زندگی سیاسی محمد مصدق برخلاف رهبران جریان اسلامی از ابهامات فراوانی برخوردار است و همین مساله باعث شده تا تحلیلهای متفاوتی از سرشت سیاسی وی ارائه شود. یکی از این نقاط ابهام موضوع، عضویت وی در تشکیلات «فراماسونری» است. از سوی دیگر تلاش برخی جریانات سیاسی و تاریخنگاری برای ارائه ناقص حیات سیاسی نخستوزیر دوران نهضت نفت، باعث شده تا نتوان چهره کاملی از محمد مصدق بدست آوریم. برای پاسخ به چرایی این مساله و نقد تاریخنگاری پیرامون نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران به سراغ محمد قبادی رفتیم.
قبادی، پژوهشگر تاریخ معاصر و تحلیلگر حوزه فراماسونری در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است که در ادامه گفتگوی ما با وی را میخوانید.
***********
ما برای تاریخنویسی از شخصیت فردی و عملکرد دکتر مصدق روایتهای گوناگونی در دست داریم. همین تنوع باعث شده تا بعد از 6 دهه، با خوانشهای متفاوتی از وی مواجه شویم. به نظر شما کدام روایت به حقیقت نزدیک است؟ کدام خوانش میتواند برای نسل جوان ما دکتر مصدق را تحلیل کند و بهنوعی خلاء تحلیلی درباره نقش وی در نهضت ملی شدن صنعت نفت و کودتای سال 1332 را پر کند؟
برای پاسخ به این سؤال باید ابتدا به سؤال بنیادینتری پاسخ دهیم و آن اینکه چرا جریان روشنفکری و ملیگرایی ما به غرب گرایش داشته و دارد؟ به نظر من علت آن عدم شناخت ماهیت غرب است. برای مثال انگلستان زمانی ابرقدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی و دارای روحیه استعماری و دستدرازی به منافع کشورهای دیگر بود. انگلستان و فرانسه در جنگ جهانی دوم که دارای روحیه استعماری بودند، قدرتهای خود را از دست دادند. از بین رفتن قدرت هژمون سبب پیدایش حکومتهای جدید در سرتاسر جهان میشود. برای مثال تعداد کشورهای دنیا تا جنگ جهانی دوم حدود 60 تا 70 کشور بود و بعد از آن به بیش از 150 کشور رسید. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا دارای همان ویژگیهای استعماری و روحیه استکباری است اما جریان غربگرای ما این موضوع را نه آن موقع و نه الآن متوجه نشد. آمریکا در جنگ جهانی دوم برای غربیها بهعنوان منجی ظهور کرد که درست هم بود و از جمله با اجرای طرح مارشال چنین نقشی را ایفا کرد. جریان روشنفکری ما تحت تأثیر جریان غربگرا همان شناختی را پیدا کردند که اروپا نسبت به آمریکا داشت، زیرا در جنگ و بعد از آن، آمریکا به جهان غرب کمک کرده بود. جریان روشنفکری ما به نظر من متأثر از این موضوع به استقبال دکتر مصدق رفت. تا این تاریخ یعنی دهه 30، انگلستان درست است آن خباثت گذشته را دارد اما دیگر آن قدرت استعماری را ندارد. در این شرایط باید نگاهها را متوجه آمریکا کنیم. به نظر من دکتر مصدق با اینکه سیاستمدار و تحصیلکرده بود، این درک سیاسی را نداشت. یکی از دلایل شکست وی نیز همین موضوع است و فریبی که از آمریکا خورد. به نظر سیاسیون هر موقع دموکراتها در آمریکا بر سر کار میآمدند در کشورهایی مثل ایران یک فضای باز ایجاد میشد، در واقع اپوزیسیون به یک موقعیت بهتری میرسید. دقیقاً این در تاریخ ما وجود دارد. برای مثال ترومن اواخر جنگ جهانی دوم یعنی سال 1944 رئیسجمهور میشود و بعد از جنگ، فضای باز در ایران شکل میگیرد و جریان ملیگرایی و جبهه ملی شکل میگیرد. در سال 1339 کِنِدی دموکرات بر سر کار میآید و مجددا در ایران فضای باز ایجاد میشود و جبهه ملی دوم شکل میگیرد. در سال 1355 کارتر دموکرات رئیسجمهور میشود و اوایل 1356 جبهه ملی سوم تشکیل میشود که مصداق آن، نامه معروفی است که سنجابی و فروهر و شاپور بختیار به شاه دادند و از نخستوزیر انتقاد کردند. در شهریور همان سال نیز انجمن شعر ایران و آلمان شروع به فعالیت میکند و فضای بازی شکل میگیرد. این را سیاسیون میگویند و تقریباً در ایران درست است؛ یعنی اپوزیسیون ما را آمریکاییها فعال میکنند. در جریان دکتر مصدق نیز چنین است. زمانی که جمهوریخواهان بر سر کار میآیند فضا برمیگردد. برای مثال 1331 که دوره ترومن تمام میشود دولت آیزنهاور جمهوریخواه بر سر کار میآید و فضای ایران نیز تغییر میکند. آمریکا دیگر میدان را به اپوزیسیون جریان ملیگرا نمیدهد. فضا عوض شده است، دموکراتها کنار رفتهاند و جمهوریخواهان بر سر کار آمدهاند برای همین است که بهراحتی کودتا میشود.
با این حساب میتوان گفت کودتا محصول دوره حاکمیت جمهوریخواهان است یا فکر کودتا در زمان دموکراتها هم مطرح بود؟
به نظر من هر دو موضوع درست است. نمیتوان گفت این اتفاق صرفاً مربوط به جمهوریخواهان است. وقتی حادثهای پیش میآید، مقدمات و زمینههایی دارد که باید بررسی کنیم و خود حادثه نیز در جای خود باید بررسی شود. این حادثه هم در آینده تبعاتی دارد یعنی باید زمینه و خود کودتا را بررسی کرد و دید که چه تبعاتی دارد. در پیشزمینه کودتا سندی دیدم که آمریکاییها چاپ کرده بودند با این موضوع که سال 1330 که دکتر مصدق نخستوزیر میشود آمریکاییها گفته بودند باید بین این دو نفر یعنی آیتالله کاشانی و دکتر مصدق اختلاف بیندازیم؛ این را سال 1330 گفته بودند یعنی همان زمانی که دموکراتها بر سرِ کار بودند. به هر جهت اینها به دنبال منافع خود هستند. راهبرد یکی است فقط تاکتیکها عوض میشود که راهبرد همان منافعشان است. دقیقاً از 30 تیر 1331 به بعد یک عده دور آیتالله کاشانی قرار میگیرند مثل بقایی که جاسوس است و متیندفتری وابسته به انگلستان کنار دکتر مصدق و تفکر و مبانی فکری دکتر مصدق هم کمک به این قضیه میکرد. در زمان جنگ، آیتالله خامنهای که در سمت ریاست جمهوری قرار داشتند، خطبههای نماز جمعه را میخواندند و در مورد نهضت ملی صحبت میکردند. گفتند من به نظر دیگران کاری ندارم. به نظر من دکتر مصدق یک انسان آزادیخواه بود. در نگاهی که رهبری دارند، دکتر مصدق در تاریخ ما موفقیتهایی داشتند. دکتر مصدق هرچند که در نهضت مؤثر بود، ولی بیش از آنکه موفقیت داشته باشد به شکست نهضت دامن زده است؛ اینکه در مقابل آیتالله کاشانی ایستادگی کرد و حرف ایشان را برای اینکه در مقابل رژیم پهلوی وحدت داشته باشند، قبول نکرد. دکتر مصدق همانقدر که در پیروزی نهضت مؤثر بود، در شکلگیری و پیروزی کودتا نیز نقش داشت.
گفتوگوها و مقالات تاریخی که از جناحهای طرفدار مصدق میخوانیم گویا اینکه مصدق از سال 1328 وارد عرصه سیاسی شده و نخستوزیر میشود و کودتا شکل میگیرد و بعد به احمدآباد تبعید میشود و در آنجا از دنیا میرود. این جناحها هیچ تمایلی به اینکه مصدق قبل از نخستوزیری را مطرح کنند، ندارند. مصدقی که در سرکوب عشایر نقش دارد، مصدقی که با پلیس جنوب همکاری میکند، مصدقی که با رضاخان همگرا است. چرا بعضی از جریانات سیاسی ما فقط روایت اواخر دهه بیست را ارائه میدهند و به پیشینه سیاسی و تاریخی مصدق اشارهای نمیکنند؟
به نظر من شاید این بدین جهت بود که دکتر مصدق در اواخر دهه 20 نقش مثبت و موثری داشت که باعث عدم توجه به گذشتهاش شد ولی این امر بیشتر برمیگردد به ماهیت این جریانات که در کل به دنبال قدرت هستند. برای تبیین این قضیه باید گفت در دهه بیست، ایران اشغال میشود. تا سال 1324 که جنگ جهانی تمام میشود ایران تحت اشغال بوده و روسها نیز شش ماه بعد میروند ولی اثرات آن یک روحیه ملیگرایی در جامعه ما ایجاد میکند که برآیند آن، این میشود که اواخر دهه 20 جریان ملیگرایی شکل میگیرد و جبهه ملی به وجود میآید. روحیه ضدبیگانگان در ایران شکل گرفته بود که جبهه ملی از این استفاده میکند. این جریاناتی که بعداً به دکتر مصدق میپیوندند، در این مقطع شکل میگیرند که دیگر به دنبال گذشته مصدق نمیروند چون او به قدرت رسیده است و جبهه ملی و نهضت شکل گرفتهاند. بعد از کودتا دکتر مصدق کنار میرود، سپس تا سال 1345 تبعید میشود. این جریان در این بستری که شکل گرفته فعالیت سیاسی را ادامه میدهد و میگوید که از راه دکتر مصدق پیروی میکند و جبهه ملی دوم در سال 1339 شکل میگیرد که دارای قدرت هم بودند. ولی سعی نمیکنند که دکتر مصدق را به قدرت بازگردانند یا حداقل از تبعید خارجش کنند و فقط در آن بستر برای دستیابی به قدرت، فعالیت سیاسی را ادامه میدهند. بعد از فوت دکتر مصدق در سال 45 تا انقلاب اسلامی فعالیت سیاسی را در قالب جبهه ملی سوم و بعد ازآن جبهه ملی چهارم و پنجم ادامه میدهند. به اعتقاد من آن جریاناتی که به دنبال دکتر مصدق حرکت میکردند عقاید و منش سیاسی آنها بهتر از وی نبود. اگر آنان را بررسی و تبیین کنیم میبینیم که یا به غرب یا به شرق گرایش داشتند و از جریان اصلی انقلاب اسلامی نبودند. جریان اصلی انقلاب از سال 41 شکل میگیرد. آنهایی که در مسیر حضرت امام(ره) حرکت میکنند گذشته، حال و آینده آنها مشخص و ماهیت آنها اسلامی و انقلابی است اما بقیه جریانات در آن مقطعی که بودند مثلاً در زمان محمدرضا چه وضعیتی و چه ماهیتی داشتند؟ چه تعارضی با رژیم داشتند؟ چه تأثیری داشتند؟ چه تحولی در جامعه درست کردند؟ حتی گروههای چریکی ما که با رژیم در تضاد بودند چه منافعی برای مردم داشتند؟ جامعه¬شناسان میگویند در ایران جنگ چریکی جواب نمیدهد ولی مجاهدین و چریک فدائیها که این همه نیز کشته دادند و زندان رفتند چه موفقیتی داشتند؟ مجاهدین وقتی به نجف برای دیدار امام(ره) میروند و میگویند ما میخواهیم مبارزه مسلحانه کنیم، (این را به هر جریان سیاسی میگفتند همه تائید میکردند و میگفتند که شما طلائیه¬دار هستید) اما حضرت امام(ره) گفتند که این کار را انجام ندهید و خود را به کشتن ندهید. پرویز ثابتی، مدیرکل امنیت ساواک میگوید جنگهای چریکی سال 50 شکل گرفت و در سال 55 شکست خورد. درست هم بود. مجاهدین و فدائیان بعد از 5 سال تقریبا از صحنه سیاسی خارج شدند. این عدم شناخت از جامعه است. اگر بخواهیم بررسی کنیم می¬بینیم که جریانات سیاسی دیگر رادیکالتر از چریک فداییها و مجاهدین نبودند؛ اما چه تأثیری داشتند؟ بقیه جریانات سیاسی از جمله تودهایها که وابسته به شوروی بودند، این همه انسانهای آزادیخواه و نخبگان جامعه و روشنفکران را جذب کردند. اینکه اینها به گذشته دکتر مصدق نمیپردازند و آن را نمیبینند به این دلیل است که از بستری که دکتر مصدق ایجاد کرده، استفاده کرده¬اند. خود آنان نیز کاری مهم انجام ندادند ولی برای مردم ما بسیار مهم است که امام(ره) چه کسی بوده و رهبری ما چه گذشتهای داشتهاند. شما یک نقطه مبهم در گذشته امام(ره) نمیبینید. سال 1323 که امام مطلبی را به آقای وزیری که طلبه وی بوده میدهند، یکی از دوستان ما که این اعلامیه را با هم میخواندیم، میگفت هر کارشناس اطلاعاتی که این صحبتهای امام را در سال 23 میخواند باید میگفت که آیتالله خمینی را دستگیر کنید. امام در آن میفرماید که برای خدا قیام کنید. به آقای وزیری میگفتند چرا از علما یادداشت خاطرات میگیرید؟ یک دستخط بگیرید که در هر کجای ایران به اسلام و کشور ما تعرضی شد علما با یکدیگر متحد باشند و اقدام کنند. شما هر چقدر جلوتر بروید باز حضرت امام(ره) همین روش را داشته است، حتی در مقطعی که خیلی ایشان را نمیشناختند. تفکر شیعه این است که گذشته یک فرد و خانواده او بسیار حائز اهمیت است و در پایان باید گفت ماهیت حرکت امام، اسلامی و انقلابی و برای سعادت مردم بوده و نه کسب قدرت. لذا برعکس تمام جریانات سیاسی به نتیجه میرسد.
مسئلهای وجود دارد و آن بحث عملکرد خود مصدق در نهضت ملی شدن نفت است. سازمان ساواک، مولود آقای مصدق بوده و آن بحث نظارتهای اجتماعی که لایحه آن را به مجلس میدهد یعنی یک برخورد خیلی سخت با مخالفین که بهنوعی پلیس سیاسی تشکیل میدهد و از آن چیزی بهعنوان ساواک بیرون میآید. خود عملکرد مصدق در شکست نهضت چقدر مؤثر بود؟ چقدر بحث رفراندوم بود، چه انحلال مجلس و چه روی کار آمدن افرادی که به ملت خیانت کردند مخصوصاً در بحث 30 تیر. اینها چقدر در اینکه آقای مصدق از جریان انقلابی آن زمان مدام فاصله میگیرد و این فاصله گرفتن باعث میشود که خوی دیکتاتوری مصدق بالا آید و عملاً نهضت هر روز به شکست نزدیکتر شود، کمک کرده است؟ ما 25 مرداد را داریم که یک حرکتی شکل میگیرد اما با شکست مواجه میشود. هر عقل سیاسی میگوید وقتی یک حرکت رخ داده من باید مراقب اوضاع باشم اما میبینیم که مصدق در کمال تکروی میگوید که شما کنار بروید و من خودم هستم که سه¬روزه سرنگون میشود. شخصیت آقای مصدق در شکلگیری اتفاقات چه میزان مؤثر بوده است؟
دکتر مصدق به عنوان یک فرد ملیگرا و آزادیخواه در رأس نهضت ملی قرار میگیرد ولی ما عملکرد را باید ببینیم که واقعاً این آزادیخواهی و طرفداری از مردم و اعتبار و ارزش قائل شدن برای نظرات مردم در عمل حاصل شده است یا خیر؟ من یک سند دیدم مربوط به ساواک؛ در آبان سال 57 مهندس بازرگان تلفنی با امام(ره) صحبت کرده که ساواک شنود کرده و آن را پیاده کرده بود. آقای بازرگان میگوید که حضرت آیتالله! شما بهتر است گامبهگام حرکت کنید. اجازه دهید دوره مجلس بیست و چهارم تمام شود. در حال حاضر زمینه آماده است تا مجلس بیست و پنجم را بگیریم و از طریق مجلس نفوذ کنیم. امام(ره) پاسخ دادند مردم چه میگویند؟ دقیقاً جمله آقای بازرگان این بود: مردم که میگویند کار یکسره شود. در سند ساواک آمده که در اینباره امام(ره) دیگر با آقای بازرگان صحبت نکرد. در واقع امام میگویند هر آنچه نظر مردم است. این نشان میدهد که مهندس بازرگان ارزشی برای نظر مردم قائل نیست اما امام(ره) با اینکه رهبر است میگوید هر آنچه مردم میگویند. ضمناً امام اعتقادی داشت که الآن نباید این تحرک و شور و شوق خوابیده شود زیرا رژیم میخواهد شش ماه وقفه بیندازد و مردم از خیابان خارج شوند و دیگر نمیشود آنان را به خیابان برگرداند.
مثل اتفاقی که سال 32 عملاً رخ داد.
چرا 30 تیر مردم وارد میدان شدند ولی 28 مرداد میدان را خالی کردند؟ مصدق با اشتباهات و اختلافاتی که با آیتالله کاشانی داشت باعث این امر شد. او مگر نمیگفت مردم؟ پس چرا مجلس را منحل کرد؟ چون استعمار و آمریکا را نمیشناخت و از شرایط جامعه آگاهی نداشت. این مردمی که 30 تیر آمدند چرا دوباره نیامدند؟ برای اینکه آیتالله کاشانی از نهضت بیرون آمد. آن مردم مذهبی بودند و دکتر مصدق با آن همه سیاستمداری اینها را نمیدانست که خیلی مهم است. در حال حاضر نیز جریانات سیاسی یکی از اشتباهاتشان این است که نمیدانند چقدر پایگاه مردمی دارند. ممکن است به قدرت برسند ولی پایگاه مردمی را نمیدانند که ندارند. مصدق نیز به آن شکل، پایگاه مردمی نداشت و متوجه نبود. آن پایگاه مردمی با قدرت مذهبی آقای کاشانی در صحنه حضور داشتند و وقتی آقای کاشانی کنار میرود، مصدق قدرت مردمی نهضت را از دست میدهد و نهضت بعداً به این راحتی سقوط میکند. پس اشتباه بزرگ او این بود که مجلس را منحل کرد، با آقای کاشانی دچار اختلاف شد و پایگاه مردمی خود را از دست داد. صحبتهای رهبر انقلاب در مشهد و در مسجد گوهرشاد که چاپ شد بسیار جالب بود. گفتند که من از امام(ره) شنیدم که من آدمی به شجاعت آقای کاشانی ندیدم و آقا گفتند که با اینکه امام(ره) شهید مدرس را نیز دیده بود؛ اما نظر امام(ره) این بود که آقای کاشانی از آقای مدرس شجاعتر بودند. بعد امام(ره) نکاتی را گفتند که زمان کشف حجاب، مسئولی به آقای کاشانی میگوید که شما هم باید با خانواده در مراسم حضور داشته باشید و او بهتندی با او برخورد کرده بود. شجاعت خیلی برای یک رهبر مهم است که دکتر مصدق آن شجاعت را نداشت. افشارطوسی که یکی از بازوهای قدرتمند دکتر مصدق بود سه ماه مانده به کودتا ربوده شده و در تپههای شمال تهران او را میکشند. این یک پیغام دارد و آن اینکه قدرت نهضت را میگیرند. دکتر مصدق نیز قاتلان را میگیرد و زندانی میکند ولی کاری انجام نمیدهد. پیام این عمل، کشتن قدرت نظامی نهضت و برخورد ضعیف نهضت با عاملان کشتار است و باعث میشود که روحیه کودتاچیان قوی شود و انقلابیون روحیه خود را از دست بدهند. روحیه انقلابی بسیار مهم است؛ در انقلاب ما، نحوه برخورد حضرت امام(ره) به ما روحیه میدهد. اگر رهبر ما ضعیف برخورد کند روحیه ما ضعیف میشود. هم اکنون رهبر انقلاب به شکلی برخورد میکند که من که فرد معمولی هستم احساس میکنم بسیار قدرتمندم و همه کار از من برمیآید. شجاعت رهبر بسیار مهم است. دکتر مصدق یکی از ضعفهایش این بود که شجاعت لازم را نداشت. این و عوامل دیگر میتواند مؤثر باشد در اینکه خود او به کودتا کمک کرد چونکه او رهبر نهضت بود و نخستوزیر شد و آقای کاشانی او را حمایت کرد ولی همانقدر که در این روند نقش داشت به همان اندازه نیز در شکست نهضت، نقش اصلی را داشت.
بحث وابستگی مصدق که فراماسونر بود و یک سال و نیم مسئول صندوق لژ آدمیت بود نیز مطرح است. تابهحال کسی یا جایی به این مساله نپرداخته است. آیا فراماسونر شدن مصدق از پیشینه خانوادگی نشأت میگرفته به دلیل ارتباطاتش با انگلیس بوده است؟ آیا این فراماسونر شدن یکدفعه اتفاق افتاده یا از قبل زمینه وجود داشته است؟ دوم اینکه در بحث نهضت ملی شدن صنعت نفت چه در وقوع و چه در سقوط، آیا جریانات فراماسونری نقش داشتند یا خیر؟
در ارتباط با فراماسونری ابتدا باید یک تعریف داشته باشیم. فراماسونری از لحاظ لغوی یعنی بنّای آزاد. اولاً این کلمه فراماسونری از زبان فرانسه در ادبیات سیاسی ما آمده است. این توضیحاتی که درباره فراماسونری توسط آقای رائفی¬پور و دکتر عباسی داده شده، غالبا غلط است و مستند نیست و بیشتر ژورنالیستی است. تا زمان جنگ جهانی دوم، زبان فرانسه زبان بینالمللی بوده است. بعد از آن زبان بینالمللی انگلیسی میشود. شما چیزی که از غرب وارد کشورهای شرقی مثل ایران شده است را بخواهید بررسی کنید، باید بدانید آن چیزی که در غرب وجود دارد، در غرب یک معنی دارد و آن چیزی که در شرق آمده یک معنی دیگری دارد. شما باید بدانید که کدام را میخواهید تفسیر کنید؟ فراماسونری و احزاب در غرب یک تعریف دارد و در شرق یک تفسیر دیگر. در خصوص احزاب، امام(ره) میگویند در غرب احزاب مؤثر و موفق بودند ولی در شرق خیر، تمام آن وابستگی بوده است. پس فراماسونری هم اینچنین است. تعریف آن بستگی به این دارد که در غرب بررسی شود یا در شرق. اینها در انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789، در انقلاب استقلال آمریکا در سال 1776 نقش داشتند. جورج واشنگتن فراماسونر بود و در انقلاب آمریکا نقش داشت. فراماسونری از اوایل قرن 19 وارد ایران میشود، بعضا هر مقام ایرانی که به غرب میرفته فراماسونر میشده است. دانشجویانی که به اروپا میفرستند بعضا فراماسونر میشوند. ملکمخان خودش یک جوان بااستعداد بوده و مشغول درس خواندن در اروپا بوده، 21 سالگی فراماسونر میشود و زمانی که به ایران برمیگردد تشکیلاتی فراماسونری به نام فراموشخانه تأسیس میکند که به جایی وابسته نبوده است. در انقلاب مشروطه لژ بیداری شکل میگیرد که ظاهر آن شبیه فراماسونری در غرب است اما دیگر آن هدف و انگیزه آن¬ها را ندارد. آن¬ها یعنی فراماسونرهای غربی فکر منافع خودشان بودند اما این فراماسونری در ایران وابسته به غرب است نه به دنبال منافع کشور. حالا در ایران باید ببینیم فراماسونری در کدام مقطع را میخواهیم بررسی کنیم؟ در افکار ما فراماسونری بیشتر بعد از انقلاب شکل گرفته. شریف امامی وابسته و جاسوس، هویدا وابسته و جاسوس و... اینها همه فراماسونر بودند. بعد در تاریخ مطالعه میکنیم بعضاً میگویند که در خصوص سیدجمال، مدارکی وجود دارد درباره اینکه او به فراماسون وابسته است یا نیست. اگر باشد باید بدانیم فراماسونری در آن مقطعی که سیدجمال بوده با این مقطعی که فراماسونری بعد از کودتا شکل میگیرد و ما شناخت داریم، متفاوت است. فراماسونری که در زمان مشروطه شکل میگیرد با فراماسونری در زمان محمدرضا شاه متفاوت است. پس باید اینها را تفکیک کنیم. برای مثال عضویت آقایان دهخدا، کمالالملک حتی آقای طباطبایی در لژ بیداری است؛ اما کارشناسان که صحبت میکنند مخالفت میکنند و میگویند اینطور قضاوت کردن به نفع ما نیست، به نفع فراماسونری است. کمالالملک و دهخدا که در لژ بیداری رفتند مثل هویدا نرفتند. در فراماسونری بعد از کودتا، افراد وابسته به غرب، دنبال قدرت بودند. تشکیلات فراماسونری در آن مقطع به دنبال قدرت است. درباره سیدجمال عدهای می¬گویند که رفته و عدهای میگویند نرفته است. من میگویم اگر هم رفته باشد در آن مقطعی که سیدجمال رفته با این مقطع زمان شاه متفاوت است. اسماعیل رائین میگوید که سیدجمال وارد تشکیلات فراماسونری شده است بعد از آن خیانت کرده و خارج شده است. این یعنی سیدجمال وارد شده و دیده که اینها منحرف هستند و از آن تشکیلات خارج شده و علیه آنها سخنرانی کرده است. در آن مقطع که سیدجمال اگر هم رفته است آن جمع یک جمعی از روشنفکران و نخبگان جامعه بودند که علیه حکومت فعالیت داشتند.
لژ اولیه علیه حکومت ناصرالدینشاه فعالیت میکردند؟
میرزا ملکم¬خان که در فرانسه فراماسون شد و جاسوس انگلستان بود بعد از برخورد ناصرالدین شاه با او به خارج میرود. آنجا تشکیلاتی در روزنامه قانون درست میکند به نام مجمع آدمیت. یک مجمع آدمیت داریم یک جامع آدمیت و یک لژ بیداری داریم که یک سال بعد از دوران مشروطه شکل میگیرد. گفته شده آن مجمع آدمیت واقیت ندارد و ملکم¬خان در روزنامه قانون برای اینکه ناصرالدینشاه را بترساند گفته که ما یک گروه تشکیل دادیم اما وجود خارجی نداشته است و این درست است زیرا برای وجود داشتن این مجمع، سندی موجود نیست. ملکمخان انسان باهوشی بوده، برای اینکه ناصرالدینشاه را بترساند دستگاهی علیه او تأسیس کرده است. ولی سند جامع آدمیت که عباس قلی¬خان تأسیس کرده، موجود است در حالی که یک سند برای مجمع وجود ندارد.
اگر بخواهیم تعریف فراماسونری را انجام دهیم کلمه لژ به آن (جامع) نمیخورد و غلط است. چون تشکیلات فراماسونری مکانی دارد به نام لژ؛ این کلمه به انگلیسی و فرانسوی به معنای خانه موقت است که بنّاها مشغول به بنایی هستند و بعد از آن اتاق را جمع میکنند. لژ از معماری الهام گرفته است. پس کلمه لژ را نمیتوان به جامع آدمیت نسبت داد. زیرا جامع آدمیت تشکیلاتی به شکل فراماسونری نبود و چیزی به نام لژ را نمیتوان به آن گفت. عباس¬قلیخان یک عده که تحت تأثیر تفکرات ملکم¬خان بودند را دور هم جمع میکند. نهایتا اصطلاحی که به آن میتوان گفت شبه¬فراماسونری بودند و تشکیلات فراماسونری اصلاً نیست و در هیچ کتابی به آن اشاره نشده است. سندی وجود دارد که دکتر مصدق نیز جزء این¬ها بوده است و این تشکیلات هم تحت تأثیر جریان روشنفکری ظاهرا میخواهد علیه حکومت قاجار عمل کند و به نظر من دکتر مصدق با توجه به فضای سیاسی دوران مشروطه بهعنوان کسی که در جریان ضد حکومت است و جزء افراد روشنفکری است، در جامع آدمیت عضو شده است. تا زمان مشروطه که زمان احمدشاه ظاهرا او هم درخواست عضویت در جامع آدمیت میکند. قانون مشروطه 1285 تصویب میشود و لژ بیداری 1286 شکل میگیرد. لژ بیداری یک لژ وابسته به فراماسونری اما فرانسوی بود. این بسیار مهم است چون ایرانیها به انگلیسیها حساسیت داشتند، استعمار، لژ فرانسه را راهاندازی کرد که حساسیت کمتر شود؛ و همه در ظاهر انقلابی بودند. ولی فروغی و تقیزاده جاسوس هم در آن عضو هستند.
فراماسونری انگلیسی بعد از جنگ جهانی شکل گرفت؟
لژ بیداری تا کی فعالیت میکند؟ تا جنگ جهانی اول. بعد از جنگ به دلیل اینکه فرانسه درگیر جنگ است این تشکیلات تعطیل میشود. پس جامع آدمیت یک تشکیلات شبه¬ فراماسونری بود و ظاهرا علیه حکومت فعالیت داشت اما استعمار پشت این جریان و لژ بیداری که علیه قاجار فعالیت میکرد، قرار داشت. همه اعضایی که وارد شدند به این صورت بودند. آقای دهخدا نیز به همین شکل. دهخدا نکات منفی دارد ولی به معنای امروزی فراماسون نیست. بعد از این به زمان دکتر مصدق میرسیم که لژ پهلوی در سال 30 تشکیل میشود که ریشه آن وابسته به فرانسویها است. تا آن زمان هیچ لژ انگلیسی در ایران برای ایرانیان شکل نگرفته است. میگویند نام پهلوی مناسب نیست و ادعا میکنند که نام لژ، همایون است. این لژ در کودتا نقش داشت و موفقیت هم داشتند؛ اینکه افراد زیادی را جذب میکنند. بعد از کودتا میبینند که فراماسونری چقدر جاذبه دارد. لژ پهلوی منحل میشود و عدهای فراماسونر به انگلستان میروند و از اینجا به بعد، لژ فراماسونری وابسته به انگلیس شکل میگیرد. سازمان کوک یک سازمانی بود که حاج علی کیا رئیس رکن دوم ارتش، بعد از کودتا آن را تأسیس میکند تا سال 40 که امینی با حاج علی کیا برخورد میکند این تشکیلات وجود داشته که در سال 53 منحل میشود که بسیار مؤثر بود. حاج علی کیا اگر هر گزارشی راجع به کسی به شاه میداد، شاه آن مقام را برکنار میکرد. حاج علی کیا در کودتا بوده و جزو لژ پهلوی هم بوده است. پس لژ پهلوی یک لژ فراماسونری بوده که با آنکه قدرت زیادی نداشته اما در کودتا نقش داشته است.
آن چیزی که من شنیدهام این است که حتی اگر دو نفر از دو لژ جداگانه باشند ولی هیچوقت فراماسونرها علیه یکدیگر اقدامی نمیکنند. برای من سؤال بود اگر میگوییم که مصدق فراماسونر بوده پس چطور سازمان فراماسونر علیه او وارد عمل میشود و او را زمین میزنند؟ اگر مصدق فراماسونر بود پس چرا بقیه فراماسونرها اجازه دادند علیه او کودتا شود و او را تبعید کنند؟
جامع آدمیت همان مقطع مشروطه، منحل میشود که جریانی بوده که ظاهرا طبق فضای سیاسی دوران مشروطه علیه قاجار فعالیت میکرده است. اولاً فراماسونر حساب نمیشده و جزو تعریف فراماسونر قرار نمیگیرد و نهایتا شبه¬فراماسونری میشود. همانطور که اشاره شد عباس¬قلی¬خان وابسته به تفکرات ملکمخان بود و یک جریان انحرافی است و افرادی مثل دکتر مصدق که وارد این تشکیلات شدهاند شامل این تعریف نمیشوند و خیلی زود منحل میشود. فراماسونری بودن مصدق به آن شکل نیست، او بهعنوان یک جریان روشنفکری و ضد حکومت دیکتاتوری وارد این جریان شده است. زمانی که مصدق نخستوزیر میشود، لژ پهلوی برای سرنگونی نهضت اقدام میکند؛ و هدف آنان شکست دادن نهضت بود چه دکتر مصدق باشد چه نباشد. آنان علیه شخص مصدق اقدام نکردند، اقدامات آنها علیه نهضت بود. دکتر مصدق در نهضت، فرد مهمی بود و برای شکست نهضت باید مصدق را زمین زد و اگر فرد دیگری بر رأس نهضت میآمد فرقی نمیکرد چون این نهضت با رژیم پهلوی تعارض داشت. پس لژ پهلوی در کودتا نقش داشت. بعد از کودتا لژ پهلوی را منحل میکنند. بعد از آنکه میبینند که چقدر نیرو جمع کردهاند و تعدادشان به دویستوچند نفر میرسد، تعطیل میشود و بعد لژ فراماسونری وابسته به انگلستان تشکیل می¬گردد و لژ تهران و مولوی و... شکل میگیرد. اولین لژهایی که وابسته به انگلستان شکل میگیرد به¬جز لژ روشنایی که در اوایل قرن بیستم و مخصوص افراد خارجی تشکیل شد، سه گروه بودند که آنها لژهای فرانسه، انگلستان و آلمان بودند اما این لژها با اینکه منتسب به آلمان و فرانسه بودند، وابسته به انگلیس محسوب میشدند. برای مثال شریف امامی در راس لژ آلمان فعالیت داشت اما وابسته به انگلیس بود. در این میان جریانی شکل می¬گیرد که تقی¬زاده و حسین علاء و... بودند که در گراندلژ آلمانی قرار میگیرند که مستقل بودند. تا سال 1348 که تقی¬زاده میمیرد آن¬ها نیز بهتدریج منحل میشوند؛ اما آن سه گروه لژ وابسته به انگلستان در سال 1347، لژ بزرگ ایران را ایجاد میکنند.
حتی خود شاه نیز استادِ اعظمی داشته است؟
گفته میشود اما هیچ سندی موجود نیست. بهنظر من شاه عضویت هیچ لژی را نداشته ولی اینها را حمایت میکرده است. اما یک نکته وجود دارد؛ چرا لژ بزرگ شکل گرفت؟ من برداشتم این بود که بعد از کودتا نخستوزیرها یک¬درمیان، آمریکایی و انگلیسی بودند. آمریکا و انگلیس چه زمانی وارد ایران میشوند؟ تا جنگ جهانی اول؛ روسیه و انگلیس در ایران حاکم هستند، بعد از جنگ جهانی اول که در روسیه انقلاب میشود روسها کنار میروند، انگلستان تا جنگ جهانی دوم حاکم است. از جنگ جهانی دوم آمریکا هم وارد ایران میشود و با انگلیس حاکم بودند. از کودتا به بعد یکسره آمریکا حاکمیت دارد اما انگلستان همچنان نفوذ خود را دارد تا انقلاب؛ اما گفته شد بعد از نهضت ملی، نخستوزیرها یک-درمیان، آمریکایی و انگلیسی بودند که این به علت تعارض این دو قدرت در ایران بود. سال 32 زاهدی آمریکایی بود، سال 34 علا انگلیسی بود، سال 37 اقبال آمریکایی بود، سال 39 شریفامامی انگلیسی بود، سال 40 علی امینی آمریکایی بود، سال 42 اعلم انگلیسی بود، سال 43 هویدا انگلیسی بود، سال 56 آزمون آمریکایی بود، سال 57 شریفامامی انگلیسی دوباره سرِ کار میآید. بعد ازهاری آمریکایی، سپس بختیار انگلیسی سرِ کار میآید. برای اینها من یکسری نشانه جمعآوری کردم مثلاً سال 40 امینی را آمریکا تحمیل میکند. در همان سال، کتاب «میراثخوار استعمار» توسط مهدی بهار نوشته میشود. سیاسیون میگفتند که بهار این قدرت را ندارد که این همه اطلاعات سیاسی جمع کند و اعتقاد داشتند که انگلیسیها به او این اطلاعات را دادهاند. کاملاً هم درست بود چون شاه از دست آمریکاییها ناراحت بود که چرا سال 40 امینی را تحمیل کردند. شاه در مورد این کتاب، گفته بود که ضدآمریکایی است ولی خوب است چاپ شود. ساواک برای ظاهرسازی کتابها را از بازار جمع میکرد و برای پخش مجدد به مهدی بهار میداد.
آن زمان نیز بحثی وجود داشت که میگفتند اگر کس دیگری را بیاوری ما علی امینی را رئیسجمهور میکنیم؟
بله ممکن است درست باشد. امینی را به شاه تحمیل کردند؛ شاه نیز برای مقابله با آن، این کتاب را علیه آمریکا چاپ کرد. اسماعیل رائین طبق اسناد ساواک، کتاب فراماسونری را علیه انگلستان مینویسد و میگوید مقامات ایرانی جاسوس انگلیس هستند. یک سند وجود دارد که رائین وقتی این کتاب را مینویسد سفیر انگلستان به او میگوید از آن جلد کتاب فراماسونری نشان سلطنتی ما را بردار. رائین میگوید که تو نماینده یک کشور درجه2 هستی و او نیز در جواب میگوید فردا به تو ثابت میکنم. روز بعد هویدا دستور میدهد رائین را بازداشت کنند. در اینجا شاه، علیه انگلیسیها عمل کرده است. میگوید فراماسونرها زیر نظر لژ بزرگ ایران قرار بگیرند تا از انگلیسیها فاصله بگیرند. سران فراماسونری ایران طبق خواسته انگلستان ابتدا مقاومت کردند، سپس قبول کردند. شریف امامی درجه بالای فراماسونری نداشت و با فشار شاه در مقام استادِ اعظمی قرار میگیرد. لژ بیداری لژ بزرگ ایران، شکل میگیرد یعنی سه شاخه بزرگ فراماسونری باید زیرمجموعه لژ بزرگ ایران که شریفامامی رئیس آن است، قرار بگیرند. یک سند ساواک در سال 52 وجود دارد که در آن میگوید علیرغم اینکه این لژها جزو لژ بزرگ ایران هستند اما گزارشهای خود را به انگلیس میدهند. انگلستان ظاهراً حرف شاه را که میگوید لژها باید مرکزشان ایران باشد قبول میکند اما در عمل گزارشها برای انگلیس فرستاده میشود.
در ابتدا با وجود اینکه گراند لژ ایران شکل میگیرد ولی فراماسونرها باز گزارشهای خود را به انگلیس میدادند، این نشان میدهد که این مسئله تشریفاتی بوده است.
بله این مسئله به خاطر این بود که انگلستان در ایران و بخصوص در تشکیلات و افراد فراماسونری نفوذ زیادی داشت. برای مثال این درست است که کتاب رائین علیه انگلستان بوده ولی به نظر من یک تحلیل وجود دارد که این اتفاق به نفع انگلستان شد و انگلیسیها تهدید را به فرصت تبدیل کردند، چون تعداد اعضای لژها تا سال 47 بین هفتصد تا هشتصد نفر بودند و تا انقلاب به بیش از 2 هزار نفر میرسند، با اینکه همه فهمیدند نخستوزیر و معاونش و وزرای دولت فراماسون هستند و گفتند که این¬ها جاسوس هستند و دستگیر میشوند؛ اما دیدند که کسی عوض نشد. حتی هویدا نیز عوض نشد. هویدا با قدرت تا سال 56 حضور داشت و این امر باعث شد فراماسونری توسعه پیدا کند و قدرتش بیشتر شود. روتاری و لاینز در ایران دو باشگاه بودند و طبق تعریفی که ما از فراماسونری داریم اینها شبه¬فراماسونری حساب میشوند. باشگاههای روتاری و لاینز وابسته به آمریکا بودند. طبق اسناد ساواک، علیرغم اینکه این دو باشگاه که بعد از کودتا شکل میگیرند و سرمنشاء آنها در آمریکا بود ولی سران آنها از وابستگان فراماسون انگلیسی هستند. در ایران تقریبا آمریکاییها کارهایی که انجام میدادند چون نفوذ انگلیسیها زیاد بود در نهایت دست انگلیس میافتاد، مثل باشگاههای روتاری و لاینز که سران آنها بیشتر فراماسون و انگلیسی بودند.
فردوست آن قسمت از خاطراتش را که اشاره به بحث ساواک و شورای امنیت ملی میکند، میگوید تفاوت من با بقیه این بود که من به روش انگلیس تربیت شده بودم و خیلی مخفیکاری میکردم ولی چون ساواک تحت نظر آمریکا بود، علاقه به بروز و ظهور و قدرتنمایی زیادی داشت و علیرغم اینکه قدرت بیشتری از ساواک داشتم ولی خیلی مخفی بودیم و کسی اطلاعی نداشت. بحث فراماسون و باشگاه های روتاری و لاینز نیز چنین است؟
بله تشکیلات فراماسونریِ وابسته به انگلستان کاملا مخفی عمل میکنند و لاینز و روتاری که وابسته به آمریکا هستند، کاملا آشکار فعالیت میکنند. این دو باشگاه که آمریکایی بودند در اوایل قرن بیستم در آمریکا شکل گرفتند اما در ایران که بعد از کودتا میآیند همه آنان دست انگلستان میافتد؛ و این نخستوزیرانی که گفتم برای هرکدام از آنان سند و اطلاعاتی در خصوص وابستگی آنها به انگلیس و آمریکا موجود است. برای مثال زمانی که کارتر سرِ کار میآید آموزگار که وابسته به سیاست آمریکاست، نخست¬وزیر میشود؛ اگر هویدا آمریکایی بود شاید بر سرِ کار باقی میماند. دلایل دیگری نیز وجود دارد و اینکه هویدا فراماسون بود اما آموزگار فراماسون نیست. آمریکا به آن شکل تشکیلات پنهان در ایران نداشت.
بحثی وجود دارد که چندی پیش وزارت خارجه آمریکا درباره کودتا، اسناد تازهای منتشر کرد که نکته برجسته آن تلقین وابستگی آیتالله کاشانی به دربار بود مخصوصاً آن فیلمی که ادعا شد که آقای کاشانی، بقایی و زاهدی فردای کودتا به خانه مصدق رفتند یا اینکه کاشانی از سفیر آمریکا پول گرفته است. اولاً این ادعا چقدر درست است؟ کاشانی بعد از کودتا چه سرنوشتی پیدا کرد؟ و این روایتی که اسناد جدید وزارت خارجه آمریکا از همگرایی بین آقای کاشانی و دربار میگوید چقدر صحت دارد؟ برای مثال روزنامه «نبرد ملت» منتسب به فدائیان بود. 29 مرداد در دفاع از کودتا متنی مینویسد و اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی همین موضوع را نشانه حمایت فدائیان از کودتا میدانند. این موارد چقدر با اسناد تاریخی مطابقت دارد؟
به نظر من اسناد آمریکاییها اصلا اعتبار ندارد و آقای کاشانی هر چند از دکتر مصدق بهخاطر اشتباهاتش ناراحت بود ولی با آمریکا و در کل با شاه نیز مخالف بود برای همین است که بعد از کودتا برایش محدودیت ایجاد کردند. یکی از اشتباهات آقای مصدق این بود که نوابصفوی را کنار گذاشت. فردی که به پیروزی نهضت کمک کرد ولی به خاطر مبانی فکری که دکتر مصدق داشت همان¬طوری¬که با آیتالله کاشانی هم به اختلاف خورد، با نوابصفوی و جریان مذهبی هم درگیر شد. اگر در آخر آیتالله کاشانی از کودتا خودش را کنار کشیده بود به این دلیل بود که قبل از آن کنار گذاشته شده بود. ترومن وقتی کنار میرود و آیزنهاور بر سر قدرت میآید، یک سخنرانی میکند که خیلی جالب است. نزدیک کودتا بود که گفت: ایران به سمت کمونیست میرود. دقیقاً داشتند افکار عمومی جهانی را آماده میکردند. یکی از اشتباهات دکتر مصدق این بود که به دلیل اینکه پایگاه مردمی نداشت فضا را برای تودهایها باز کرده بود. دکتر مصدق اشتباه کرد و فریب خورد که تودهایها را به صحنه آورد و کشور را آماده کرد که همه فکر کنند ایران به سمت کمونیسم حرکت میکند و این امر باعث ناراحتی علما و جریانات مذهبی و آیتالله کاشانی شده بود.
برخی علما نیز دلیل مخالفتشان با مصدق همین بود. میگفتند که مصدق دارد مملکت را به تودهایها میدهد. شاید یکی از دلایل مصدق این بود که میگفت اگر من تودهایها را بیشتر بزرگنمایی میکنم، به این دلیل است که آمریکا از ترس اینکه ایران به دست تودهایها نیفتد مجبور است از من حمایت کند و همین موضوع باعث مخالفت علما با مصدق بود.
اسنادی وجود دارد که انگلیس، تودهایها را نیز تأمین کرده بود. لذا توده نفتی به آنان میگفتند؛ چون انگلیسیها واقعاً در ایران نفوذ داشتند و در خود حزب توده نیز این نفوذ وجود داشت. من یک سند دیدم؛ حضرت امام(ره) وقتی مکه میروند، ایرج اسکندری، که بعدا رهبر حزب توده شد با امام(ره) در این سفر حضور داشته که امام(ره) میگویند که این [اسکندری] وابسته انگلستان است. این نکته مهمی است و باید برویم تحقیق کنیم که امام چه دیدی داشتهاند که رهبر حزب توده را در آن مقطع وابسته به بیگانگان تشخیص دادند.
سند این موجود است؟
در صحبتهای امام(ره) ثبت شده است. پس دکتر مصدق از انگلیسیها که در تودهایها نفوذ داشتند، بازی خورد. انگلستان میخواست که این تودهایها به صحنه بیایند و آمریکا احساس خطر کند و مصدق نیز توانایی مدیریت نداشت. ایران که کمونیستی نمیشد اما می¬ببینید که توانستند علما و آیتالله کاشانی را جدا کنند. انگلیسیها با همین حزب توده، آمریکا را سرکار گذاشتند و گفتند که ایران به سمت روسها میرود و مصدق توان مدیریت ندارد و موفق شدند شاه را به حکومت برگردانند.
رئیسجمهور آمریکا یک سخنرانی میکند که در سطح جهان پخش میشود که کمونیسم در جهان و ایران درحالتوسعه است و اگر دکتر مصدق چند ماه قبل از کودتا به این خبر توجه میکرد شاید وضع عوض میشد. تودهایها هر روز تدارک داشتند. شاید مصدق میخواست از این، حسن¬استفاده کند اما به ضرر او تمام شد. قطعاً میدانستند که تودهایها در ارتش نفوذ کردهاند. میدانید که بعد از کودتا، شهریور سال 33 آن نظامیان لو میروند که باعث شد چند صد نفر را بگیرند و عدهای از آنان را اعدام کردند. زمانی که خواستند آنان را اعدام کنند برای این کار باید به سمت قلب تیراندازی کنند و در آخر یک افسر تیر خلاص را به آنان بزند که جان بدهند. تمام افسران تودهای که اعدام کرده بودند تیرها به شکم و پا خورده بود و تیر خلاص هم به آنان نزدند که این مسئله در برگه پزشک قانونی آنها درج شده بود. حزب توده خیانتی که کرده این نتیجهاش بود و این همه انسان را به کشتن داد. پس دکتر مصدق به همان اندازه که در پیروزی نهضت نقش داشت در سقوط آن نیز بسیار مؤثر بود.
از طریق همان سازمان حزب توده از کودتا اطلاع داشتند؟
کیانوری مدعی است که به دکتر مصدق خبر کودتا را دادهاند که معلوم نیست چقدر درست باشد اینها به کشور خیلی لطمه زدهاند. حتی این نفوذ تودهایها که در ادارات و مردم بسیار زیاد شده بود، به ضرر تمام شد. آقای کاشانی از قبل کنار گذاشته شده بود و شخصیت او را شکسته بودند و علیه او اقدام میکردند. مطلب روزنامه نبرد، شاید درست باشد چون فضا علیه دکتر مصدق بود به دلیل اینکه او دارد نهضت را منحرف میکند و تودهایها دارند حاکم میشوند و شکست نهضت باعث دلسردی نیروهای انقلابی و اسلامی شد. بعد از کودتا آقای کاشانی کنار بود و با رژیم همکاری نکرد تا سال 1340 که فوت میکند.