به نظر میرسد این پرسش عامیانه مشهور که «در روند پیدایش مرغ و تخم مرغ کدامیک نقش نخست را به عهده داشته اند؟» در بازشناسی روابط استراتژیک میان اسرائیل و آمریکا هم کاربرد پیدا کرده است؛ پرسش مشابه در اینجا این است که گرمی روابط میان آمریکا و اسرائیل ناشی از چیست؟ آمریکا بیشتر به اسرائیل وابسته است یا اسرائیل به آمریکا؟
ماهاتیر محمد نخست وزیر پیشین مالزی در سخنرانی افتتاحیه اجلاس سران کشورهای اسلامی در اکتبر ۲۰۰۳ ضمن مروری بر ضعف ها و عقب ماندگی های مسلمانان، یهودیان را به عنوان نمونه ای از موفقیت مثال زد و گفت «اروپاییها ۶ میلیون از ۱۲ میلیون یهودی را کشتند، اما امروزه یهودیان با واسطه بر جهان حکومت می کنند، آنها دیگران را وامی دارند که برای آنها بجنگند و کشته شوند».[۱]
با قاطعیت نمیتوان گفت که منظور ماهاتیر محمد از «باواسطه» در این نقل قول که انعکاس گسترده ای نیز در سراسر جهان داشت، چیست؛ اما میتوان احتمال داد که وی بر آن بوده تا بگوید: یهودیان از طریق دولت آمریکا بر جهان حکومت میکنند؛ منظور او از واژه «دیگران» نیز احتمالا سربازان آمریکایی در جنگ عراق بوده است که به زعم برخی، اسرائیل و «یک باند یهودی» در آمریکا محرک آن بوده است.
جورج بوش پدر در دسامبر ۱۹۹۱، یعنی در شرایطی که به سختی می کوشید برای واداشتن اسرائیل به همکاری در روند صلح خاورمیانه، تصویب پرداخت وام به آن کشور در کنگره را به تعویق اندازد، طی مصاحبه ای گفت: «در برابر نیروهای سیاسی نیرومندی قرار گرفته ام. ما با گروه های بسیار نیرومند و موثری مواجه ایم که به کنگره می روند. امروز شنیدم که حدود هزار لابیست در کنگره در مخالفت با من فعال بودند. در حالی که من در اینجا یک فرد کوچک تنها هستم».[۲]
این اظهارات ماهاتیر محمد و جورج بوش مثال گویایی از تلقی بسیار رایج در آمریکا و در بسیاری از دیگر مناطق جهان از قدرت یهود در آمریکاست.
اصطلاح «قدرت یهود در آمریکا» تعبیری است که به ویژه در کشورهای اسلامی برای توضیح علل جانبداری های آمریکا از اسرائیل مورد استفاده قرار می گیرد. همین اصطلاح در دیگر مناطق نیز به طور کلی برای توضیح نفوذ سیاسی یهودیان در روند شکل گیری سیاست خارجی آمریکا در برخی زمینه ها، خصوصا مسائل خاورمیانه، به کار میرود. در نظر عامه مردم، ابعاد «لابی یهود» در آمریکا عمدتا در هاله ای از رمز و راز پوشیده است و از اینرو تداعی کننده فراماسونری و دیگر انجمن های مخفی در طول تاریخ است.
به تعبیری قدرت سیاسی در آمریکا بیش از هر کشور دیگری غیرمتمرکز و توزیع شده است. این امر موجب شده تا جریانها و تشکلهای پرنفوذ بتوانند روند پیچیده و بغرنج تصمیم گیری سیاسی در آمریکا را تحت تاثیر قرار دهند. یکی از لوازم درک سیاست خارجی آمریکا و رمزگشایی از آن، خصوصا در ارتباط با مسائل خاورمیانه، شناخت عینی و واقع بینانه علل و عوامل قدرت یهود در آمریکا و چگونگی کار لابی پرنفوذ یهود در آن کشور به عنوان یکی از عوامل اثرگذار بر سیاست خاورمیانه ای آمریکاست. چنین شناختی بی تردید لازمه درک علل اقدامات آمریکا و کسب امکاناتی برای تاثیرگذاری بر آن است.
در جریان تلاش برای درک این موضوع، تمایز بین تصورات عامیانه از قدرت یهود در آمریکا و برداشتی که حاصل بررسی عینی و واقع بینانه این پدیده باشد، حایز اهمیت بسیار است. تصور نخست، تصوری تقدیرگراست. یعنی تصوری است که می تواند به یاس و تسلیم در برابر آنچه ناشناخته و مرموز و ناشی از قدرت نامحدود بازیگران ناپیدا پنداشته می شود، بینجامد و عملا به سود همان لابی تمام میشود. حال آن که در روش دوم هدف آن است که به دور از حدس و گمان ها و توطئه پنداری های رایج، ریشه های واقعی قدرتی را که یهودیان در آمریکا از آن برخوردارند، شناخته و در این راه تا حداکثر ممکن تنها آنچه را که میتوان مستند کرد، مبنای کار قرار داد.
لابی رسمی یهود در آمریکا به طور اخص شامل چند گروه فشار معدود، اما پرقدرتی است که رسما به ثبت رسیده و وظیفه خود را تاثیرگذاری بر تصمیمات هیئت حاکمه آمریکا در رابطه با اسرائیل اعلام کرده اند. در حالیکه لابی یهود در آمریکا به معنای اعم، شامل سازمان ها، گروه های اجتماعی و جریانهایی اعم از یهودی و غیریهودی است که مستقیم و غیرمستقیم تلاش گسترده ای را برای تاثیرگذاری بر تصمیم گیریهای سیاسی در واشنگتن با هدف تامین منافع اسرائیل صورت میدهند. به عبارت دیگر، یهودیان آمریکا دارای سازمانها و تشکل های عدیده و نیرومندی هستند که تحت عنوان کلی لابی قابل دسته بندی نیستند. شمار کثیری از این تشکل ها صرفا به حفظ اتحاد عمل یهودیان در ارتباط با طیف وسیعی از امور از جمله تشویق آنها به شرکت در فعالیتهای سیاسی محلی، منطقه ای و فدرال مشغولند.
ضمن آن که قدرت یهودیان در آمریکا محدود به عملکرد یهودیان نیست. گروههای دیگری نیز در آمریکا وجود دارند که بدون این که اعضای آنها را یهودیان تشکیل داده باشند، عملا و گاه بیش از گروههای یهودی در حفظ منافع اسرائیل کوشا هستند. در این رابطه مسیحیان دست راستی[۳] (که به مسیحیان صهیونیست نیز شهرت دارند) و نیز محافظه کاران نو[۴] قابل ذکرند.
در مقایسه اکثریت بزرگ مسلمانان آمریکا که شمار آنها احتمالا کمتر از یهودیان نیست، بی تجربگی در فعالیتهای مدنی و فرهنگ خاصی را که تشکل و فعالیت منظم سیاسی و فرهنگی را بها نمی دهند، با خود از کشورهای مبدا، به آمریکا بردهاند. تفرقه شدید و برخی مشکلات دیگر را نیز اگر بر این بی عملی سیاسی بیفزاییم، نتیجه آن در جامعه آمریکا چیزی جز انفعال و به بازی گرفته نشدن در معادلات سیاسی بوده و نمیتواند باشد.
با این حال باید در نظر داشت که قدرت لابی یهود در آمریکا تنها یکی از دو عامل اصلی موثر در شکل گیری سیاست خاورمیانه ای واشنگتن است. عامل دیگر که در یک چشم انداز تاریخی اغلب مهمتر بوده، منافع استراتژیک آمریکا در خاورمیانه است این عامل دوم اواخر دهه ۱۹۶۰ تاثیری تعیین کننده بر سیاست آمریکا در قبال خاورمیانه بر جای گذاشت و متقابلا حوزه عمل گسترده ای نیز برای لابی طرفدار اسرائیل به وجود آورد.
منافع استراتژیک آمریکا در حمایت از اسرائیل
اگرچه نقش لابی یهود و طرفداران غیریهودی اسرائیل در آمریکا بسیار مهم، موثر و حتی در مقاطعی تعیین کننده بوده، اما به نظر میرسد که منافع استراتژیک آمریکا نیز نقش تعیین کنندهای در تداوم سیاستهای آمریکا در قبال اسرائیل داشته است.
اگر قدرت یهود تنها در قدرت مالی، تشکیلاتی و سیاسی طرفداران اسرائیل در آمریکا ریشه داشت، حمایت آمریکا از اسرائیل می بایست تابع قدرت لابی یهود در آمریکا می بود و متناسب با افزایش آن رشد میکرد. حال آن که در عمل چنین نبوده است.
کمک آمریکا به اسرائیل در طول اولین دهه تاسیس آن کشور همانطور که دیده شده بسیار اندک بود و شامل کمکهای نظامی نمیشد. اگرچه روابط آمریکا و اسرائیل در دوره کندی تا حدی توسعه یافت، اما در واقع حمایت جدی و گسترده آمریکا از اسرائیل با فروش گسترده سلاح و کمکهای چند میلیارد دلاری سالانه به دوره نیکسون از حزب جمهوریخواه برمیگردد.؛ یعنی رئیسجمهوری که بدون حمایت یهودیان بر سر کار آمده بود و مانند هر جمهوریخواه دیگر انتظار حمایت سیاسی و کمک انتخاباتی از یهودیان را نداشت.
زمان نیکسون، سیاست آمریکا درباره خاورمیانه در شرایطی متحول شد که پیشینیان او همواره کوشیده بودند به نوعی خود را در ارتباط با بحران خاورمیانه بیطرف نشان دهند و با هر دو جانب دعوا حفظ دوستی کنند.
نیکسون اولین رئیسجمهوری بود که تلاش برای حفظ توازن در ارتباط با اعراب و اسرائیل را کنار گذاشت و برای اولینبار اسرائیل را یک دارایی استراتژیک برای آمریکا در دوره جنگ سرد توصیف کرد. در دوره او بود که آمریکا جای فرانسه را بهعنوان بزرگترین تامینکننده سلاح برای اسرائیل گرفت. کمک آمریکا به اسرائیل به سرعت رو به افزایش نهاد و از ۳۰۰ میلیون دلار به بیش از ۲ میلیارد دلار در سال رسیده و به این ترتیب اسرائیل به بزرگترین دریافتکننده کمک از آمریکا تبدیل شد.
چنین تحولاتی در دوره نیکسون، رابطه با اسرائیل را به موضوع مهمی در واشنگتن تبدیل کرد و در نتیجه آن حامیان آمریکایی اسرائیل به بازیگران مهمی در پایتخت آمریکا تبدیل شدند و امکانات بیشتری برای توسعه فعالیتهای خود به دست آوردند. به عبارت دیگر یکی از فرصتهای مطرح این است که تحول در سیاست خاورمیانهای نیکسون زمینهساز افزایش قدرت لابی یهود شد و نه به عکس.
براساس این فرض، آمریکا در دوره نیکسون بنا بر ملاحظات خاص خود در دوره جنگ سرد و الزامات ناشی از رقابت دو اردوگاه رقیب، متمایل به اسرائیل شد و لابی یهود تنها نقش کمکی و فرعی در این ارتباط ایفا کرد.
پس از پیروزی سریع اسرائیل به ارتشهای کشورهای عربی که در آن وضعیت ارتش اسرائیل در مقایسه با مجموع ارتشهای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شد، کمکهای آمریکا به آن کشور به میزان ۴۵۰ درصد افزایش یافت. ظاهرا بخشی از این افزایش به آمادگی اسرائیل به دادن نمونههایی از سلاحهای روسی به غنیمت گرفته شده از اعراب به آمریکا بود. پس از جنگ داخلی اردن در سالهای ۱۹۷۱ ـ ۱۹۷۰ که طی آن قابلیت اسرائیل برای جلوگیری از رشد جنبش های انقلابی به نمایش گذاشته شد، کمکهای آمریکا به اسرائیل ۷ برابر شد. پس از جنگ ۱۹۷۳ که آمریکا بیسابقهترین پل هوایی برای کمکرسانی به اسرائیل را برپا کرد، کمکهای آمریکا به اسرائیل ۸۰۰ درصد افزایش یافت. این کمکها به موازات فروش گسترده تسلیحات به شاه ایران پس از خروج انگلیس از شرق سوئز روی داد. کمکها به اسرائیل پس از سقوط شاه و انعقاد کمپ دیوید ۴ برابر شد. حمله اسرائیل به لبنان و امضای یادداشت تفاهم میان ۲ کشور درباره همکاری های استراتژیک در ۸۳ و ۸۴ و حمله عراق به کویت باز هم افزایش بیشتر کمک ها را در پی آورد.[۵]
تا مقطع جنگ ۶ روزه در ۱۹۶۷، یهودیان در آمریکا که جریانها و عناصر متمایل به چپ هنوز میان آنها از نفوذ قابل توجهی برخوردار بودند، عمدتا در سیاست داخلی آمریکا و امور اجتماعی و مدنی مانند رابطه دولت و کلیسا، مهاجرت، سقط جنین و... فعال بودند. جنگ ۶ روزه، یهودیان آمریکا را تکان داد و متوجه حمایت از اسرائیل کرد؛ اما سیاست نیکسون موجب تحولی در دستور کار جامعه یهودیان آمریکا شد و آنها را در جهت ایفای نقش در جنگ سرد و حمایت از فعالان غیریهودی در این جنگ سوق داد و موجب شد یهودیان آمریکا نقش مهمی در سیاست بین المللی ایفا کنند.
ایجاد اداره ای به وسیله دولت آمریکا برای دستگیری و اخراج جنایتکاران نازی در آمریکا، تبدیل مهاجرت یهودیان از شوروی به یکی از هدفهای مهم سیاست خارجی آمریکا، کمک آمریکا به مهاجرت اقلیتهای کوچک یهودی از سوریه و اتیوپی به خارج، ایجاد یک موزه جنایات آلمان علیه یهودیان[۶] با تصویب کنگره و یک بودجه ۱۶۸ میلیون دلاری (در زمین اعطایی از سوی دولت فدرال و کمکهای شهروندان) در واشنگتن از جمله وقایع مهم در دهه های ۷۰ و ۱۹۸۰ بود که نقش یهودیان در جامعه آمریکا را دگرگون کرد.
قانون جکسون وانیک[۷] که سال ۱۹۷۴ تصویب شد و روابط تجاری آمریکا با شوروی را مشروط به نحوه رفتار با اقلیت یهودیان آن کشور کرد، پدیده های بی سابقه در نوع خود بود که نفوذ یهودیان آمریکا از یک سو و منافع استراتژیک آمریکا از سوی دیگر آن را ممکن کرد. این قانون حتی پس از سقوط شوروی نیز به قوت خود باقی ماند و عملا به جامعه یهود در آمریکا حق وتویی درباره روابط تجاری با روسیه داد.
بی تردید حفظ امنیت اسرائیل هرگز نمی توانسته تنها هدف روابط ویژه میان آمریکا و اسرائیل باشد؛ چرا که در غیر این صورت آمریکا میتوانست به تلاش برای حفظ توازن نظامی و استراتژیک میان اسرائیل از یک سو و مجموعه کشورهای عربی از سوی دیگر بسنده کند. این در حالی است که دولتهای مختلف در آمریکا از هر دو حزب همواره اتفاق نظر داشته اند که اسرائیل باید نسبت به کشورهای عربی از برتری کیفی در فناوری نظامی برخوردار باشد. در واقع ورای امنیت اسرائیل میبایست علت مهمتر حمایت های گسترده آمریکا از اسرائیل را در نقشی که اسرائیل همواره برای آمریکا در منطقه ایفا کرده، جستجو کرد. نیروی هوایی اسرائیل از تفوق کامل در منطقه برخوردار بوده و جنگهای مکرر اعراب و اسرائیل عرصه مناسبی برای آزمودن سلاح های آمریکا به خصوص در تقابل با سلاحهای روسی به شمار رفته است.
خاتمه جنگ سرد موجب خاتمه اهمیت استراتژیک اسرائیل برای منافع آمریکا در خاورمیانه نشد؛ چرا که آمریکا همواره به همان اندازه نگران حرکات ناسیونالیستی در کشورهای عربی و در سالهای اخیر بنیادگرایی اسلامی بوده است.
به عبارت دیگر ارتش اسرائیل به عنوان یک ارتش باثبات در منطقه برای آمریکا مطرح بود و کمک به آن پیوسته در دستور کار قرار داشته است. طی این مدت در صحنه سیاست داخلی آمریکا نیز تحولاتی متناسب با روند افزایش حمایت از اسرائیل روی داد و از جمله شمار عربیست ها[۸] در وزارت خاراجه و سیا به تدریج رو به کاهش نهاد. از طرفی با توجه به نیازهای سران کشورهای عربی به آمریکا و تردیدهای آنها نسبت به رادیکالهای درون جامعه خود و حامی بالقوه خارجی آنها، یعنی بلوک شرق، (و در مرحله بعد بنیادگرایان اسلامی)، فرض بر این بود که رژیم های عربی نیز چارهای جز تمکین نسبت به سیاست خاورمیانهای آمریکا و همراهی با آن در عمل ندارند.
با این حال ناتوانی ارتش اسرائیل در مقابله با انتفاضه و امکان ایجاد الگویی برای کشورهای منطقه، نگرانی هایی ایجاد کرد. همین انتفاضه بر سیاست جورج بوش در سال ۱۹۹۱ اثر گذاشت و به نوعی از ایستادگی در برابر دولت لیکود در اسرائیل انجامید که برای تقریبا یک نسل بی سابقه بود. اگرچه در عمل کمکها به اسرائیل ادامه یافت، اما دستکم در سخن، نوعی توازن در سیاست مدنظر آمریکا قرار گرفت.
تلاشهایی نیز در جریان و پس از جنگ کویت برای برقراری نوعی همکاری استراتژیک با کشورهای عربی منطقه خلیج فارس صورت گرفت که شامل فروش اسلحه و همکاریهای نظامی و ایجاد پایگاه و... بود؛ اما به زودی روشن شد که این کشورها به علت ضعفهای ساختاری نظامهای سلطنتی در آنها، بی اعتمادی آنها به نیات آمریکا و نداشتن مزیت های اسرائیل در زمینه برخورداری از نیروی نظامی تعلیم دیده و پیشرفت تکنولوژیک و توانایی بسیج نیروهای انسانی و مادی و... نمیتوانند در کمک به حفظ منافع منطقه ای آمریکا جایگزینی برای اسرائیل باشند.
علاوه بر منافع استراتژیک اسرائیل برای آمریکا در خاورمیانه در دوره قبل و بعد از جنگ سرد، مجموعه عوامل دیگری نیز مستقل از نقش لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا، در ایجاد روابط استراتژیک میان دو کشور موثر بوده است. وابستگی آمریکا به نفت، مسئله تروریسم، مهار ایران و این ادعای رایج در آمریکا که گویا اسرائیل تنها دموکراسی در خاورمیانه است، در تقویت مبانی روابط استراتژیک میان ۲ کشور نقش داشته است.
طبعا لابی یهود و به طور کلی لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا (اعم از یهود و غیریهود)، نقش بسیار مهم و در مقاطعی تعیین کننده در تقویت و استمرار این روابط داشته است. عناصر تشکیل دهنده این لابی در آمریکا از خود به عنوان شهروندانی که حق تشکل و تلاش برای پیشبرد منافع و نظراتشان را دارند، یاد میکنند و زمینه های موجود در آمریکا امکان داده است تا آنها حداکثر استفاده ممکن را از ابزارها و اهرم های موجود در یک نظام دموکراتیک برای پیشبرد نظراتشان ببرند.