناظر به فصاحت و بلاغت و الفاظ است؛ آن هم نه به الفاظ عربی، بلکه ناظر به فصاحت در بیان است ( انشاءالله بعد توضیح خواهیم داد). وگرنه دیگران که نمیتوانند عربی بیاورند و به طریق اولی نمیتوانند مثل اشعار فصیح عربی بیاورند.
شعر حافظ معجزه نیست ولی اگر به یک غیرفارس بگویید، نمیتواند مثل حافظ بیاورد. به طریق اولی نخواهد توانست مثل اشعار فصیح عربی بیاورد. غیرعرب نمیتواند مثل معلقات سبع بیاورد، در حالی که معلقات سبع نه معجزه و نه قابل تحدی است. پس اگر تحدی جهانی و برای مردمی از زبان های مختلف است، نمیتواند صرفا به زبان و فصاحت عربی قرآن باشد ؛ زيرا آن فرد غیر عرب، حتی نمیتواند یک شعر عربی بگوید .
پس با این حدوسط از برهان که نمیتواند مثل اعراب، شعر عربی بگوید و عربی فصیح حرف بزند، تمام اشعار عربی معجزه میشوند؛ چون برای غیر اعراب، آنها هم قابل اتیان نیستند. اگر حد وسط برهان این بود که چون نمی توانید مثل این فصیح بیاورید، خدایی است، مثل اشعار ادبای عرب و اشعار امرؤوالقیس هم کسی نمیتواند بیاورد و آن هم باید معجزه باشد، در حالی که این نوع تحدی نیست.
البته اين که چرا ما از تحدی قرآن فقط ادبیات عرب و فصاحت و بلاغت آن را گرفتیم، توضیحی دارد که انشاءالله شب آینده عرض می کنم.
و الحمد لله رب العالمین
[1] سوره یونس، آیه 37
[2] سوره یونس، آیه 38
[3] مقاییس اللغه، ج۴، ص۴۹۷
[4] سوره نساء، آیه 82
[5] سوره نحل، آیه 120
[6] سوره فاطر، آیه 24
[7] إقبال الأعمال (ط - القديمة) / ج2 / 610 / و أما زيارة مولانا أمير المؤمنين ع عند ضريحه الشريف ..... ص : 608
[8] سوره غافر، آیه 78
[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج35 / 304 / باب 9 نزول سورة براءة و قراءة أمير المؤمنين ع على أهل مكة و رد أبي بكر و أن عليا هو الأذان يوم الحج الأكبر ..... ص : 284
[10] سوره یونس، آیه 38